حمزه سيدالشهداآ عليه السلام

مشخصات كتاب

سرشناسه : نجمي، محمدصادق، - 1315

عنوان و نام پديدآور : حمزه سيدالشهداآ عليه السلام/ محمدصادق نجمي؛ ويراستار علي ورسه اي؛ [براي] حوزه نمايندگي ولي فقيه در امور حج و زيارت

مشخصات نشر : تهران: مشعر، 1383.

مشخصات ظاهري : 215 ص؛ 11 x5/19س م

شابك : 9000ريال

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي

يادداشت : كتابنامه: ص. [213] - 215

موضوع : حمزه بن عبدالمطلب(ع)، 54 قبل از هجرت - ق 3

شناسه افزوده : حوزه نمايندگي ولي فقيه در امو حج و زيارت

رده بندي كنگره : BP25/7/ن 3ح 8

رده بندي ديويي : 297/931

شماره كتابشناسي ملي : م 83-8213

ص:1

اشاره

ص:2

ص:3

ص: 4

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم

الْحَمْدُ لِلِهِ رَبِّ الْعالَمين وصلى الله على سيدنا محمد وآله

الذين اذهب اللَّه عنهم الرجس وطهرهم تطهيراً

وَالَّذِينَ امَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ ءَاوَوا وَّنَصَرُوا أُوْلئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقَّاً لَّهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ.

(انفال 73)

ص:5

ص:6

ص:7

ص:8

ص:9

ص:10

ص: 11

حضرت حمزه، عموى پيامبر صلى الله عليه و آله، از شخصيت هاى بزرگ در تاريخ اسلام است، كه در دفاع از اسلام تا پاى جان ايستاد و آنگاه كه توحيد در مقابل شرك و خداپرستى در برابر بت پرستى قرار گرفت و رسول اللَّه نياز به ياران صديق و حاميان مخلص داشت، به يارى آن حضرت شتافت.

او در جنگ احد، در سخت ترين و خطرناك ترين وضعيت، كه حتى بعضى از ياران نزديك پيامبر ميدان نبرد را ترك كرده، به قلّه هاى كوه ها و پشت سنگ ها پناه مى بردند، دليرانه مقاومت كرد و با سپر قرار دادن خويش و نبرد با دو شمشير، از رسول خدا دفاع كرد و حملات پياپى دشمن را، كه متوجه جان پيامبر بود، درهم شكست و سر انجام با فجيع ترين وضع به شهادتش رساندند و در تاريخ به عنوان يكى از بزرگترين سرداران و مجاهدان شجاع و با اخلاص و از مدافعان و شهداى نامى اسلام و به صورت عالى ترين الگو و سرمشق متجلّى گرديد و مدال پرافتخار «سيد الشهدا» از سوى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله نصيبش شد و لقب زيباى «اسداللَّه» و

ص: 12

«اسدالرسول» را به خود اختصاص داد.

به جهت ترغيب و تشويق پيامبر صلى الله عليه و آله به زيارت مزار وى، قبرستان احد در طول تاريخ مورد توجه مسلمانان قرار گرفت و همگان زيارت او را؛ مانند زيارت پيامبرخدا صلى الله عليه و آله بر خود لازم دانستند و در ساختن حرم و گنبد و بارگاه بر روى قبر او، مانند حرم پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام به همديگر سبقت مى جستند و از اين رو قبر شريف آن بزرگوار داراى مجموعه اى از حرم و رواق و گنبد و بارگاه بود كه قدمت و پيشينه آن، به قرنهاى اول اسلام مى رسيد ولى نزديك به يكصد سال قبل، اين حرم شريف، مانند ساير بقاع و حرمها در مدينه و مكه، به وسيله وهابيان تخريب گرديد و اكنون از اين بقعه پاك، بجز يك قبر خاكى و ساده باقى نيست.

حذف فرهنگى:

مجاهدات، فداكاريها و حضور حماسى حضرت حمزه در صحنه هاى جنگ، حمايت و دفاع او از مقام شامخ نبوت در سال هاى نخست بعثت و پس از هجرت و نيز شهادت شجاعانه و مظلومانه اش ايجاب مى كرد كه در تاريخ همواره از او ياد شود و همگان از فضايل و معرفى شخصيتش بنويسند تا به صورت بزرگترين و زيباترين الگو و سرمشق در منابع اسلامى شناخته شود و در رأس شخصيتهاى اسلامى؛ از اقوام، عشيره و صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله قرار گيرد، ليكن با تأسف بايد گفت: دشمنان براى تخريب شخصيت آن بزرگوار، به ابزار فرهنگى متوسل شده، كوشيدند با ذكر

ص: 13

نكردن اوصاف و فضايل وى، و ساختن داستانها و افسانه هاى دروغين شخصيت او را كم رنگ كنند.

مراجعه به منابع حديثى و مجموعه هاى اوّليه اهل سنت، نشانگر اين است كه خلفاى اموى، همان سعى و تلاشى راكه در كم رنگ كردن شخصيت اميرمؤمنان، على عليه السلام و تحقير ابوطالب و عقيل به كار برده اند، به علل و انگيزه هاى خاصى، درباره حضرت حمزه عميق تر و در حذف شخصيت او قوى تر عمل كرده اند.

و بدينگونه، با اين مظلوم تاريخ و حديث آشنا مى شويم كه نه تنها شخصيتش در حدّ شخصيت ساختگى دشمنان درجه يك اسلام، سردمداران كفر و الحاد و سلسله جنبانان بدر و احد معرفى نگرديده، بلكه براى موهون و مشوّه ساختن او، مطالب ناروا و نابجايى، كه دون شأن و مقام هر مسلمان است، به ساحت مقدّسش نسبت داده اند كه متأسفانه گهگاهى به تأليفات خودى ها نيز راه يافته است!

اين نوع بينش و حق كشى براى ما، هم تكليف آور است و هم مشكل زا!

تكليف آور از اين رو كه اين عملكرد، ما را موظف مى سازد براى دفاع از مظلومى به پا خيزيم و در كنار زدن پرده هاى تعصب و زدودن غبارهاى ضخيم، كه قرنها بر آن گذشته است، تلاش كنيم و آن چهره تابناك و مظلوم را از پشت ابرهاى تيره و تار به جامعه اسلامى مان بنمايانيم.

و اما مشكل زا است؛ از آن رو كه اين حركت موجب شده است حقايق فراوانى در معرفى شخصيت آن حضرت، از

ص: 14

دسترس خارج و در لابلاى حوادث تاريخى دفن شود و طبعاً در به دست آوردن بقاياى ناچيز هم با مشكل مواجه گرديم و در نيل به مطلبى به جاى مراجعه به مظان و جايگاه خود، به منابع ديگر و فصول مختلف مراجعه كنيم.

ولى در عين حال مى توان با مراجعه به متون تفسيرى و حديثى و تاريخى، به مطالب ارزشمند و به جا مانده درباره آن حضرت دست يافت كه خوانندگان ارجمند را با بخشى از فضايل آن بزرگوار آشنا و راه را براى كسانى كه فرصت پى گيرى و تحقيق بيشترى در اين زمينه دارند، هموار مى سازد.

با اين مقدمه لازم است در اين مختصر پنج موضوع به ترتيب زير مورد بحث و بررسى قرار گيرد:

1.

حضرت حمزه از ديدگاه قرآن

2.

حضرت حمزه در كلام رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و ائمه هدى عليهم السلام

3.

حضرت حمزه در جنگ ها

4.

تلاش فرهنگى در مخدوش كردن شخصيت حضرت حمزه

5.

حرم حضرت حمزه در بستر تاريخ

از خداوند منان مسألت دارم كه ما را در اين هدف يارى رساند و هدايت كند و اين تلاش ناچيز را از ما بپذيرد و ثواب آن را به روح والدين گرامى ام واصل فرمايد،

بحقّ محمّدٍ و أوليائه عليهم السلام

قم- محمد صادق نجمى، فروردين ماه 1383

ص: 15

نگاهى كوتاه به دوران زندگى حضرت حمزه عليه السلام

اشاره

حمزةبن عبدالمطّلب، ملقّب به «سيدالشهدا»، «اسداللَّه» و «اسدالرسول» و كنيه اش ابوعماره و ابو يعلى است. مادرش هاله دختر «وهب» و دختر عموى آمنه بنت وهب، مادر پيامبرخدا صلى الله عليه و آله است.

حضرت حمزه عموى پيامبر و برادر رضاعى او است؛ زيرا هر دو از پستان مادرى به نام ثُوَيْبه شير خورده اند.

حضرت حمزه، بنا به نظريه مشهور، دو سال از پيامبر صلى الله عليه و آله بزرگتر بود و طبق گفته مورّخان مشهور و نامى، او در سال دوم بعثت، اسلام را پذيرفت.

به گفته ابن اثير و گروهى از مورّخان، چون حضرت حمزه ايمان خويش را اظهار كرد، سران قريش فهميدند كه پيامبر، از اين پس، نيرومند شده و اسلام داراى مدافع قوى گرديده است و با گرويدن وى به اسلام، از طرحهاو نقشه هاى زيادى كه بر ضدّ اسلام و مسلمانان ترسيم كرده بودند، منصرف شدند.

ص: 16

حضرت حمزه همزمان با هجرت پيامبرخدا صلى الله عليه و آله، به مدينه هجرت كرد و در صف مهاجرانِ نخستين قرار گرفت. او اولين فرمانده و پرچمدار اسلام است كه از سوى رسول اللَّه در رأس گروهى از مسلمانان براى پاسخ گويى به حمله مشركان، به محلّى به نام «سيف البحر» اعزام گرديد.

در جنگهاى متعدّد ديگر؛ مانند بدر و احُد شركت كرد و در جنگ بدر، در معرض امتحانى سخت قرار گرفت و از سران قريش چند نفر؛ از جمله شيبةبن ربيعه و طُعَيمة ابن عدى را به دست خود به هلاكت رسانيد و در قتل يكى ديگر از مشركان نامى؛ يعنى «عتبةبن ربيعه» با اميرمؤمنان عليه السلام شركت جست.

شجاعت حضرت حمزه در جنگ ها، زبانرد خاص و عام و مورد تأييد دوست و دشمن است ولذا در جنگ بدر و احُد وى با دو دست و با دو شمشير مى جنگيد!

حضرت حمزه در ميدان جنگ با نصب كردن «پرِ شترمرغى» به كلاهخود خويش، از ديگر فرماندهان و جنگجويان مشخص و برجسته بود و به همين جهت در جنگ بدر يكى از سران دشمن پس از آنكه به اسارت مسلمانان در آمد و چشمش به حمزه افتاد، پرسيد: اين كيست؟ گفتند:

حمزةبن عبدالمطّلب. وى با تعجب گفت

«ذاكَ الَّذِي فَعَلَ بِنا الأفاعِيل»

او بود كه صفوف ما را تار و مار كرد و ما را به روز سياه نشاند!

حضرت حمزه در سال سوم هجرت، در جنگ احد، پس

ص: 17

از كشتن سى و يك تن از سران دشمن، به مقام ارجمند شهادت نايل گرديد.

نگاهى از افق ديگر

خداوند متعال، مجد و شرفِ نسب، توأم با عزّتِ ايمان و دفاع از حريم اسلام را براى حضرت حمزه برگزيد؛ زيرا او فرزند بزرگترين شخصيت جزيرةالعرب و رييس مكّه و قريش؛ يعنى عبدالمطّلب (1) 1 بن هاشم بن عبدمناف بن قصىّ است. آرى، نسب حمزه، نسب خاتمِ پيامبران است.

حمزه سيدالشهدا هم شريف است هم شرافت و كرامت را از پدر و اجداد خويش به ارث برده است. مادر حمزه، دختر عموى «آمنه» مادر رسول اللَّه است و او از طرف مادر نيز داراى نسبى است والا و شريف كه پيامبر خاتم نشأت گرفته از همان نسب والا و خاندان اصيل است.


1- . عبدالمطّلب ملقّب به شيبة الحمد، مردى عظيم و رفيع، متصف به اوصاف و افعال پسنديده بود. قبيله قريش، او را به عنوان رييس برگزيدند و به وجود او مباهات مى كردند. كليددارى و پرده دارى كعبه- كه هر دو بزرگترين سمت در پيش و پس از اسلام به شمار مى رفتند- در اختيار او بود. پاسخ صريح عبدالمطّلب به فرمانده لشكر ابرهه، به هنگام هجوم به مكّه و نذر او در قربانى كردن يكى از فرزندانش؛ مانند حضرت ابراهيم و كشف چاه زمزم و ... بيانگر عظمت روح و ارتباط وى با عالم معنويات، در سطحى فوق العاده و خارج از متعارف است.

ص: 18

شرافتى ديگر براى حمزه:

او هم عموى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله است، هم برادر رضاعى اش و پيامبر در ميان او و زيدبن حارثه (1) 2 پيمان اخوّت بست.

حمزه سيدالشهدا، از جهات متعدد بر ديگران برترى يافت و صفات عالى و اخلاق حسنه را از آن شجره اصيل و خاندان شريف به ارث برد.

او در ايمان، از سابقين در اسلام است و آنگاه به پيامبر ايمان آوردكه تنها يكسال و اندى از بعثت آن حضرت مى گذشت و تعداد مسلمانان از سى و نه مرد و بيست و سه زن تجاوز نمى كرد و آن روز اسلام داراى هيچ نفع مادى و دنيوى نبود. هرچه در باره اسلام پيش بينى مى شد فشار وشكنجه بود و تحمل استهزا وآزار مشركان، ولى حمزه عليه السلام درمقابل اين آزارها و شكنجه ها، به چيزى جز براى احياى حق ودفاع ازحريم اسلام نمى انديشيد. ... يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنْ اللَّهِ وَ رِضْوَاناً .... (2) 3

حمزه پيش از اسلام:

حضرت حمزه علاوه بر خويشاوندى نزديك با پيامبر- كه عموى آن حضرت بود- براى آن حضرت، دوستى صميمى و رفيقى شفيق و برادرى دلسوز و مهربان به شمار


1- . زيدبن حارثه، ازنزديكترين وصميمى ترين اصحاب پيامبر است كه او را به پسرخواندگى خويش پذيرفت ودرجنگ مؤته فرماندهى لشكر را به او محوّل كرد و او در اين جنگ به شهادت رسيد.
2- . حشر: 8

ص: 19

مى آمد؛ زيرا وقتى پيامبر خدا متولّد شد، عبدالمطّلب بانويى به نام «ثُوَيبه» را احضار كرد و به وى دستور داد، همانگونه كه به حمزه شير داده، به محمّد نيز شير دهد و بدينگونه آن دو، با هم برادر رضاعى شدند.

حمزه و محمّد دوران طفوليت را در خانه شيبة الحمد، عبدالمطّلب سپرى كردند و در ميان اين دو طفل الفت و صميميّت عميق حاكم گرديد و محمّد صلى الله عليه و آله در اين دوران و دورانهاى بعد، به حمزه، نه تنها به عنوان عمو و عضوى از اعضاى خانواده عبدالمطّلب، بلكه به ديده برادرى كه گويا از يك پدر و مادر متولّد شده اند مى نگريست؛ زيرا پيامبر كه در دوران جنينى، پدر را از دست داده بود مانند حمزه تحت كفالت و قيموميّت عبدالمطّلب قرار گرفت و از اين پس محمّد و حمزه در زير يك سقف و در كنار يك سفره و به صورت دو عضو و دو برادر در يك خانواده زندگى را ادامه دادند. اخوّت رضاعى، قرابت ذاتى، هم سن بودن، در كنار هم زيستن و برخوردارى يكسان از عواطف عبدالمطّلب و ...

عواملى بود كه علاقه و الفت آنها را نسبت به هم، روز به روز عميق تر و صميميت متقابل در ميان آنها را براى هميشه پى ريزى كرد.

در ازدواج پيامبرخدا صلى الله عليه و آله

وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله قدم به بيست و پنج سالگى گذاشت، و تصميم گرفت با «خديجه بنت خويلد»، آن بانوى عاقله ازدواج

ص: 20

كند، حمزه به همراه برادرش ابوطالب (1) 4 به سوى خانه «خويلد» حركت مى كند و در اين وصلت مبارك و ازدواج تاريخى، نقش خواستگارى را به عهده مى گيرد و در ايجاد شجره طيّبه اى كه حاصل ازدواج رسول اللَّه با خديجه است، گامهاى اوّليه را برمى دارد.


1- . بر خلاف طبقات ابن سعد و كامل ابن اثير، طبرى فقط حمزه را به عنوان خواستگار معرفى مى كند، ولى با توجه به اينكه همه مورخان نوشته اند كه خطبه عقد به وسيله ابوطالب ايراد گرديده و متن خطبه نيز در منابع منعكس شده است، معلوم مى شود كه او نيز به همراه حمزه، در امر ازدواج پيامبر دخيل بوده است.

ص: 21

حضرت حمزه از ديدگاه قرآن

در قرآن كريم چون به آياتى مانند آيه شريفه وَالَّذِينَ آمَنُوا وَهاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ (1) 5 مى رسيم، حمزة بن عبد المطّلب را در رأس اين مؤمنان و در قلّه ايمان مى بينيم:

ايمان آوردن در وضعيت سخت، يارى كردن و پناه دادن به رسول اللَّه در مقابل دشمنان، آنگاه كه همه مشركان و دشمنان بر ضدّ او بسيج شده بودند، هجرت و جهاد در راه خدا است.

و باز چون به آيه شريفه ... لا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ أُولئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قاتَلُوا ... (2) 6 مى رسيم، حضرت حمزه را در اوّل اين صف از


1- «وآنان كه ايمان آوردند و هجرت نمودند و در راه خدا جهاد كردند وآنها كه پناه دادند و يارى نمودند، آنان مؤمنان حقيقى اند، براى آنها آموزش «رحمت خدا» و روزى شايسته اى است.» انفال: 74
2- «كسانى كه قبل از پيروزى انفاق كردند و جنگيدند با كسانى كه بعد ازفتح انفاق نمودند و جهاد كردند، يكسان نيستند، آنها بلند مقام تر از كسانى هستند كه بعد از فتح انفاق نمودند و جهاد كردند.» حديد: 10

ص: 22

مؤمنان مى بينيم كه قبل از فتح، جان خويش را در طبق اخلاص گذاشت و با دشمنان به قتال و جهاد پرداخت و به خيل نخستين شهداى اسلام پيوست؛ قتال و شهادتى كه به مُثله و قطعه قطعه شدن اعضاى بدنش منجر شد و علفهاى بيابان بر پيكر خونينش كفن گرديد.

و آيات متعدد ديگرى كه حمزه، سيدالشهدا عليه السلام، مصداق روشن و نمودار بارزى از اين آيات است.

در قرآن كريم، آيات متعدّدِ ديگرى نيز وجود دارد كه طبق نظريه مفسران و محدثان و بر اساس مضمون روايات از ائمه هدى عليهم السلام، به خصوص درباره حضرت حمزه نازل و يا درباره او تأويل شده است و خداوند سبحان در اين سند آسمانى و از طريق وحى بر ايمان و پايدارى او در دفاع از اسلام، مهر تأييد زده و استقبال او از شهادت در راه خدا را ستوده است كه در اين زمينه به نقل شش آيه بسنده مى كنيم:

1-

هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ فَالَّذِينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيابٌ مِنْ نارٍ يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِيمُ (1) 7

«اينان دو گروهند كه در باره پروردگارشان به مخاصمه و جدال پرداختند؛ كسانى كه كافر شدند، لباسهايى از آتش براى آنها بريده شده و مايع سوزان و جوشان بر سرشان ريخته مى شود.»


1- حجّ: 19

ص: 23

در صحيح بخارى (1) 8 و صحيح مسلم (2) 9 و سنن ترمذى (3) 10 و ابن ماجه (4) 11 و منابع ديگر از اهل سنت و شيعه (5) 12 آمده است كه حضرت ابوذر رحمه الله گفت: اين آيه در باره دو گروه؛ گروهى حامى و مدافع سرسخت اسلام و گروه ديگر دشمن كينه توز و سرسخت اسلام نازل گرديده است؛

گروه اوّل

اميرمؤمنان، حمزه و عبيده (6) 13 و

گروه دوم

وليد، عتبه و شيبه از سران قريش مى باشند كه در جنگ بدر برابر هم قرار گرفتند.

در تفسير فرات كوفى، نزول آيه شريفه را از طريق سُدىّ، از پيامبرخدا صلى الله عليه و آله نقل و اضافه مى كند كه پيامبر پس از نزول اين آيه فرمود:

«هؤُلاءِ الثلاثةُ يَومَ الْقِيامة كَواسطة الْقلادة فِي الْمُؤمنين و هؤلاءِ الثلاثة كَواسطة القلادة في الكُفّار». (7) 14

«در روز قيامت اين سه تن، در ميان مؤمنان، مانند مهره درشت گردن بند، خواهند درخشيد؛ همانگونه


1- ج 4، تفسير سوره حج.
2- به تفسيرهاى الدر المنثور و الميزان، سوره حج مراجعه شود.
3- همان.
4- همان.
5- همان.
6- عبيدةبن حارث بن عبدالمطّلب، پسر عموى رسول اللَّه است. او ازشجاعان عرب و از مدافعان اسلام بود كه در جنگ بدر به شهادت رسيد.
7- تفسير فرات كوفى، ص 271

ص: 24

كه اين سه تن ديگر، در ميان كفّار و مشركين مانند مهره درشت گردن بند خواهند بود.»

مِنْ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا. (1) 15

«در ميان مؤمنان، مردانى هستندكه بر عهد و پيمانى كه با خدا بسته اند، صادقانه ايستاده اند؛ بعضى پيمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشيدند) و گروهى ديگر در انتظارند و هرگز تغيير و تبديلى در عهد و پيمان خود ندادند.»

در تفسيرقمى است كه ابن ابى الجارود، از امام باقر عليه السلام نقل مى كند: اين آيه در باره حمزه، جعفر و على عليهم السلام نازل گرديده است. منظور از «مَنْ قَضَى نَحْبَهُ» حمزه و جعفر و منظور از «مَنْ يَنْتَظِرُ» على بن ابى طالب است. (2) 16 ابن حجرِ مكى گويد: اميرمؤمنان عليه السلام در كوفه بر فراز منبر بود كه از ايشان درباره اين آيه پرسيدند. حضرت فرمود:

«أللّهمَّ غُفْراً»

. اين آيه در باره من و عمويم حمزه و پسر عمويم عُبيده نازل شده است كه عبيده در بدر و حمزه در احد به شهادت رسيدند و اما من منتظر شقى ترين اين امّتم تا محاسنم را از خون سرم خضاب كند. اين پيمانى است كه حبيبم ابوالقاسم صلى الله عليه و آله از


1- احزاب: 23
2- تفسير قمى، ج 2، ص 188

ص: 25

آن خبر داد. (1) 17

3-

أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ. (2) 18

«آيا كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند، همچون مفسدان در زمين قرار دهيم يا پرهيزكاران را همچون كافران؟!»

در تفسير فرات كوفى، از ابن عباس نقل مى كند كه اين آيه در باره سه تن از مؤمنان متقى، كه عمل صالح انجام داده بودند؛ على بن ابى طالب، حمزه و عبيده و سه نفر مشرك مفسد؛ عتبه، شيبه و وليدبن عتبه نازل گرديده است. ابن عباس مى افزايد:

اين دو گروه بودند كه در جنگ بدر با هم به مبارزه برخاستند؛ على عليه السلام وليد را كشت، حمزه عتبه را و عبيده شيبه را. (3) 19

4-

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ (4) 20

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد و با صادقان باشيد.»


1- الصواعق المحرقه، ص 80
2- ص: 28
3- تفسير فرات كوفى، ص 359، چاپ سال 1410 ه. تهران.
4- توبه: 119

ص: 26

مرحوم طبرسى در باره مصداق «صادقين» كه در اين آيه شريفه آمده است، چند احتمال ذكر كرده، مى گويد: و گفته شده كه منظور از صادقين در اين آيه، همان افرادى هستند كه خداوند در آيه ديگر از آنها ياد كرده و فرموده است: رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ ...؛ يعنى حمزةبن عبدالمطّلب و جعفربن ابى طالب و «وَ مِنْهُم مَنْ يَنْتَظِرُ»، يعنى على بن ابى طالب عليه السلام. (1) 21

5-

وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً. (2) 22

«و كسى كه خدا و پيامبر را اطاعت كند (در روز رستاخيز) همنشين كسانى خواهد بود كه خدا نعمت خود را بر آنان تمام كرد؛ از پيامبران و صدّيقان و شهدا و صالحان، و آنها رفيق هاى خوبى هستند.»

شيخ طوسى از انس بن مالك نقل مى كند كه روزى با پيامبرخدا صلى الله عليه و آله نماز صبح را به جاى آورديم، آن حضرت پس از نماز، رو به ما نشست، من عرض كردم: اى فرستاده خدا، اگر صلاح بدانيد تفسير اين آيه ... وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ ... را بيان كنيد.

پيامبر فرمود: مصداق

«نَبِيِّينَ»

من هستم و مصداق

«صِدِّيقِينَ»


1- . مجمع البيان، ج 3، ص 81، چاپ صيدا.
2- . نساء: 69

ص: 27

برادرم على است و مصداق

«شُهَداء»

عمويم حمزه و اما مصداق

«صالِحِين»

دخترم فاطمه و دو فرزندش حسن و حسين مى باشند. (1) 23

6-

مَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَ آتٍ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ* وَ مَنْ جاهَدَ فَإِنَّما يُجاهِدُ لِنَفْسِهِ .... (2) 24 «كسانى كه اميد به ديدار و لقاى پروردگار و رستاخيز دارند، (در اطاعت او مى كوشند)؛ زيرا سر آمدى كه خدا تعيين كرده، فرا مى رسد. و كسى كه (در راه خدا) جهاد و تلاش مى كند، براى خود جهاد مى كند.»

حسين بن سعيد از ابن عباس نقل مى كند كه اين آيه در باره بنى هاشم نازل گرديد كه از آنها است حمزةبن عبدالمطّلب و عبيدة بن حارث. ابن عباس مى افزايد: درباره آنها اين آيه نيز نازل گرديده است: وَمَنْ جَاهَدَ فَإِنَّمَا يُجَاهِدُ لِنَفْسِهِ ... (3) 25


1- . كنزالفوائد، به نقل بحارالأنوار، ج 24، ص 31
2- . عنكبوت: 5 و 6
3- . تفسير فرات كوفى.

ص: 28

ص: 29

حمزه در كلام پيامبر و ائمه هدى عليهم السلام

حضرت حمزه در كلام رسول اللَّه و ائمه هدى عليهم السلام

اشاره

اكنون پس از آشنايى با شخصيت حمزه عليه السلام در قرآن كريم به بيان بخشى از فضايل آن حضرت مى پردازيم كه از زبان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و ائمه هدى عليهم السلام نقل شده و به دست ما رسيده است و با بخشى ديگر، در صفحات آينده و به مناسبتهاى مختلف آشنا خواهيم شد:

1. حمزه آقاى تمام شهيدان، جزانبيا واوصيااست:

شيخ المحدّثين صدوق رحمه الله در ضمن حديث مفصّلى، با اسناد به حضرت سلمان، نقل مى كند:

«در ايام مريضى پيامبر صلى الله عليه و آله كه به ارتحال آن بزرگوار منتهى گرديد، در كنار بستر آن حضرت بودم كه فاطمه زهرا عليها السلام وارد شد. آن بانوى گرامى وقتى ضعف شديد را در پدر بزرگوارش ديد، اشك به گونه اش جارى شد. پيامبر براى تسلّى و آرامش دخترش، از عنايات و بركات خداوند بر اهل بيت سخن گفت و بخشى از نعمت هاى خدا را، كه بر اين

ص: 30

خاندان ارزانى داشته است، بر شمرد تا بدينجا رسيد كه: ... دخترم! ما اهل بيتى هستيم كه خداوند شش صفت و ويژگى را بر ما عطا كرد و بر هيچ يك از گذشتگان و آيندگان عطا ننمود؛ زيرا پيامبر ما سيّد انبيا و مرسلين است و آن پدر تو است و وصىّ ما سيد اوصيا است و آن همسر تو است و شهيد ما سيدالشهدا است و آن حمزةبن عبدالمطّلب عموى پدر تو است.

فاطمه عليها السلام گفت: اى فرستاده خدا، آيا او تنها سيد شهيدانى است كه با وى به شهادت رسيده اند؟

پيامبر فرمود: نه، بلكه او سيد شهداى اوّلين و آخرين، بجز انبيا و اوصيا است.» (1) 26

با توجه به مضمون اين حديث، معلوم مى شود كه هم حضرت حمزه و هم حضرت حسين بن على عليهما السلام براى هميشه، از افتخار «سيد الشهدا» بودن برخوردارند و اين لقب براى هميشه به آن دو بزرگوار اطلاق مى گردد؛ با اين تفاوت كه حسين بن على حتى نسبت به حضرت حمزه هم سيد و سرور است ولى حضرت حمزه سيد است نسبت به ساير شهدا، جز انبيا و اوصيا.


1- . «قالت يا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله هو سيّد الشهداء الذين قُتِلوا معه؟ قال بل سيد شهداء الأوّلين و الآخرين، ما خلا الأنبياء و الأوصياء». مشروح و متن اين حديث را در اكمال الدين، ج 1، صص 264- 263، چاپ دارالكتب الاسلاميه ملاحظه كنيد.

ص: 31

بنابراين، توجيه بعضى از نويسندگان كه مى گويند حضرت حمزه سيدالشهداى دوران خويش بود و نه سيدالشهداى همه زمانها، مخالف مضمون اين حديث شريف است.

2. حضرت حمزه از سروران اهل بهشت است:

شيخ صدوق همچنين از انس بن مالك نقل مى كند كه:

رسول اللَّه صلى الله عليه و آله فرمود: ما فرزندان عبدالمطّلب، سروران اهل بهشتيم. رسول اللَّه، حمزه سيد الشهدا، جعفر ذوالجناحين، على، فاطمه، حسن، حسين و مهدى عليهم السلام. (1) 27

3. حمزه، محبوب ترين عموى پيامبر صلى الله عليه و آله:

صدوق رحمه الله از امام صادق عليه السلام و آن بزرگوار از جدّش رسول اللَّه نقل مى كند كه فرمود:

«احَبّ إِخواني إِلَىَّ عَلِىِ بن أبي طالب و أحَبّ أعْمامي إِلىَّ حَمْزَة». (2) 28

«محبوب ترين برادرانم على بن ابى طالب و محبوب ترينِ عموهايم حمزه است.»

4. حمزه محبوب ترين نامها در نزد پيامبرخدا صلى الله عليه و آله:

كلينى رحمه الله از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه:


1- . «نحن بنو عبدالمطلب سادة أهل الجنة، رسول اللَّه و حمزة سيدالشهداء ...». امالى صدوق، مجلس هفتاد و دوم.
2- . امالى صدوق، مجلس هشتاد و دوّم، عمده ابن عقده 281

ص: 32

«جاءَ رَجلٌ إِلَى النَّبِيّ صلى الله عليه و آله فقال يا رَسُول اللَّه وُلِدَ لِي غلامٌ فماذا اسَمّيه؟ قال: سَمِّهِ بِأَحَبِّ اْلأَسماء إِلىَّ؛ حَمْزة». (1) 29

«شخصى محضر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: اى فرستاده خدا، فرزند ذكورى برايم متولّد شده است، چه نامى بر وى نهم؟ فرمود: او را «حمزه» نام بگذار كه محبوب ترين نامها در نزد من است.»

5. حمزه يكى از چهار راكب در قيامت:

مرحوم صدوق رحمه الله در ضمن حديثى از پيامبرخدا صلى الله عليه و آله چنين نقل مى كند:

«وَ ما فِي الْقِيامَةِ راكبٌ غَيرنا وَ نَحنُ أَربعةٌ فَقام إِلَيه العَبّاس بن عبدالمطّلب، فَقال: مَنْ هُم يا رَسُول اللَّه؟

فقال: أمّا أَنا فَعَلى الْبراق ... و عَمّي حمزةبن عبدالمطّلب أسداللَّه و أسد رسوله سيد الشهداء عَلى ناقتي العضباء ... و أخي عليّ، عَلى ناقة من نوق الجنّة». (2) 30

«در قيامت همه پياده هستند جز ما چهار تن.

عباس بن عبدالمطّلب عرض كرد: اى فرستاده خدا، آن چهار تن كدامند؟ فرمود: اما من سوار بر براق


1- . كافى كتاب العقيقة باب الأسما و الكنى.
2- . خصال باب الأربعة.

ص: 33

خواهم بود ... و عمويم حمزةبن عبدالمطّلب اسداللَّه و اسد رسول و سيد شهدا بر شتر عضباى من سوار خواهد شد. و برادرم على بر شترى از شتران بهشتى.»

6. حمزه انجام دهنده نيكى ها و به جا آورنده صله رحم:

ابن حجر عسقلانى نقل مى كند كه: پيامبر خدا چون در كنار جسد مُثله شده عمويش حمزه نشست، خطاب به وى چنين فرمود:

«رَحِمَكَ اللَّه أي عمّ، لَقَدْ كُنتَ وَصُولًا لِلرَّحِمِ فَعُولًا لِلْخَيرات». (1) 31

«اى عمو، خداى رحمت كند تو را، كه در صله رحم و انجام دادن كارهاى نيك فعّال و كوشا بودى.»

و اين توصيف از زبان رسول اللَّه و معرفى حضرت حمزه به عنوان «وَصُول رَحِم» و «فَعول خيرات» امتيازى است كه اختصاص به آن حضرت دارد.

7. حضرت حمزه شفيع در روز قيامت:

در حديث مفصّلى كه امير مؤمنان عليه السلام از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله نقل نموده، آن حضرت، درباره حضرت حمزه مى فرمايد:


1- . الاصابه، ج 1، ص 354

ص: 34

«أمّا إنّ حمزة عَمِّي يُنَحّي جَهَنَّم مِن مُحِبِّيهِ». (1) 32

«همانا در قيامت عمويم حمزه جهنم را از دوستدارانش دور خواهد كرد.»

8. در پايه عرش نوشته شده است: «حمزة اسداللَّه» و ...

در بصائرالدرجات در حديثى از امام باقر عليه السلام، از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده كه آن حضرت در باره تعداد انبيا و تعداد اولوالعزم از آنان و اينكه هر پيامبرى داراى وصى بوده، سخن گفته و آنگاه به خصوصيات خود و خاندانش اشاره مى كند و در ضمن آن مى فرمايد:

«عَلَى قَائِمَةِ الْعَرْشِ مَكْتُوبٌ حَمْزَةُ: أَسَدُ اللَّهِ وَ أَسَدُ رَسُولِهِ وَ سَيِّدُ الشُّهَدَاءِ». (2) 33

9. حضرت حمزه در دعاى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله:

ابن ابى الحديد نقل مى كند (3) 34 كه در جنگ خندق چون اميرمؤمنان عليه السلام با عمروبن عبدوَدّ مواجه شدند و مبارزه آنان آغاز گرديد، پيامبر صلى الله عليه و آله رو به آسمان كرد و دستانش را بالا گرفت و اين دعا را مكرّر خواند:

«أَللّهمَّ إِنّكَ أَخَذْتَ مِنِّي عُبيدة يَومَ بَدر وَحَمزة يَوْمَ


1- . تفسير امام حسن عسكرى، ص 176، چاپ 1314
2- . كافى، ج 1، ص 224؛ بحارالأنوار، ج 27، ص 7؛ بصائرالدرجات، ص 34
3- . شرح نهج البلاغه، ج 19، ص 61

ص: 35

احُد فَاحْفَظ عَلَىَّ الْيومَ عَلِيّاً

... رَبِّ لَاتَذَرْنِي فَرْداً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ (1) 35».

«خدايا! پسر عمويم عبيده را در جنگ بدر و عمويم حمزه را در جنگ احد از من گرفتى، پس امروز على را برايم نگهدار. خدايا! مرا تنها نگذار، و تو بهترينِ وارثانى.»

10. حضرت حمزه افضل شهدا است:

شيخ مفيد از ابو ايّوب انصارى نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله خطاب به حضرت فاطمه عليها السلام فرمود:

«شهيدنا أفضل الشهداء و هو عمّك، وَ مِنّا مَنْ جَعَل اللَّه لَهُ جَناحَين يَطيرُ بِهِما مَعَ الملائكة وَ هُوَ ابنُ عَمّكَ». (2) 36

«شهيد ما أفضل شهدا است و آن عموى تو و از خاندان ما است؛ كسى كه خداوند بر وى دو بال عنايت فرموده كه در ميان فرشتگان پرواز مى كند و آن پسر عموى تو است.»


1- . انبياء: 49
2- . امالى شيخ، به نقل از بحارالأنوار، ج 22، ص 273

ص: 36

ص: 37

حضرت حمزه در گفتار ائمه عليهم السلام

حضرت حمزه در گفتار ائمه عليهم السلام

اشاره

اكنون به نقل سخنان و گفتار ائمه عليهم السلام در اين زمينه مى پردازيم و سخن آن بزرگواران را كه مانند حديث پيامبر صلى الله عليه و آله در بيان شخصيت حضرت حمزه به عنوان يكى از افتخارات از خاندان نبوت و در كنار شخصيت وجود مقدس رسول اللَّه و اميرمؤمنان و حسنين و حضرت مهدى عليهم السلام عنوان گرديده است، در اختيار خواننده ارجمند قرار مى دهيم:

حضرت حمزه در گفتار و احتجاج اميرمؤمنان عليه السلام

1. حميرى § . وى از اصحاب امام حسن عسكرى است. و كتابش، قرب الاسناد، ازمنابع حديثى شيعه مى باشد. § 37 در قرب الإسناد آورده است كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:

«منّا سبعةٌ خَلَقَهم اللَّه عزّ و جلّ لم يخلق في الأرض مثلهم؛ مِنّا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله سيّد الأوّلين والآخرين،

ص: 38

وخاتم النّبيّين و وصيّه خير الوصيّين و سبطاه خير الأسباط؛ حَسَناً و حُسَيناً و سيّد الشهداء حمزة عمّه و من قد طاف

طار

مع الملائكة جعفر و القائم (عجّ)». (1) 38

«خداوند در ميان خاندان ما هفت نفر خلق كرد كه در روى زمين مانند آنها را نيافريد. آنگاه در معرفى اين هفت تن چنين فرمود: از ما است پيامبرخدا كه سيّد اوّلين و آخرين و خاتم پيامبران است و از ما است وصىّ او كه بهترين اوصيا است و دو سبطش حسن و حسين كه بهترين اسباطند و عمويش سيد الشهدا و جعفر كه به همراه فرشتگان پرواز مى كند و قائم (عجّ).»

2. حضرت حمزه در احتجاج اميرمؤمنان

عمربن خطاب هنگام مرگش خلافت را به شوراى شش نفرى، متشكّل از اميرمؤمنان، عثمان بن عفّان، طلحه، زبير، عبدالرحمان عوف و سعدبن ابى وقّاص محوّل كرد و دستور داد پس از مرگ وى، اين شش نفر در خانه اى براى تعيين خليفه جمع شوند و با وى بيعت كنند، به طورى كه اگر چهار نفر با يكى از آنان بيعت كرد و تنها يك نفر امتناع ورزيد، گردن او را بزنند و اگر دو نفر امتناع كرد گردن آن دو نفر را بزنند و زمينه را طورى فراهم كرد كه با عثمان بن عفان بيعت نمودند. در اين


1- . قرب الإسناد، چاپ كوشانفر، ص 39

ص: 39

جلسه اميرمؤمنان سخنانى ايراد كرد و خصوصيات خانواده اش را براى اتمام حجّت برشمرد تا اينكه فرمود: «شما را به خدا سوگند مى دهم آيا در ميان شما بجز من كسى هست كه عمويش سيد الشهدا باشد؟ گفتند: نه؛

(نَشَدْتُكُم بِاللَّهِ هَلْ فِيكُم أَحَدٌ عَمُّهُ سيّد الشهداء غَيْري؟! قالُوا: لا). (1) 39

3. حضرت حمزه در احتجاج اميرمؤمنان در بصره:

مرحوم كلينى (2) 40 از اصبغ بن نباته نقل مى كند: روزى كه اميرمؤمنان عليه السلام در بصره بر لشگر طلحه و زبير پيروز گرديد، در حالى كه به شتر مخصوص رسول خدا صلى الله عليه و آله سوار بود در معرفى خود و خاندانش خطاب به مردم چنين فرمود:

«آيا مى خواهيد بهترين خلق در قيامت را براى شما معرفى كنم؟ ابوايوب انصارى گفت: آرى، اى امير مؤمنان معرفى كن، زيرا تو هميشه شاهد و حاضر بودى و ما غايب. امير مؤمنان عليه السلام فرمود: بهترين مردم در روز قيامت هفت نفر از فرزندان عبدالمطلب خواهند بود كه انكار نمى كند فضيلت آنها را مگر كافر. در اينجا عمّار عرض كرد: اى اميرمؤمنان، آنها را بنام معرفى كن، فرمود: روزى كه خدا مردم را در يك وادى جمع مى كند، بهترين آنها پيامبرانند و افضل پيامبران محمد صلى الله عليه و آله است و بهترين هر امّت پس از پيامبرشان وصىّ آن


1- . مشروح اين سخنرانى در احتجاج طبرسى، ج 1، صص 188- 210 آمده است.
2- . كافى، ج 1، ص 450

ص: 40

پيامبر است تا پيامبر ديگرى مبعوث شود، پس بهترين همه اوصيا وصىّ محمد است (عليه و آله السلام). آنگاه فرمود:

آگاه باشيد كه افضل خلق بعد از اوصيا، شهدا هستند و افضل همه شهدا حمزةبن عبدالمطلب و جعفربن ابى طالب است كه داراى دو بال رنگين است. و اين دو بال از اين امت به كسى جز وى داده نشد و خداوند به وسيله او به محمد كرامت و شرافت بخشيد و ديگر دو سبط پيامبر حسن و حسين و ديگرى مهدى است كه او را از خاندان ما انتخاب مى كند. آنگاه اين آيه را خواند: وَمَنْ يُطِعْ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُوْلَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُوْلَئِكَ رَفِيقاً* ذَلِكَ الْفَضْلُ مِنْ اللَّهِ وَكَفَى بِاللَّهِ عَلِيماً. (1) 41

اميرمؤمنان عليه السلام در اين بيان، حضرت حمزه را در فضيلت و منزلت در روز قيامت در رديف پيامبر و امير مؤمنان و حسنين و حضرت مهدى (عجّ) قرار داده و با خواندن آيه شريفه

«وَمَنْ يُطِعْ اللَّهَ ...»

او را از مصاديق شهدايى كه قرآن مجيد از آنان ياد نموده، معرفى كرده است. (2) 42


1- . نساء: 70- 69
2- . الكافي، ج 1، ص 450. عَنْ أَصْبَغَ بْنِ نُبَاتَةَ الْحَنْظَلِيِّ قَالَ: رَأَيْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَوْمَ افْتَتَحَ الْبَصْرَةَ وَ رَكِبَ بَغْلَةَ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله ثُمَّ قَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ أَ لا أُخْبِرُكُمْ بِخَيْرِ الْخَلْقِ يَوْمَ يَجْمَعُهُمُ اللَّهُ؟ فَقَامَ إِلَيْهِ أَبُو أَيُّوبَ الْأَنْصَارِيُّ فَقَالَ: بَلَى يَا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ حَدِّثْنَا، فَإِنَّكَ كُنْتَ تَشْهَدُ وَ نَغِيبُ، فَقَالَ: إِنَّ خَيْرَ الْخَلْقِ يَوْمَ يَجْمَعُهُمُ اللَّهُ سَبْعَةٌ مِنْ وُلْدِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ لا يُنْكِرُ فَضْلَهُمْ إِلَّا كَافِرٌ وَ لا يَجْحَدُ بِهِ إِلَّا جَاحِدٌ فَقَامَ عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ رَحِمَهُ اللَّهُ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، سَمِّهِمْ لَنَا لِنَعْرِفَهُمْ، فَقَالَ: إِنَّ خَيْرَ الْخَلْقِ يَوْمَ يَجْمَعُهُمُ اللَّهُ الرُّسُلُ وَ إِنَّ أَفْضَلَ الرُّسُلِ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله وَ إِنَّ أَفْضَلَ كُلِّ أُمَّةٍ بَعْدَ نَبِيِّهَا وَصِيُّ نَبِيِّهَا حَتَّى يُدْرِكَهُ نَبِيٌّ. أَلا وَ إِنَّ أَفْضَلَ الْأَوْصِيَاءِ وَصِيُّ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِ وَ آلِهِ السَّلامُ أَلا وَ إِنَّ أَفْضَلَ الْخَلْقِ بَعْدَ الْأَوْصِيَاءِ الشُّهَدَاءُ، أَلا وَ إِنَّ أَفْضَلَ الشُّهَدَاءِ حَمْزَةُ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ جَعْفَرُبْنُ أَبِي طَالِبٍ، لَهُ جَنَاحَانِ خَضِيبَانِ يَطِيرُ بِهِمَا فِي الْجَنَّةِ، لَمْ يُنْحَلْ أَحَدٌ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ جَنَاحَانِ غَيْرُهُ شَيْ ءٌ، كَرَّمَ اللَّهُ بِهِ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله وَ شَرَّفَهُ وَ السِّبْطَانِ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ الْمَهْدِيُّ عليه السلام يَجْعَلُهُ اللَّهُ مَنْ شَاءَ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ، ثُمَّ تَلا هَذِهِ اْلآيَةَ: وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً* ذلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ عَلِيماً.

ص: 41

4. حضرت حمزه در احتجاج امير مؤمنان عليه السلام با معاويه:

امير مؤمنان عليه السلام در پاسخ نامه اى كه معاويه به آن حضرت نوشته بود، در معرفى خاندان خود و بيان نقاط ضعف خاندان معاويه، به نكاتى اشاره مى كند و حضرت حمزه را همانند حسنين، «سيّدَى شباب اهْل الجنّة»، از امتيازات اين خاندان مى شمارد و مى فرمايد:

«أَ لا تَرَى غَيْرَ مُخْبِرٍ لَكَ، وَ لَكِنْ بِنِعْمَةِ اللَّهِ أُحَدِّثُ أَنَّ قَوْماً اسْتُشْهِدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ تَعَالَى مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ، وَ لِكُلٍّ فَضْلٌ، حَتَّى إِذَا اسْتُشْهِدَ شَهِيدُنَا، قِيلَ سَيِّدُ الشُّهَدَاءِ، وَ خَصَّهُ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله بِسَبْعِينَ تَكْبِيرَةً عِنْدَ صَلاتِهِ عَلَيْهِ ... وَ أَنَّى يَكُونُ ذَلِكَ وَ مِنَّا

ص: 42

النَّبِيُّ وَ مِنْكُمُ الْمُكَذِّبُ، وَ مِنَّا أَسَدُ اللَّهِ وَ مِنْكُمْ أَسَدُ الْأَحْلافِ وَ مِنَّا سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، وَ مِنْكُمْ صِبْيَةُ النَّارِ وَ مِنَّا خَيْرُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ وَ مِنْكُمْ حَمَّالَةُ الْحَطَبِ ...». (1) 43

«مگر نمى بينى- نه اينكه بخواهم خبرت دهم بلكه به عنوان شكر و سپاسگزارى نعمت خداوند مى گويم- جمعيتى از مهاجران و انصار در راه خدا شربت شهادت نوشيدند و همه آنان مشمول فضل خداوند مى باشند، امّا هنگامى كه شهيد ما (حمزه) شربت شهادت نوشيد به او گفته شد «سيدالشهدا» و رسول اللَّه هنگام نماز بر وى (به جاى پنج تكبير) هفتاد تكبير گفت ... چگونه اين دو خاندان با هم برابر است، در حالى كه پيامبر (محمّد) از ما است و تكذيب كننده او (ابوجهل) از شما.

اسداللَّه (حمزه) از ما است و اسدالأحلاف؛ يعنى ابوسفيان سركرده و سامان دهنده احزاب براى جنگ با پيامبر از شما. دو سيّد و آقاى جوانان بهشت (حسن و حسين) از ما هستند و كودكان آتش (فرزندان مروان يا عقبةبن ابى معيط) از شما. بهترين زنان جهان (فاطمه) از ما است و حمالة الحطب (همسر ابولهب) از شما ...»


1- . نهج البلاغه، نامه 28

ص: 43

5. حضرت حمزه در احتجاج اميرمؤمنان عليه السلام با دانشمند يهودى:

در روايت مشروحى كه حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام از پدران خود از حضرت حسين بن على عليهما السلام نقل كرده، چنين آمده است:

يكى از دانشمندان يهود، پس از پيامبرخدا صلى الله عليه و آله در مدينه، در جلسه اى كه گروهى از صحابه؛ از جمله اميرمؤمنان عليه السلام حضور داشتند، شركت نمود و در تفضيل حضرت ابراهيم عليه السلام و بعضى انبياى گذشته بر پيامبر اسلام، به صورت مناظره دلايلى ذكر كرد و امير مؤمنان عليه السلام به يكايك دلايل او پاسخ گفت؛ از جمله مسائلى كه آن دانشمند مطرح نمود اين بود كه:

«فَإِنَّ هذا إبراهيم قد أَضجع وَلَدَهُ وَ تَلَّهُ لِلْجَبِين ...»

«اين ابراهيم بود كه فرزند خود اسماعيل را براى اجراى امر خداوند بر زمين انداخت و صورت دلبندش را به روى خاك گذاشت و آماده ذبح او گرديد، ولى در پيامبر شما چنين حركتى وجود نداشت.»

امير مؤمنان عليه السلام در پاسخ وى فرمود:

«لَقَدْ كانَ كَذلِكَ وَ لَقَدْ أُعْطِيَ إِبْراهيم بَعد الاضطجاع الفداء و محمّد أصيب بأفجع منه فجيعة إنّه وقف عَلى عمّه حمزة أسد اللَّه و أسد رسوله و ناصر دينه و قد فرّق بين روحه و جسده فلم يبن عليه حرقة و لم

ص: 44

يفض عليه عبرة و لم ينظر إلى موضعه من قلبه و قلوب أهل بيته ليرضي اللَّه عزّ و جلّ بصبره و يَسْتَسلِمَ لأمره في جميع الفعال و قال صلى الله عليه و آله: لَو لا أن تحزن صفية لتركته حتى يحشر من بطون السباع و حواصل الطير و لو لا أن يكون سنة بعدي لفعلت ذلك».

«اين مطلب را كه در باره حضرت ابراهيم گفتى، صحيح است، ولى خداوند براى جبران اين ناراحتى، بلافاصله فديه و عوض (گوسفند بهشتى) را بر وى فرو فرستاد. اما محمد صلى الله عليه و آله بر مصيبتى بالاتر از آن مبتلا گرديد؛ زيرا در كنار جسد بى روح و مُثله شده عمويش و ناصر و ياور دينش، حمزه اسداللَّه و اسدالرسول قرار گرفت، ولى براى جلب رضاى خداوند و تسليم امر او صبر و شكيبايى را در پيش گرفت، نه اظهار ناراحتى كرد و نه اشكى جارى ساخت و نه به جايگاه و محبوبيت حمزه كه در دل پيامبر و خاندانش از آن برخورداربود، توجّه نمود و چنين فرمود: اگر نبود حزن و اندوه صفيه و اينكه پس از من مردم از اين روش پيروى كنند، پيكر حمزه را دفن نمى كردم تا از شكم درندگان و پرندگان محشور شود.» (1) 44


1- . مشروح اين مناظره در احتجاج طبرسى، ج 1، صص 335- 318؛ بحار، ج 10 صص 17، 49، 51 و 298- 273 آمده است.

ص: 45

حضرت حمزه در احتجاج امام حسن مجتبى عليه السلام:

شيخ طوسى رحمه الله از امام صادق، از پدر ارجمندش امام باقر و او از امام سجّاد عليهم السلام نقل مى كند كه: امام حسن مجتبى عليه السلام در يك محاجّه و مناظره با معاويه چنين فرمود:

و كان مِمَّن استجاب لرسول اللَّه صلى الله عليه و آله عمّه حمزة و جعفر ابن عمّه، فقتلا شهيدين (رضي اللَّه عنهما) في قتلى كثيرة معهما من أصحاب رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، فجعل اللَّه (تعالى) حمزة سيد الشهداء من بينهم، و جعل لجعفر جَناحين يَطير بهما مع الملائكة كيف يشاء من بينهم، و ذلك لمكانهما من رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، و منزلتهما و قرابتهما منه صلى الله عليه و آله، و صلّى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله على حمزة سبعين صلاة من بين الشهداء الَّذِين استشهدوا معه».

«و از كسانى كه دعوت پيامبر را اجابت كردند، عمويش حمزه و پسر عمويش جعفر بود كه هر دو به همراه گروهى از اصحاب آن حضرت شربت شهادت نوشيدند اما خداوند از ميان همه آنان، حمزه را به عنوان «سيدالشهدا» معرفى كرد و براى جعفر دو بال عنايت فرمود كه آزادانه در ميان فرشتگان پرواز مى كند و اين دو امتياز براى اين دو شهيد به جهت موقعيت «معنوى» و قرابت آنها نسبت به پيامبرخدا بود و باز پيامبرخدا از ميان همه شهدا، كه

ص: 46

با حمزه به شهادت رسيده بودند، تنها بر پيكر او هفتاد بار نماز خواند.» (1) 45

حضرت حمزه در احتجاج حسين بن على عليهما السلام:

حسين بن على عليهما السلام در صبح عاشورا، پس از تنظيم صفوف لشكر خويش، بر اسب سوار شد و در برابر دشمن قرار گرفت و با صداى بلند و رسا، خطاب به افراد لشگر عمر سعد، سخنان مفصّلى ايراد كرد و با آنان اتمام حجّت نمود و در ضمن اين بيانات، چنين گفت:

«أيّها الناس أنسبوني من أنا؟ ثمّ ارجعوا إلى أنفسكم و عاتبوها فانظروا هل يحلّ لكم قتلي و انتهاك حرمتي؟! أَ لَستُ ابن بنت نبيّكم و ابن وصيّه و ابن عمه و أوّل المؤمنين بِاللَّهِ وَ المصدّق لرسول اللَّه بما جاء به من عند ربّه أو ليس حمزة سيد الشهداء عمّ أَبِي، أو ليس جعفر الطيار عمي، أو لم يبلغكم قَولَ رسول اللَّه لي و لِأَخي هذان سيدا شباب أهل الجنّة ...» (2) 46

«مردم! بگوييد من چه كسى هستم، سپس به خود


1- . مجالس طوسى به نقل بحارالأنوار، ج 22، ص 283
2- . اين سخنرانى با مختصر اختلاف در متن آن، در تاريخ طبرى، ج 7، ص 328؛ كامل ابن اثير ج 3، ص 287؛ ارشاد مفيد، ص 234؛ مقتل خوارزمى، ج 1، ص 253 و طبقات ابن سعد آمده است.

ص: 47

آييد و خويشتن را ملامت كنيد و ببينيد آيا قتل من و شكستن حرمتم براى شما جايز است؟ آيا من فرزند دختر پيامبر شما نيستم؟ آيا من فرزند وصىّ و پسر عموى پيامبر شما نيستم؟ مگر من فرزند كسى نيستم كه پيش از همه به خدا ايمان آورد و پيش از همه رسالت پيامبر را تصديق كرد؟

آنگاه فرمود: آيا حمزه سيد الشهدا عموى پدر من نيست؟ آيا جعفر طيّار عموى من نيست؟ آيا شما سخن پيامبر را در حق من و برادرم نشنيده ايد كه فرمود: اين دو، سروران جوانان بهشت هستند؟ ...»

حضرت حمزه در گفتار و احتجاج على بن الحسين عليهما السلام:

1. صدوق رحمه الله از ثابت بن ابى صفيه نقل مى كند:

نَظَر سَيّد العابدين، عليّ بن الحسين عليهما السلام إلى عبيد اللَّه بن عبّاس بن عليّ بن أبي طالب فاستعبر ثم قال:

ما من يوم أشدّ على رسول اللَّه صلى الله عليه و آله من يوم أُحُد قتل فيه عمه حمزةبن عبدالمطّلب أسداللَّه و أسد رسوله و بعده يوم مؤتة قتل فيه ابن عمه جعفربن أبي طالب ثمّ قال عليه السلام و لا يوم كيوم الحسين عليه السلام أزدلف عليه ثلاثون ألف رجل يزعمون أنّهم من هذه الأمّة كلّ يتقرّب إلى اللَّه عزّ و جلّ بدمه ...».

«روزى على بن الحسين عليهما السلام عبيداللَّه فرزند عباس بن على را ديد و اشك در چشم آن بزرگوار حلقه زد،

ص: 48

آنگاه فرمود: براى پيامبر روزى سخت تر از جنگ احد پيش نيامد؛ زيرا در آن روز بود كه عمويش حمزةبن عبدالمطلب، اسداللَّه و اسدالرسول شربت شهادت نوشيد و پس از احد سخت ترين روز براى آن حضرت جنگ موته بود كه پسر عمويش جعفربن ابى طالب را شهيد كردند. و سخت تر از روز حسين عليه السلام پيش نيامده؛ زيرا سى هزار نفر آن بزرگوار را احاطه كرده بودند كه همه آنها خود را جزو امّت پيامبر صلى الله عليه و آله تصور مى كردند و همه آنها با ريختن خون فرزند همان پيامبر به پيشگاه خدا تفرّب مى جستند ...» (1) 47

2. تعصّبى كه پاداش آن بهشت است:

كلينى رحمه الله از حبيب بن ثابت نقل مى كند كه امام سجاد عليه السلام فرمود:

«لَمْ يُدْخِلِ الْجَنَّةَ حَمِيَّةٌ غَيْرُ حَمِيَّةِ حَمْزَةَ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ ذَلِكَ حِينَ أَسْلَمَ غَضَباً لِلنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فِي حَدِيثِ السَّلَى الَّذِي أُلْقِيَ عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله». (2) 48

«هيچ تعصبى صاحب خود را داخل بهشت نكرد، جز تعصب حمزةبن عبدالمطّلب، آنگاه كه بچه دان شترى به وسيله مشركين مكه به سر و صورت پيامبر


1- . امالى صدوق، ص 277؛ بحارالأنوار، ج 22، ص 274 و ج 44، ص 298
2- . كافى، ج 2، ص 308

ص: 49

انداخته شد و حمزه براى دفاع ازآن حضرت و دفع شرّ دشمنان، اسلام را پذيرفت.»

مشروح اين جريان در بخش آينده، از نظر خوانندگان مى گذرد.

3. حضرت حمزه در محاجّه امام سجاد عليه السلام:

يكى از خطبه هاى تاريخى و مهيّج و انقلابى كه به وسيله امام سجاد عليه السلام ايراد گرديده و در منابع تاريخى ثبت شده است، خطبه اى است كه آن حضرت پس از حادثه عاشورا و به هنگام اسارت اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله در شام و در مسجد جامع اين شهر ايراد كرد؛ جلسه اى كه انبوه شركت كنندگان در نماز جمعه و از جمله شخص يزيدبن معاويه و درباريان وى، در آن شركت داشتند.

در اين مقاله، به نقل بخشى از آن خطبه مهم، كه محل شاهد ما است، بسنده مى كنيم و آن را از مقتل خوارزمى (متوفاى 568) مى آوريم:

وى مى نويسد: در اين مجلس حسّاس، پس از آنكه على بن الحسين در عرشه منبر قرار گرفت و حمد و ثناى پروردگار را به جاى آورد، چنين فرمود:

«أَيُّهَا النَّاسُ أُعْطِينا سِتّاً وَ فُضِّلْنا بِسَبْعٍ؛ أُعْطِينا الْعِلْمَ وَالْحِلْمَ وَ السَّماحَةَ وَ الْفَصاحَةَ وَ الشَّجاعَةَ وَ الْمَحَبَّةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ، وَ فَضَّلْنا بِأَنَّ مِنَّا النَّبِيُّ الْمُخْتارُ مُحَمَّداً وَ مِنَّا الصِّدِّيقُ وَ مِنَّا الطَّيَّارُ وَ مِنَّا أَسَدُ اللَّهِ

ص: 50

وَأَسَدُ رَسُولِهِ وَ مِنَّا سَبْطا هذِهِ اْلأُمَّةِ، وَ سَيِّدا شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ ...». (1) 49

حضرت حمزه در كلام امام صادق عليه السلام:

عياشى از حسين بن حمزه نقل مى كند كه گفت: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: چون پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در كنار جسد مُثله شده حضرت حمزه قرار گرفت، چنين گفت:

«اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ عَلى ما أَرَى». (2) 50

سپس فرمود: اگر من هم پيروز شوم از مشركان چند برابر مُثله خواهم كرد! در اينجا بود كه اين آيه شريفه نازل شد:

وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُمْ بِهِ وَلَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ. (3) 51

امام صادق فرمود پيامبر صلى الله عليه و آله با نزول اين آيه فرمود:

«اصْبِرُ، اصْبرُ»؛

«من هم صبر خواهم كرد.» (4) 52

حضرت حمزه در احتجاج محمد حنفيه:

صدوق رحمه الله از زرّين نقل مى كند كه از محمدبن حنفيه رضى الله عنه


1- . مقتل خوارزمى، ج 2، ص 69
2- . الكافي، ج 2، ص 547
3- . نحل: 125
4- . تفسير عياشى، ج 2، ص 274

ص: 51

شنيدم كه چنين مى گفت:

«فينا ستّ خصال لم تكن في أحد ممّن كان قبلنا و لا تكون في أحدٍ بعدنا، مِنّا محمّد سيّد المرسلين و عليّ سيّدالوصيّين وحمزةسيّدالشهداء والحسن والحسين سيّدا شباب أهل الجنة و جعفر بن أبي طالب المزيّن بالجَناحَين يَطير بِهِما في الجنّة حيث يشاء ومهديّ هذه الأمة الّذي يصلّي خلفه عيسى بن مريم عليهما السلام». (1) 53

حضرت حمزه در احتجاج شيخ مفيد رحمة الله:

شيخ مفيد رحمه الله مى گويد: گروهى از جوانان شيعه براى تعلّم و فراگيرى مطالب كلامى، در پاى درس من حاضر مى شدند، روزى يكى از آنها گفت: حضرت استاد! روز گذشته در جلسه اى بودم كه طبرانى، دانشمند زيدى مذهب نيز حضور داشت. او در چند مطلب بر ما شيعه اشكال و اعتراض كرد كه من پاسخ قانع كننده اى نداشتم؛ از جمله اشكالات وى اين بود كه: شما شيعيان به بعضى از عقايد و اعمالى كه سنّى هاى حنبلى مذهب دارند انتقاد و اعتراض مى كنيد، در حالى كه در موارد متعدّد با آنان هم عقيده بوده و مانند آنان عمل مى كنيد. و چند مورد را اينگونه برشمرد: زيارت قبور اوليا، عبادت كردن در نزد آن قبور و ....

شيخ مفيد مى فرمايد: به آن شاگرد گفتم: نزد طبرانى برو و


1- . الخصال، ج 1، ص 320، في هذه الأمة ست خصال ...

ص: 52

پاسخ پرسشهاى او را همانگونه كه من توضيح مى دهم با او درميان بگذار.

شيخ مفيد به يكايك پرسشهاى طبرانى پاسخ مشروح داد تا به پرسش در باره زيارت قبور اوليا رسيد و گفت:

به طبرانى بگو كه پيامبرخدا صلى الله عليه و آله در حال حيات خويش، هم به مسلمانان دستور داد كه قبر حضرت حمزه را زيارت كنند و هم خود به زيارت قبر عمويش و ساير شهدا مى پرداخت و همچنين دخترش فاطمه زهرا عليها السلام نيز مكرّر به زيارت قبر عمويش حمزه مى رفتند. پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و طبق روش آن حضرت مسلمانان هم به زيارت قبر او مى رفتند و در كنار اين قبر به زيارت و عبادت مى پرداختند.

بنابراين، اگر عمل شيعه در باره زيارت مشاهد ائمه و پيشوايان، دور از عقل و عملى حنبلى! باشد پس اين، اسلام و پيامبر صلى الله عليه و آله است كه راه خلاف عقل را پيش پاى مسلمانان قرار داده و آنان را به كار ناروايى واداشته است! مسلّم است كه چنين گفتارى ناشى از ضعف ايمان و عدم بصيرت در دين است. (1) 54 گفتنى است كه ايراد طبرانى دانشمند زيدى مذهب و معاصر شيخ مفيد و مقايسه عقيده و عملكرد شيعه و پيروان مذهب حنبلى در موضوع زيارت از سوى او مربوط به دورانى است كه هنوز ابن تيميه و همفكرانش در ميان حنابله به وجود نيامده بودند كه سفر به قصد زيارت قبور انبيا را نه تنها حرام بلكه موجب شرك و ارتداد معرفى نمايند.


1- . الفصول المختاره، ج 1، ص 84 و بحارالأنوار، ج 10، ص 442

ص: 53

حضرت حمزه در جنگها

حضرت حمزه در جنگها

حمزه عليه السلام اوّلين مدافع اسلام

در دوّمين سال بعثت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، فضاى مكّه فضاى ايذاى پيامبر و شكنجه مسلمانان مستضعف بود؛ فضايى بود كه آن حضرت و كسانى را كه به آيين وى گرويده بودند، به باد استهزا مى گرفتند و از هيچ ايذا و اذيتى فروگذار نمى كردند.

تعداد مسلمانان از شصت و دو نفر تجاوز نمى كرد؛ سى ونُه نفر مرد و بيست و سه تن زن. سيد شهيدان، حمزه در اين فضاى رعب و وحشت و ضعف و انزوا به اسلام پيامبر ايمان آورد؛ ايمانى كه توأم با دفاع از پيامبر صلى الله عليه و آله و نصرت و يارى دين خدا بود و تهديد و ارعاب دشمنان اسلام را در پى داشت.

مورّخان در اين باره مطالبى نوشته اند كه اكنون چكيده آن را مى آوريم:

روزى پيامبر صلى الله عليه و آله در كنار كوه صفا نشسته بود و ابوجهل از آنجا مى گذشت كه چشمش به آن حضرت افتاد، ابوجهل در اثر جهل و عناد و كينه و عداوتى كه نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله داشت،

ص: 54

در صدد آزار و اذيت آن حضرت برآمد و دهان به سبّ و ناسزا گشود و پيامبر خدا در مقابل كلمات زشت او سكوت اختيار كرد و كريمانه از كنار آن همه جسارت گذشت.

لحظاتى بعد، حمزه كه از شكار برمى گشت، مانند هميشه براى طواف كعبه، وارد مسجدالحرام شد. در اين هنگام كنيز عبداللَّه بن جذعان كه شاهد جسارتها و ناسزاگوييهاى ابوجهل نسبت به پيامبرخدا بود، صورتِ واقعه را با حمزه در ميان گذاشت و چنين گفت:

ابا عماره! نمى دانى برادر زاده ات محمّد، از ابوالحكم چه سخنان زشتى شنيد و چه اهانت هايى را از سوى او تحمّل كرد!

حمزه با شنيدن اين رخداد، به سرعت به سوى ابو جهل، كه در كنار كعبه با گروهى از سران قريش نشسته بود، رفت و در مقابل ديدگان آنان، به ابوجهل حمله آورد و با كمانى كه به همراه داشت، سر وى را شكافت و چنين گفت:

«أ تَشتُمُهُ وَ أَنَا عَلى دِينِه أَقُول ما يَقُول فَردّ عَلى ذلِكَ إِنْ اسْتَطَعْتَ». (1) 55

«آيا به محمّد ناسزا مى گويى در حالى كه من نيز در آيين او هستم و به آنچه او اعتقاد دارد من هم معتقدم؟ اگر مى توانى بر من اعتراض كن!»

چند تن از قريش كه شاهد اين صحنه بودند؛ براى حمايت از ابوجهل، بر حمزه پرخاش نموده، قصد حمله به وى


1- . بحار الأنوار، ج 70، ص 285

ص: 55

را داشتند كه ابوجهل خطاب به آنها گفت:

«دَعُوا أَبا عَمارة فَإِنّي سَبّبت ابن أخيه سَبّاً قَبِيحاً».

«كارى با او نداشته باشيد؛ زيرا من برادر زاده اش را ناسزا گفتم (و او را بر اين ضرب و جرح وادار كردم).» (1) 56

آرى، بدين گونه و در اين تاريخ حمزه ايمان آورد و يا ايمان خويش را اظهار نمود و علنى ساخت و تا آخر بر آن ثابت ماند و در دفاع از آيين پاك خويش تا پاى جان و تا شهادت مقاومت نمود. طبق نوشته مورّخان، با ايمان آوردن حمزه، قريش دريافتند كه پيامبر قدرت يافت و عمويش حمزه با شجاعت و شهامتى كه دارد، از وى دفاع خواهد كرد.

ازاين رو، در برنامه هاى ايذايى خود تجديد نظر كردند و تغيير رويه دادند. (2) 57

حمزه نگهبان رسول اللَّه

حمزة بن عبدالمطّلب پس از اينكه اسلام را پذيرفت، چنين نبود كه مانند يك مسلمان عادى، تنها به وظايف و تكاليف فردىِ خود عمل كند، بلكه او خود را سپر وجود پيامبرخدا صلى الله عليه و آله قرار داد و وظيفه حفاظت و نگهبانى آن حضرت


1- . طبقات ابن سعد، ج 3، ص 4، با تفاوت مختصر در متن و كامل ابن اثير، ج 2، ص 56
2- . همان.

ص: 56

را نيز به عهده گرفت؛ چنانكه پيشتر ملاحظه كرديد، در اصل اسلامِ حمزه با دفاع وى از پيامبر اسلام آغاز شد و در مقابل اهانت ابوجهل نسبت به ساحت پيامبر صلى الله عليه و آله او را در داخل مسجدالحرام و در مرآ و منظر سران قريش تحقير كرد و با كمانى كه در دست داشت سر وى را شكست؛ به طورى كه خون از سر و صورتش سرازير گرديد.

و باز نمونه هايى از حمايت حمزه، فداكارى و نگهبانى از پيامبر اسلام در مكّه، آنهم در شرايط سخت مسلمانان و كثرت دشمنان آنها، ملاحظه خواهيد كرد:

حمزه و عمربن خطاب:

عمربن خطاب قبل از پذيرش اسلام (1) 58 از دشمنان سرسخت پيامبر صلى الله عليه و آله و پيروان آن حضرت بود و تا آنجا كه مى توانست در شكنجه و آزار مسلمانان كوتاهى نمى كرد و به طورى كه از خود وى نقل شده، پس از آنكه از اسلامِ خواهر و شوهر خواهرش آگاه شد، به خانه آنان هجوم برد و آنان را مورد ضرب و جَرح قرار داد و سر خواهرش را شكست و خون از سر و صورت او سرازير گرديد. (2) 59 از اين رو ترس و وحشتى از سوى او در دل مسلمانان به وجود آمده بود و در مجلس و


1- . ابن كثير دمشقى، در البداية والنهاية، 3/ 31 مى گويد: قول صحيح اين است عمر بن خطاب در سال ششم بعثت و پس از هجرت مسلمانان به حبشه اسلام را پذيرفته است.
2- . اسد الغابه، شرح حال عمربن خطاب.

ص: 57

محفل مسلمانان از دشمنى و خشونت وى نسبت به آنان سخن مى گفتند.

روزى كه دل او نسبت به اسلام نرم شد، سراغ پيامبر را گرفت. وقتى آگاهى يافت كه آن حضرت در خانه زيدبن ارقم (محلّ اجتماع مسلمانان) است، به سوى اين خانه حركت كرد و اين در حالى بود كه حضرت حمزه و طلحه و بعضى ديگر از مسلمانان در بيرون خانه زيد كشيك مى دادند و حفاظت از خانه و نگهبانى از وجود رسول اللَّه را به عهده گرفته بودند. اين عدّه با مشاهده عمر احساس ترس كردند و خود را آماده دفاع نمودند.

در اين حال بود كه حمزه عليه السلام آنها را تشجيع و نگرانى و اضطرابشان را برطرف كرد و چنين گفت:

«هذا عُمَرُ إن يَرِدَاللَّه بِهِ خَيراً يُسلم و إِن يرد غير ذلك يكن قتله علينا هيناً»؛ (1) 60

«نگران عمر نباشيد، اگر منظور وى خير و صلاح و پذيرش اسلام باشد كه بهتر، و گرنه كشتن وى بر ما آسان است.»

حمزه و ابولهب

حمزه و ابولهب، هر دو عموى پيامبر بودند! امّا حمزه بهترين عمو، صميمى ترين دوست و مدافع پيامبر و ابولهب


1- . طبقات ابن سعد، ج 3، ترجمه عمر؛ تاريخ الاسلام، ذهبى، 1/ 175.

ص: 58

بدترين عمو و بدترين همسايه.

حادثه اى كه تاريخ نگاران نقل كرده اند، مى تواند بيانگر اين تفاوت عميق باشد. عمويى به حمايت و يارى او برخاست و عموى ديگر با او عناد و دشمنى ورزيد! آرى اين نور بود و آن ظلمت!

ابن اثير ابولهب را سرسخت ترين دشمنان و بدترين استهزا كنندگان (1) 61 پيامبر معرفى مى كند و مى گويد: ابولهب از بزرگترين دشمنان پيامبر خدا و از بدترين معاندان نسبت به مسلمانان بود. او ضمن تكذيب پيامبر، آن حضرت را پيوسته و از راه هاى گوناگون مورد آزار و اذيت قرار مى داد: چون خانه او در نزديكى خانه پيامبر بود، كثافات را به درِ خانه پيامبر مى ريخت و پيامبر، گاهى در مقابل اين عمل او مى گفت:

«أيّ جوار هذا يا بَنِي عبد المطّلب!»؛

«فرزندان عبدالمطلب! اين چه رفتار و اخلاق همسايگى است!»

روزى حضرت حمزه، به هنگام عبور، اين عمل زشت ابولهب را از نزديك ديد و بى درنگ آنها را جمع نمود و به سر


1- . وى شانزده نفر از افراد سرشناس قريش را به عنوان استزاء كنندگان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله شناسانده كه بدترين آنها ابولهب و عاص بن وائل پدر عمروبن عاص است.

ص: 59

و صورت ابولهب ريخت. (1) 62 و با اين اقدام، آن حالت غرور و نخوت ابولهب را در ميان سران قريش در هم شكست و براى دوّمين بار، حمايت خويش از پيامبرخدا را اعلان و زبونى سردمداران كفر را برملا كرد.

و بدين گونه، تفاوت دو برادر و دو عموى پيامبر در آن برهه حساس ظاهر شد؛ حمزه در قلّه رفيعى از قلّه هاى نور، كه وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ. و ابولهب در أسفل السافلين وبدترين انحطاط؛ تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ* مَا أَغْنَى عَنْهُ مَالُهُ وَ مَا كَسَبَ* سَيَصْلَى نَاراً ذَاتَ لَهَبٍ.

پيمان برادرى و اخوّت ميان حمزه و زيد بن حارثه

پيامبر خدا آنگاه كه به مدينه هجرت كرد و ناقه آن حضرت در محلى كه به دو طفل يتيم از قبيله بنى النجّار تعلّق داشت زانو زد، در اين مكان اقدام به ساختن مسجد نمود.

حمزه كه پيش از پيامبر به همراه تعدادى از مسلمانان به مدينه هجرت كرده بود، در ساختن مسجد به آن حضرت يارى داد.

رسول اللَّه آنگاه در ميان صحابه عقد اخوّت بست و فرمود:

«تآخوا في اللَّه اخوين اخوين»

؛ «در ميان خود هر دو نفر با هم پيمان اخوّت ببنديد.» در اين هنگام بود كه دست على عليه السلام را گرفت و فرمود:

«هذا أخي»

سپس به چهره عمويش نگاه كرد و


1- . الكامل، ج 2، ص 47

ص: 60

فرمود:

«و انّ حمزة أسد اللَّه و أسد الرّسول و زيد ابن حارثة (1) 63

مولى الرسول أخوين». (2) 64

و لذا حمزه عليه السلام در جنگ احد زيد بن حارثه را وصىّ خود قرار داد كه اگر حادثه اى رخ داد، زيد وصايا و خواسته هاى او را انجام دهد.

حمزه عليه السلام اوّلين پرچمدار اسلام

شش ماه اوّل پس از هجرت، در مدينه سپرى گرديد و در ماه هفتم كه مصادف با ماه مبارك رمضان بود، پيامبرخدا صلى الله عليه و آله براى نخستين بار جهت مقابله باكفّار ومشركين پرچم برافراشت و حمزة بن عبدالمطّلب را به پرچمدارى مفتخر ساخت.

مورّخان مى نويسند: (3) 65 رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در اين ماه پرچم سفيد رنگى را به عمويش حمزه سپرد و او را به فرماندهى سى تن از مسلمانان به جانب محلّى به نام «سيف البحر»، براى مقابله با


1- . زيد بن حارثه مولى رسول اللَّه، از دوران كودكى در مكّه غلام رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بود كه آن حضرت او را آزاد كرد و روى علاقه اى كه زيد به پيامبر داشت، حاضر نشد از آن حضرت جدا شود و به همراه پدرش به قبيله اش بپيوندند. پيامبر او را به فرماندهى لشكرى كه عازم شام (مؤته) بود برگزيد و چنين فرمود: اگر زيد كشته شد جعفر بن ابى طالب فرماندهى را به عهده گيرد. او در اين جنگ (كه در سال هشتم هجرت رخ داد) به شهادت رسيد. مشروح ترجمه زيد، در اسد الغابه ملاحظه شود.
2- . طبقات، ج 3، ص 4؛ كامل ابن اثيرج 2، ص 40؛ اسدالغابه، ج 2، ص 28
3- . طبرى، ابن اثير، كاتب واقدى، سيره ابن هشام و البداية والنهايه، حوادث سال اوّل هجرت.

ص: 61

ابوجهل كه سرپرستى يك قافله سيصد نفرى از مشركين مكّه را به عهده داشت، فرستاد.

گر چه در اين برخورد، به علّت وساطت يكى از سران قبايل عرب، به نام «مجدى بن عمرو جُهَنى» جنگ رخ نداد و ابو جهل از اين معركه و از درگيرى با حمزه نجات يافت ولى در اينجا بايد به دو نكته توجّه كرد:

1. حمزه عليه السلام به همراه سى نفر از مسلمانان براى مبارزه با ابوجهل كه سيصد نفر از مشركين را همراه داشت، حركت كرد و آماده جنگ با آنان شد؛ يعنى يك نفر در مقابل ده نفر و اين همان نسبتى است كه قرآن مؤمنان واقعى را به اجراى آن تشويق و تشجيع نموده است؛ يَا أَيُّهَا النَّبِىُّ حَرِّضْ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتَالِ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ. (1) 66 2. هر چه بود، در اين رويارويى، ابوجهل وقتى اسداللَّه را ديد، مرعوب و متزلزل گرديد و شايد هم به ياد روزى افتاد كه حمزه سر او را شكافت و از اينكه مبادا اين شكست براى دوّمين بار اتّفاق بيافتد، از صحنه متوارى گرديد.

حمزه عليه السلام دوّمين پرچمدار اسلام

در ربيع الأوّل، نخستين ماه از سالِ دوّم هجرت، پيامبر صلى الله عليه و آله به سوى «عشيره» (2) 67 و مواجهه با قريشيان كه به سوى شام در


1- . انفال: 65
2- . با تصغير، محلّى است در نزديكى ينبع.

ص: 62

حركت بودند عزيمت كرد و در اين غزوه ابوسلمه را در مدينه جانشين خود براى اقامه نماز معرفى نمود و پرچم را به دست حمزةبن عبدالمطّلب داد و اين غزوه بدون جنگ پايان يافت. (1) 68 و بنا به قول بيشتر مورّخان در اين غزوه بود كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله اميرمؤمنان عليه السلام را با كنيه «ابوتراب» مورد خطاب قرار داد (2) 69 و اميرمؤمنان هميشه با اين كنيه افتخار و مباهات مى نمود.

حمزه عليه السلام سوّمين پرچمدار اسلام

در ماه شوّالِ سال دوّم هجرت و پس از پيروزى مسلمانان در جنگ بدر، پيامبر اسلام ديد كه يكى از قبايل بزرگ يهوديان به نام «بنى قينقاع» كه در بازار مدينه مشغول كسب بودند و در يكى از قلعه هاى اطراف شهر سكونت داشتند، بر اين پيروزى مسلمانان حسادت مى ورزند و آن را تهديدى براى آينده خود مى دانند و در صدد ايذاء و اذيت مسلمانان برآمده، پيمان خود با پيامبرخدا را شكستند. رسول اللَّه صلى الله عليه و آله آنان را در بازارى كه به نام خودِ آنها «سوق بنى قينقاع» معروف بود، گردآورد موعظه و نصيحتشان كرد و از پيمان شكنى و آزار مسلمانان برحذر داشت و پيروزى ها و موفّقيتهاى جنگ بدر را


1- . كامل ابن اثير، سال دوّم هجرت.
2- . ابن اسحاق به نقل تاريخ الخميس، ج 1، ص 364

ص: 63

كه با نصرت و يارى خداوند و دليل ديگرى بود، بر حقّانيت نبوّت آن حضرت، بر ايشان گوشزد نمود، سپس فرمود: علاوه بر اينها، شما نبوّت مرا در كتابهاى خود خوانده ايد و از علماى خود شنيده ايد، اگر اسلام را نمى پذيريد لا اقل با مسلمانان عناد و لجاجت نورزيد و خصومت و دشمنى با آنان را كنار بگذاريد.

يهوديان در مقابل ارشاد و راهنمايى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، از روى كينه و عداوت و با صراحت گفتند:

اى محمّد، تو مى پندارى كه ما هم مانند اقوام و عشيره تو (اهل مكّه) ضعيف و ناتوانيم؟ گويا پيروزى بر مردمى كه با فنون جنگى كوچكترين آشنايى ندارند، تو را مغرور ساخته و نيروى ما را دست كم گرفته اى؟! به خدا سوگند اگر روزى در ميان ما جنگى رخ دهد، خواهى ديد كه پيروزى از آنِ چه كسى خواهد بود؟!

و بدين گونه، آنان با پيامبر اعلان جنگ كردند و يكى از آنها در روز روشن و در ميان بازار «بنى قينقاع» زن مسلمانى را مورد اهانت و تحقير قرار داد و يك نفر از مسلمانان براى حمايت از آن زن، با آن يهودى درگير شد و او را به قتل رساند.

يهوديان نيز آن مسلمان را كشتند. پيامبر كه پيمان شكنى و تحريكات يهوديان را ديد، به محلّ سكونت آنان حمله برد و پس از پانزده روز كه در محاصره مسلمانان بودند، پيمان مجدّد بستند تا از مدينه و اطراف آن به منطقه دور دستى كوچ كنند، و بدينگونه توطئه «بنى قينقاع» پايان يافت.

اين حادثه يكى از حساسترين فرازهاى سال دوم هجرت و از مهمترين حوادث داخلى آن روز براى اسلام و مسلمانان

ص: 64

محسوب مى گرديد؛ زيرا اين جنگ موجب شد كه ساير قبايل يهود نيز در عين دشمنى با اسلام، در جاسوسى به نفع مشركين و هماهنگى با منافقين تجديد نظر كنند.

به هر حال در اين اقدام مهمّ و جنگ حسّاس و براى سوّمين بار پرچم اسلام در دست شجاع ترين مردم، اسداللَّه و اسدالرسول، حمزه سيد الشهدا عليه السلام در اهتزاز بود و آن حضرت بود كه در پيشاپيش سپاه اسلام حركت مى كرد و آن را هدايت مى نمود. (1) 70

حمزه سيّد الشهدا در جنگ بدر

وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَأَنْتُمْ اذِلَّة.

«خداوند شما را در بدر يارى كرد، در حالى كه شما (نسبت به دشمن) ناتوان بوديد.»

گر چه هدف اصلى ما ادامه بحث گذشته و ارائه نقش مؤثّر حضرت حمزه در حمايت از اسلام و حضور شجاعانه اش در جنگ بدر و احد مى باشد ولى براى بيان اهمّيت و سرنوشت ساز بودن اين حضور، در اين دو جنگ، براى اسلام و چگونگى به وجود آمدن آنها؛ به ويژه اينكه جنگ دوّم (احد) به وسيله مشركين همزمان با شكست آنها در جنگ بدر طرّاحى و پى ريزى گرديده است. در ضمن بيان اصل


1- . كامل ابن اثير، البداية والنهايه ابن كثير، سيره ابن هشام، حوادث سال دوّم هجرت و طبقات، چاپ ليدن، ج 3، ص 4

ص: 65

موضوع از ذكر پاره اى مطالب حسّاس در جنگ بدر و پى آمدهاى آن در ميان مشركين مكّه ولو به اختصار ناگزيريم.

سحرگاه جمعه، نوزدهم ماه رمضان، نوزدهمين ماه پس از هجرت بود كه جنگ بدر آغاز شد. ابوسفيان براى به دست آوردن اخبار و گزارش هايى از سپاه مدينه، در كنار چاه بدر حاضر شده بود كه به وسيله مسافرى، از حركت سپاه اسلام آگاه گرديد و بى درنگ شخصى به نام «ضمضم بن عمرو غفارى» را براى اطلاع رسانى، به مكّه اعزام كرد. او در حالى كه براى جلب توجّه مردم، لباس خود را چاك زده بود و گوش و بينى شترش را شكافته و خون آلود و جهاز آن را واژگون كرده بود، وارد مكّه شد (1) 71 و پيام ابوسفيان را به آنان ابلاغ كرد.

سران قريش به سرعت آماده حركت شدند و هر يك از آنانكه عذرى داشت، به جاى خود شخص ديگرى را فرستاد و از افراد سرشناس قريش كسى جز ابولهب باقى نماند و او هم «عاص بن هشام» را به نيابت از خود راهىِ بدر نمود.

تعداد سپاه مشركين نهصد و پنجاه نفر و مركب آنها هفتصد شتر و يكصد رأس اسب و بنا به قول ديگر، دويست رأس اسب بود. ششصد نفر از آنان زره پوشيده بودند و گروهى از زنانِ خواننده را در حالى كه همه مشروب خورده بودند، با خود همراه ساختند ولى در ميان راه منصرف شده و زنان را به مكّه برگرداندند. در اين سفر، دوازده نفر از


1- . كامل ابن اثير، ج 2، ص 81؛ سيره ابن هشام، حوادث سال دوّم هجرت.

ص: 66

ثروتمندان قريش تعهّد كردند كه هر يك از آنان به نوبت تغذيه سپاه مكّه را به عهده گيرند و هر روز نُه تا ده شتر بدين منظور كشته مى شد. عتبه و شيبه و ابوجهل نيز جزو اين دوازده نفر بودند. (1) 72 پيامبر خدا در روز دوشنبه، نهم ماه رمضان، عمرو بن امّ كلثوم را به عنوان امام جماعت در مدينه تعيين كرد و به همراه سيصد و سيزده نفر كه بيشتر آنها را انصار و بقيه را مهاجرين تشكيل مى دادند، مدينه را به سوى بدر ترك نمود (2) 73 و اين در حالى بود كه تعدادى از ياران پيامبر از اين حركت ترس و اكراه داشتند كه قرآن مجيد اين موضوع را به صراحت بيان نموده است: كَما أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكارِهُونَ* يُجادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ (3) 74

پيامبر گرامى، پرچم سياه رنگى به نام «عقاب» به دست اميرمؤمنان و پرچم سفيد رنگى به مصعب بن عمير و پرچم سفيد رنگ ديگرى را به يكى از انصار داد.


1- . كامل ابن اثير، ج 2، ص 81؛ سيره ابن هشام، حوادث سال دوّم هجرت.
2- . سيره ابن هشام، ج 2، ص 186
3- . «ناخشنودى بعضى از شما از چگونگى تقسيم غنايم بدر، مانند آن است كه خداوند تو را از خانه ات (به سوى بدر) بيرون فرستاد در حالى كه جمعى از مؤمنان كراهت داشتند. آنها با اينكه مى دانستند اين فرمان خدا است باز با تو مجادله مى كردند و آنچنان وحشت داشتند كه گويى به سوى مرگ رانده مى شوند.»، انفال: 5

ص: 67

سپاه اسلام در اين جنگ از نظر تجهيزات هفتاد شتر و دو رأس اسب داشتند كه به نوبت سوار مى شدند و سلاح آنها عبارت بود از هشت قبضه شمشير و شش زره. (1) 75

پيش بينى هاى لازم

چون سپاه اسلام وارد بدر گرديد، به دستور پيامبرخدا و براى احتياط گودالى را پر از آب كردند و حوض تشكيل دادند و در بالاى تلّى مشرف به دو لشگر سايه بانى (اتاق جنگى) براى پيامبرخدا برپا نمودند.

پيامبر صلى الله عليه و آله اوّل صبح، با نيزه كوتاهى كه به دست داشت و امير مؤمنان عليه السلام همراه آن حضرت در حركت بود، به تنظيم صفوف و اداره صحنه جنگ پرداخت. در آن حال، سوادبن غزيّه را، كه از صف بيرون بود، ديد و با نيزه به شكمش اشاره كرد كه درست بايست! سواد گفت يا رسول اللَّه شكمم را به درد آوردى و خداوند تو را براى گسترش حق و عدل برانگيخته است. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: سواد! بيا قصاص كن! و پيراهنش را بالا زد. سواد از هيجان بى قرار شد؛ زيرا مى ديد كه پيامبر در آن لحظه حسّاس و وضعيّت سخت، كه سرنوشت او و رسالتش و سرنوشت يارانش رقم مى خورد، او را به قصاص مى خواند، او هم به جاى قصاص به شكم پيامبر صلى الله عليه و آله بوسه زد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود


1- . كامل ابن اثير، ج 2، ص 83؛ الروض الأُنُف، ج 3، ص 32؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 370

ص: 68

چرا اين كار را كردى، گفت: يا رسول اللَّه اوضاع واحوال را مى بينى و من اطمينان ندارم كه از اين جنگ جان سالم به در برم و لذا خواستم آخرين ساعت عمرم چنين باشد كه لبانم بدن تو را لمس كند. رسول اللَّه در حقّ وى دعا كرد. (1) 76 آنگاه به مسلمانان دستور داد:

«غُضّوا أبصاركم ولا تبدئوهم بالقتال ولا يتكلّمن أحدٌ». (2) 77

«نه به سوى دشمن نگاه كنيد و نه قيل و قال راه بيندازيد و نه شروع جنگ از طرف شما باشد تا من دستور بدهم.»

پيام به مشركين

پيامبرخدا به مشركين چنين پيام فرستاد:

«يا معشر قريش ... خلّوني و العرب، فإن أك صادقاً فأنتم أعلى بي عيناً و إن أك كاذباً كَفَتْكُم ذؤبان


1- . سيره ابن هشام، ج 2، ص 195؛ اسد الغابه، ج 2، ص 483. مشابه اين جريان را شيخ صدوق رحمه الله در امالى، ص 376 از ابن عبّاس در آخرين سخنرانى پيامبر صلى الله عليه و آله نقل نموده است كه در آن نقل، به جاى نيزه، عصاى ممشوق و به هنگام مراجعت از جنگ طائف مطرح شده است. ضمناً در كتب تراجم اين شخص گاهى سواد بدون «تا» و گاهى با «تا» و گاهى ابن عمر و گاهى ابن غزيّه عنوان گرديده است.
2- . تفسير قمّى، ج 1، ص 262

ص: 69

العرب أمري». (1) 78

«اى جماعت قريش ... كار مرا به اقوام ديگر عرب واگذاريد و به شهر خود باز گرديد كه اگر در ادّعايم صادق باشم شما مى توانيد از خاصّان و ياران من باشيد و اگر دروغگو باشم، همانها خواسته شما را تأمين خواهند كرد.»

طبق نقل ابن هشام، عتبةبن ربيعه، كه از سردمداران سپاه شرك بود، به قبول اين پيشنهاد ميل پيدا كرد و خطاب به سپاهيان مكّه چنين گفت:

«اى قريشيان شما از جنگ با محمّد و يارانش چه مى خواهيد؟ به خدا سوگند اگر شما در اين جنگ پيروز شويد تا ابد نگاه هر يك از قريشيان در مكّه با شما، توأم با نفرت و كراهت خواهد بود؛ زيرا شمايا پسر عموى آنها را كشته ايد يا پسر دايى شان و يا يكى از اقوامشان را، پس چه بهتر كه به خانه هاى خود بازگرديد و كار محمّد را به ساير قبايل عرب بسپاريد كه اگر آنها پيروز شدند خواسته شما را تأمين نموده اند و اگر نتوانستند شما باز هم از اعتراض مصون خواهيد بود.» (2) 79


1- . تفسير قمّى، ج 1، ص 263؛ الصحيح من سيرةالنبى، ج 3، ص 186.
2- . سيره ابن هشام، ج 2، ص 193؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 86؛ تفسير قمّى، ج 1، ص 263؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 377

ص: 70

ولى ابوجهل او را به جبن و ترس متّهم كرد و به جنگ وادارش ساخت و درباره اش چنين گفت:

«او با ديدن محمّد و يارانش زهره چاك شده و مى ترسد پسرش ابو حذيفه، كه در سپاه محمّد است، كشته شود.»

عتبه چون اين نكوهش را از ابو جهل شنيد گفت: اين مصفّر اسْتِه (1) 80 خواهد ديد كدام يك از ما از ترس زهره چاك شده ايم، او يا من؟»

ولذا عتبه اوّلين كسى بود كه به همراه برادرش شيبه و پسرش وليد وارد نبرد و جنگ گرديد.

آغاز تير اندازى دشمن

قبل از ورود عتبه به صحنه جنگ، از سوى مشركين تيراندازى آغاز گرديد كه در اثر آن دو تن از مسلمانان به نام «مِهجَع» و «حارثة بن سراقه» روى خاك افتادند، پيامبر صلى الله عليه و آله با اينكه اجازه شروع جنگ را به ياران خود نمى داد، با ديدن اين دو شهيد، سپاهيان خود را اين چنين تشويق و تشجيع نمود:

«به خدايى كه جان محمّد در دست اوست، امروز هر يك از شما وارد جنگ شود و در راه خدا تا پاى جان پايدارى كند، جايگاه او در بهشت خواهد بود.»


1- . جمله اى زشت و قبيح و شَتْم است.

ص: 71

آنگاه دست دعا و تضرّع به آسمان گرفت و از خداوند يارى طلبيد:

«أللّهمّ إن تهلك هذه العصابة لم تُعبَد بعدُ ...».

«خدايا اگر اين گروه كم، در اين جنگ از بين بروند، در روى زمين كسى تو را نخواهد پرستيد ...»

سپس مشتى خاك از زمين برداشت و به سوى سپاه شرك پاشيد و فرمود: «شاهت الوجوه»؛ «رويتان سياه باد!» (1) 81

حمله دشمن و دفاع حضرت حمزه

در اين ميان، «اسود مخزومى» كه مردى شرير و هتّاك بود، ناگهان از سپاه قريش جدا شد. او در حالى كه به سوى سپاه اسلام در حركت بود، فرياد برآورد:

«من با خداى خود عهد كرده ام كه از حوض اينها آب بخورم. به خدا، يا بايد آن را خراب كنم و يا در كنارش بميرم.»

اينجا بود كه پيش از همه، حمزةبن عبدالمطّلب بر وى تاخت و بى درنگ پايش را قطع نمود. او در حالى كه يك پايش را از دست داده بود، براى اجراى تصميم خود به سوى حوض جست و خيز مى كرد كه حمزه مجال نداد و او را با شمشير ديگرى از پاى درآورد. (2) 82


1- . الروض الأُنُف، ج 2، ص 38؛ تاريخ ابن كثير، ج 3، ص 272
2- . سيره ابن هشام، ج 2، ص 194؛ الروض الأُنُف، ج 2، ص 38؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 378

ص: 72

دوّمين حمله و دفاع حضرت حمزه

عتبة بن ربيعه كه كشته شدن «اسود مخزومى» را ديد، در حالى كه برادرش شيبه و پسرش وليد او را همراهى مى كردند وارد ميدان شد و از اين سو، سه تن از جوانان انصار پيش تاختند. «عتبه» با تحقير پرسيد: شما چه كاره هستيد! گفتند: ما از انصاريم. گفت: برگرديد كه ما نيازى به شما نداريم. سپس فرياد زد:

«يا مُحَمَّدُ اخْرُجْ إِلَيْنا الْأَكْفَاءُ مِنْ قَوْمِنَا».

«از اقوام ما كسانى را كه هم شأن ما باشند، به سوى ما بفرست.»

پيامبرخدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«يا بَني هاشم قُومُوا فَقاتِلُوا بِحَقِّكُم الَّذي بَعَثَ اللَّهُ بِهِ نَبِيّكم إِذْ جاءُوا بِبِاطلهم لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ». (1) 83

در اينجا بود كه حضرت حمزه و امير مؤمنان و عبيده (2) 84 در


1- . «اى بنى هاشم، برخيزيد در مقابل عقيده باطل آنانكه مى خواهند با آن، نور خدا را خاموش كنند، از آيين حقّتان، كه خدا به وسيله پيامبرش فرستاده است، دفاع كنيد.» طبقات واقدى، چاپ ليدن، ج 2، ص 10
2- . عبيدةبن حارث بن عبدالمطّلب، پسر عموى پيامبر خدا است. وقتى بدن او در مقابل پيامبر صلى الله عليه و آله قرار گرفت، چشمش را باز كرد و گفت: «يا رسول اللَّه بأبي أنت و أمّي أَ لسَتُ شهيداً؟» پيامبر در حالى كه اشكش جارى بود، فرمود: «أنتَ أوّل شهيدِ منْ أَهْلِ بَيتِي!»

ص: 73

مقابل آن سه تن قرار گرفتند و چون سر و صورت خود را پوشانده بودند و شناخته نمى شدند، عتبه بار ديگر فرياد زد اينها كيستند؟ آنان وقتى خود را شناساندند، گفت:

«كفوٌ كريم»

؛ «هماوردان نيكويند.»

درگيرى ميان آن شش تن آغاز شد. عبيده كه هفتاد سال داشت، با عتبه در آويخت. حمزه با برادر وى شيبه و اميرمؤمنان عليه السلام با وليدبن عتبه درگير شدند. امير مؤمنان و حمزه عليهما السلام به حريفان خود امان ندادند و آنها را به خاك انداختند، ولى عبيده با هماورد خويش در حالى كه يكى از پاهايش قطع شده بود، همچنان درگير بود. در اين حال آن دو بزرگوار به همرزم سالخورده خود يارى كردند و عتبه را از پاى در آوردند. سپس عبيده را، كه مجروح شده بود، به پشت جبهه حمل كردند و در مقابل پيامبرخدا بر زمين نهادند. (1) 85 آن حضرت چون پسر عموى خود را با پاى قطع شده و بدن مجروح ديد، اشك از چشمانش جارى شد.

حمله عمومى

با كشته شدن «اسود مخزومى» و اين سه تن از سردمداران كفر و الحاد، در ميان سپاه مكّه ولوله عجيب وجوش و خروش بى سابقه اى به پا شد؛ زيرا ديدند كه خلاف آنچه از ضعف و


1- . سيره ابن هشام، ج 2، ص 195؛ تاريخ ابن كثير، ج 3، ص 273؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 378

ص: 74

ناتوانى سپاه اسلام پيش بينى كرده بودند، به وقوع پيوست و در اوّلين مرحله از جنگ، چهار تن از برجسته ترين افرادشان به دست حمزه عليه السلام و اميرمؤمنان به هلاكت رسيدند، در صورتى كه ارزيابى جاسوس آنها (عُمير بن وهب جُمحى) از نيروى اسلام چنين بود:

«ما لَهُم كَمين وَ لا مَدد وَ لكِن نواضح يثرب قد حملت الموت الناقع».

«سپاه محمّد نه كمينى دارد و نه كسى به كمك آنها مى شتابد، بدانيد كه شتران آبكش يثرب! چيزى جز مرگ فراگير و ذلّت بار با خود حمل نمى كنند.» (1) 86

ابو جهل نيز كه از سران و طرّاحان جنگ بود، چنين اظهار نظر كرد:

«ما هُم إلّا أُكْلَةُ رَأسٍ لَو بعثنا إِلَيهم عَبيدنا لَأَخَذُوهم أَخْذاً باليد»؛

«سپاه يثرب لقمه اى بيش نيست، ما اگر تنها بردگان خود را بفرستيم آنها را خفه خواهند كرد.» (2) 87

آرى، بر خلاف اين پيش بينى هاى دشمن، شجاعت و شهامت عمو و پسر عموى پيامبر در اوّلين مصاف، سرنوشت جنگ را به نفع اسلام رقم زد و دشمن با از دست دادن چهارتن از نام آوران خود، كه طليعه شكست قطعى بود، به اين فكر افتاد كه به جاى جنگ تن به تن، از حمله عمومى و تهاجم جمعى بهره گيرد تا بتواند در اثر كمىِ سپاهِ توحيد و بسيارىِ سپاه


1- . تفسيرالقمي، ج 1، ص 262
2- . تاريخ ابن كثير، ج 3، ص 270- 269

ص: 75

كفر، سرنوشت جنگ را تغيير دهد و پيروزى را نصيب خود سازد.

گرچه مّدتِ اين درگيرىِ خونين چندان روشن نيست ولى مسلّم است كه دشمن براى زدودن ننگ شكست قبلى و حفظ غرور جاهلى و تأمين هدف خود، كه براندازى نظام توحيد و تثبيت پايه هاى شرك و بت پرستى بود، تمام توانش را به كار بست و همه تيراندازان و شمشير زنان و نيزه داران خود را بسيج كرد.

از سوى ديگر، مجاهدان اسلام با نداشتن عدّه و عُدّه، در اثر ايمان و صلابت روحى خود و در اثر سخنان آتشين فرمانده اين سپاه، (پيامبرخدا صلى الله عليه و آله)، درقلب هزار نفر سلاح به دست فرو رفته است.

سپاه دشمن با كشته شدن هفتاد تن كه ابوجهل هم در ميان آنها بود و اسارت هفتاد تن ديگر از سران مشركين، به شكست قطعى خود اذعان كرد و از صحنه خارج گرديد و هر يك از سپاهيان شرك به سويى فرار نمود؛ زيرا در صورت مقاومت بيشتر در مقابل سپاه اسلام چيزى بجز از دست دادن بقيه نيرو براى آنان قابل تصوّر نبود.

نتيجه جنگ بدر

اشاره

نتيجه ظاهرى و اثر زود رس جنگ بدر كه با شكست قطعى مشركان به دست آمد، به طور خلاصه چنين بوده است:

ص: 76

1- مقتولان و اسراى مشركين

مشهور در ميان مورّخان و مفسران، همانگونه كه اشاره گرديد، اين است كه تعداد مقتولان از مشركان هفتاد نفر و تعداد اسراى آنها نيز هفتاد نفر مى باشد، ولى واقدى مى گويد:

تعداد مقتولان بيش از هفتاد نفر بوده است. (1) 88

2- غنايم جنگى

مسلمانان در اين جنگ يكصد و پنجاه شتر و سى رأس اسب و تعداد بسيارى شمشير و مقدار قابل توجّهى اجناس و سلاحهاى ديگر، از دشمن به غنيمت گرفتند كه در كيفيّت تقسيم در ميان يكى دو نفر از آنان بحث و گفتگو به عمل آمد و آيه شريفه انفال (2) 89 در اين زمينه نازل گرديد و به بحث آنها خاتمه داد.

شهداى جنگ بدر

تعداد شهداى مسلمان در جنگ بدر، بنا بر مشهور، چهارده نفر مى باشد كه هشت تن از آنها از انصار و شش نفر ديگر از مهاجران بودند، ولى از مسلمانان حتّى يك نفر به اسارت مشركين در نيامد.


1- . شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 14، ص 205؛ طبقات واقدى، ج 2، ص 11
2- . انفال: 1

ص: 77

اهميت جنگ بدر

امروز با وجود جنگهاى جهانى و جنگهاى بزرگ منطقه اى كه ميليونها انسان در آنها از بين مى رود و ضايعات فراوان و غير قابل جبران به همراه دارد، جنگ بدر با محدوديت مقتولان و اسراى آنكه اشاره گرديد، شايد براى بعضى از خوانندگان داراى چندان اهمّيتى نباشد و مانند يك برخورد قبيله اى و عشيره اى تلقّى شود ولى با توجّه به اهداف و آثار اين جنگ، مى توان به اهمّيت آن پى برد و ابعاد آن را كه در هيچيك از جنگها در تاريخ اسلام وجود ندارد درك نمود؛ زيرا سرنوشت اسلام با اين جنگ رقم مى خورد و پيروزى مسلمانان در آن مساوى با پيروزى قطعى اسلام و احياناً شكست آنان در اين جنگ پيروزى قطعى شرك و بت پرستى را در كلّ تاريخ به دنبال داشت و لذا قرآن مجيد از اين جنگ به عنوان: ... يَوْمَ الْفُرْقانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ ... (1) 90 ياد نمود؛ يعنى جنگى كه حق و باطل و توحيد و بت پرستى در اثر آن ظاهر گرديد؛ روزى كه در آن، دو گروه متكى به ايمان و متكّى به كفر درگير شدند.

و در آيه ديگر در اهمّيت اين جنگ چنين فرموده است:

«به خاطر بياوريد زمانى را كه از شدّت ناراحتى، از پروردگارتان تقاضاى كمك مى كرديد و او تقاضاى


1- . انفال: 41

ص: 78

شما را پذيرفت و گفت من شما را با يك هزار از فرشتگان كه پشت سرهم مى آيد، يارى مى كنم ولى خدا اين را تنها براى شادى و اطمينان خاطر شما قرارداد و گرنه پيروزى جز از طرف خدا نيست.» (1) 91

در اين جنگ، پيامبر صلى الله عليه و آله مكرّر دست به دعا و تضرّع به سوى پروردگار برمى داشت و گاهى پيشانى به سجده مى نهاد و از خداوند درخواست پيروزى مى كرد و از جمله دعاهايش اين بود:

«اللّهمّ إن تَهلك هذه العصابة لم تُعبد بعدُ ...»

«خدايا! اگر اين گروه مسلمان، از بين بروند، كسى تو را پرستش نخواهد كرد!»

نقش حضرت حمزه در پيروزى جنگ بدر

در پيروزى سپاه توحيد، در جنگ بدر مانند هر جنگ ديگر، عوامل مختلفى قابل بررسى است، ولى از همه مهمتر فضل و عنايت پروردگار بود كه در اثر استغاثه و استمداد پيامبرخدا صلى الله عليه و آله و مسلمانان براى شادى و اطمينان خاطر سپاهيان اسلام و براى امداد و يارى آنان هزار فرشته را پياپى فرو فرستاد:

إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ


1- . انفال: 10

ص: 79

مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفِينَ* وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرى وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ. (1) 92

و هر يك از سپاهيان اسلام، به اندازه درجه ايمان و كمال يقينش از اين مدد غيبى و اطمينان الهى بهره جسته و در شكستن صفوف دشمن و پيروزى اسلام سهمى را ايفا نموده است.

اكنون بايد ديد اين مژده و بشارت الهى بر دل كداميك از لشكريان اسلام بيش از ديگران اشراق داشته و اين اطمينان آسمانى در آن صحنه حسّاس در دست و بازوى كدام يك از حاضرين ظهور و تجلّى بيشترى يافته و مشركين را ناباورانه به خاك مذلّت نشانده است.

آمار مقتولان از مشركان

براى روشن شدن اين حقيقت، بايد آمار مقتولان از مشركان را و اينكه به دست چه كسانى كشته شده اند، به دست بياوريم تا راه قضاوت درست در اين فضيلت را در پيش روى خواننده عزيز قرار دهيم.

لازم به يادآورى است همانگونه كه آمار دقيق مقتولان جنگ بدر و معرفى همه آنان و خصوصيات ديگر به دست ما (2) 93


1- . انفال: 10
2- محمد صادق نجمى، حمزه سيدالشهداء عليه السلام، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 3، 1385.

ص: 80

نرسيده و آنچه در تاريخ منعكس گرديده، اغلب درباره سران و سردمداران شرك بوده است، اين ابهام درباره تلاش قهرمانان اسلام نيز، كه نقش اساسى را در اين جنگ ايفا نموده اند، صادق است و تعداد دقيق كسانى كه به وسيله هر يك از آنان به هلاكت رسيده اند مشخّص نيست، ولى مى توان از آنچه در تاريخ به طور، ناقص به دست مى آيد، تا حدّى به حقيقت امر پى برد و با نقش اين افراد در اين جنگ آشنا گرديد.

ابن ابى الحديد در زمينه عدم انعكاس آمار دقيق پس از نقل و معرفى تعداد پنجاه و دو نفر از مقتولان از واقدى، مى گويد: روايات زيادى داريم كه مقتولان بدر هفتاد نفر بوده، وليكن آنها كه به نام شناخته شده اند، همان افرادى هستند كه ما شناسانديم. (1) 94 بايد به گفتار ابن ابى الحديد، اين نكته را نيز بيفزاييم:

همانگونه كه در مقدّمه اين بحث اشاره كرديم و پس از اين نيز ملاحظه خواهيد كرد، در تعميه و پرده پوشى حقايق تاريخى، به ويژه درباره اميرمؤمنان و حمزه عليهما السلام نبايد نقش سياستها را ناديده گرفت و از جعل و تحريف در پيروزى هاى آن دو بزرگوار، كه در ارتباط مستقيم با سلطه گران بنى اميّه قرار داشت، غفلت نمود.


1- . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 14، ص 212

ص: 81

دو قهرمان جنگ بدر، على امير مؤمنان و حمزه سيدالشهدا عليهما السلام

كشته شدن بيشتر مقتولان جنگ بدر به دست مهاجرين و به ويژه اقرباى پيامبر صلى الله عليه و آله و در رأس آنان اميرمؤمنان عليه السلام و حمزه سيد الشهدا به وقوع پيوسته است.

و به طورى كه در تاريخ آمده، در همين جنگ بدر بود كه اميرمؤمنان از سوى مشركان به لقب «موت احمر»؛ «مرگ سرخ» ملقّب گرديد و چرا چنين نباشد در حالى كه در همين جنگ بيش از نيمى از كشتگان را او از پاى در آورد و در به هلاكت رسانيدن تعداد ديگر نيز سهيم گرديده است؛ به طورى كه شيخ مفيد تعداد سى و شش تن از مقتولان را، كه به دست آن حضرت كشته شده اند، به نام شناسانده است. (1) 95 ابن اسحاق از مورّخان معروف جهان تسنّن مى گويد:

«أَكْثَر قَتْلى الْمُشركين يَوم بَدْر كان لِعَلِيّ». (2) 96

«در جنگ بدر بيشترين كشته شدگانِ از مشركان به دست على بوده است.»

ولى بعضى از مورّخان اين تعداد را بيست و هفت، (3) 97 و گاهى حتّى به بيست و دو نفر تنزّل داده اند. (4) 98


1- . ارشاد، ص 39
2- . به نقل از بحار الأنوار، ج 19، ص 291
3- . تفسير قمّى، ج 1، ص 271؛ بحار الأنوار، ج 19، ص 240
4- نور الأبصار شبلنجى، ص 86

ص: 82

آمار كشته شدگان به دست حمزه سيّد الشهدا

در منابع اهل سنّت، تعداد مقتولان به دست حمزه سيّدالشهدا نُه نفر ذكر شده است كه در ميان اين عدّه، برخى تنها به دست آن حضرت و افراد ديگرى به دست او وحضرت على عليه السلام به هلاكت رسيده اند و تنها در يك مورد از سعد بن وقّاص به عنوان شريك آن بزرگوار ياد شده است.

لازم است پيش از بيان آمار و معرّفى اين مقتولان، به اين مطلب توجّه شود، همانگونه كه پيشتر اشاره كرديم، بر اساس دلايل تاريخى، اين تعداد، بخشى از كسانى هستند كه به وسيله حضرت حمزه به هلاك رسيده اند نه همه آنها، ولى عدم ذكر همه مقتولان و يا اختلاف نظر در مورد آنان، مانند اختلاف نظر در آمار مقتولان به وسيله اميرمؤمنان عليه السلام كه بعضى از مورّخان بيشترين كشته شدگان و بعضى ديگر تنها بيست و دو تن را از آنِ آن حضرت دانسته اند. با در نظر گرفتن حقايق موجودِ تاريخى، چندان مهم نيست؛ زيرا اگر همه مقتولان دراين جنگ مشخّص و منعكس مى گرديد، نظر مورّخان در مورد هر دو بزرگوار تغيير مى كرد. به هر حال با اينكه آمار دقيق مقتولان به دست آن دو بزرگوار در دست نيست ولى دلايل مسلّم تاريخى نقش اساسى آنها را در پيروزى جنگ بدر ثابت نموده است و در اين جنگ شكست دشمن در مرحله اوّل به دست اميرمؤمنان وسپس به دست حضرت حمزه آنگاه به دست ساير افراد سپاه توحيد به وقوع پيوسته است، آنهم نه همه افراد

ص: 83

سپاه؛ زيرا طبق مضمون صريح قرآن تعدادى از صحابه از اوّل حركت پيامبرخدا صلى الله عليه و آله از مدينه، از اين برخورد ناخشنود و از ورود به صحنه جنگ به شدت مضطرب و نگران بودند. (1) 99 و تاريخ هم گوياى اين واقعيت است كه بعضى از صحابه در ميدان جنگ يا نقشى نداشتند و يا داراى نقش كم رنگى بودند.

تحليل ابن ابى الحديد از پيروزى مسلمانان

در اينجا مناسب است تحليلى را كه ابن ابى الحديد از پيروزى در جنگ بدر و از شجاعت و نقش مؤثّر اميرمؤمنان و حضرت حمزه عليهما السلام در اين پيروزى ارائه داده است؛ به طور خلاصه نقل كنيم:

وى در تحليل خود از اين پيروزى، با وجود نيروى قوى و تواناى مشركين و ضعف و ناتوانى مسلمانان، مى نويسد: آرى، سپاه كوچك اسلام از عدّه اى از انصار، از قبيله اوس و خزرج و تعدادى از مهاجرين كه در پهلوانى و شجاعت نامى بودند، تشكيل يافته بود و مهمتر اينكه در كنار اين گروهِ به ظاهر كم، على بن ابى طالب و حمزةبن عبدالمطّلب، كه شجاع ترين افراد در تاريخ بشريّت مى باشند، قرار گرفته بودند و فرماندهى آنها را شخص پيامبر صلى الله عليه و آله، آن پيامبر داعىِ به حق و منادىِ بر عدل و توحيد و مؤيّد به قوّه الهى به عهده داشت.

«وَفِيهِم عَلِيُّ بنُ أبي طالب وَ حَمزَةُبن عَبدِ المطّلب وهُما أشجع البشر! و جَماعةُ مِنَ المُهاجرين أنجاد و أَبْطال». (2) 100


1- . انفال: 5
2- . شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 107

ص: 84

اعتراف يكى از سران مشركين به شجاعت حمزه عليه السلام

پس از خاتمه جنگ و در هنگام انتقال اسيران به پشت جبهه، يكى از آنان به نام «اميّةبن خلف» كه از مشركين سرشناس بود، چون چشمش به حضرت حمزه افتاد، از عبدالرحمان بن عوف پرسيد:

«مَنْ هذا المُعلِّم؟»

؛ «اين جنگجوى نشاندار كيست؟»

گفتنى است، حضرت حمزه در جنگها با نصب پرِ شتر مرغى بر كلاه خودِ خويش، از ديگر سرداران متمايز بود.

عبدالرحمان پاسخ داد: او «حمزه بن عبدالمطّلب است» اميّه با تأسّف و تحسّر شديد از شكست سپاه شرك، گفت:

«ذاكَ الَّذي فَعَلَ بِنا الأفاعيل»

؛ «اين بود كه صفوف ما را در هم شكست و ما را به خاك سياه نشاند!» (1) 101

اسامى نُه تن از مقتولان مشركين به دست حضرت حمزه

، طبق منابع اهل سنت، عبارتند از: (2) 102

1- اسود بن عبدالأسود مخزومى؛ 2 و 3- عتبه و شيبه فرزندان ربيعه؛ 4- طُعَيمة بن عَدىّ؛ 5 و 6- زَمعه و عقيل فرزندان اسود؛ 7- ابو قيس بن وليدبن مغيره؛ 8- نُبيه بن حجّاج؛ 9- حَنظَلة بن ابى سفيان برادر معاويه.


1- . شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 49؛ الروض الأُنُف، ج 2، ص 41؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 382
2- . الروض الأُنُف، ج 3، صص 103- 102

ص: 85

*** پى آمدهاى جنگ بدر در ميان مشركين

پى آمدهاى جنگ بدر در ميان مشركين

تصميمات جديد قريش

مشركان مكّه، كه مدّت سيزده سال در آزار و اذيت پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان، تمام همّت خويش را به كار بستند، تا آنجاكه آنان را مدّتى در داخل درّه اى محاصره و زندانى نمودند و سپس از شهر و ديارشان بيرون راندند و آنان را مجبور به ترك وطن و هجرت به سوى حبشه و مدينه كردند و ... باز هم از تصميم خود در ريشه كن كردن درخت توحيد و از بين بردن مسلمانان منصرف نگشتند و پيوسته در دشمنى خود اصرار مى ورزيدند تا اينكه سرانجام جنگ بدر به وقوع پيوست و آنان پس از تحمّل ضربه سنگين و چشيدن طعم تلخ شكست و پذيرش خفّت بار اسارت در دست مسلمانان، كه همه غرور و تفرعن آنها را در جزيرةالعرب به ننگ و حقارت تبديل نمود، كينه و عداوتشان نسبت به مسلمانان مضاعف گرديد و با مراجعت از بدر، خود را براى جنگ ديگرى كه بتواند اين شكست را جبران و داغ ننگ آن را از پيشانيشان بزدايد، آماده مى شدند و همزمان، نقشه ترور پيامبر صلى الله عليه و آله را نيز

ص: 86

در سرمى پروراندند و موفّقيت در اين طرح را، بهترين راه پيروزى خود مى دانستند.

طرح ترور پيامبرخدا صلى الله عليه و آله:

عميربن وهب، يكى از افراد خونريز در ميان قريش، كه فرزندش وهب در اسارت مسلمانان به سر مى برد، با عموزاده اش «صفوان» در گفتگويى پنهانى در «حجراسماعيل» همپيمان شدند كه صفوان قرضهاى عمير و كفالت فرزندانش را بر عهده بگيرد و عمير هم در مدينه پيامبر را به قتل برساند. وى با همين هدف وارد مدينه شد و على رغم مخالفتِ صحابه كه از او به جان پيامبر صلى الله عليه و آله احساس خطر مى كردند، آن حضرت عمير را به حضور خويش فراخواند و او به همراه چند نفر از ياران پيامبر وارد گرديد.

پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيد عمير! به چه منظور به مدينه آمده اى؟ عمير گفت: براى آزادى فرزندم وهب. حضرت فرمود: اين شمشير براى چيست؟

عرض كرد:

«قبّح اللَّه هذه السيوف»

كه همراه داشتن آنها جزو عادت ما شده است. در اين هنگام پيامبرخدا صلى الله عليه و آله آنچه راكه در حجر اسماعيل در ميان او و صفوان گذشته بود، بيان كرد. عمير با شنيدن رازى كه بجز او و صفوان از آن آگاه نبودند، بر نزول وحى به رسول اللَّه و نبوّت آن حضرت ايمان آورد و از اشتباهات گذشته اش پوزش خواست. پيامبر صلى الله عليه و آله خطاب به صحابه فرمود: «فَقِّهُوا أخاكم فِي دِينه وَ أقْرِئُوهُ

ص: 87

الْقُرْآن وأطْلِقوا أسيره» (1) 103؛ «به برادر تازه مسلمانتان قرآن و احكام بياموزيد، اسيرش را هم آزاد كنيد.» (2) 104

گرچه در كتب تاريخ، اين موضوع يك تصميم دو جانبه و در ميان عمير و صفوان عنوان گرديده است، ليكن قرائن موجود از شدّت عداوت قريش با مسلمانان و طرّاحى جنگ مجدّد نشانگر، اين است كه اين طرح نيز نمى تواند بدون هماهنگى و سازماندهى آنان انجام گيرد. البته براى جلوگيرى از اشاعه چنين موضوع حساسى بايد تصميم گيرى ها به طور خصوصى و دور از ديد ديگران انجام پذيرد.

تصميم بر جنگ مجدّد

ابو سفيان كه از سلسله جنبانان و اركانِ اصلىِ جنگ بود، با كشته شدن سران قريش و اسارت عدّه اى ديگر، رياست مستقيم مشركين را در آماده سازى آنان بر جنگ ديگر و ايفاى نقش اساسى در اين هدف را به عهده گرفت و بلا فاصله، پس از مراجعت به مكّه، در حالى كه پسرش حنظله و عتبه و وليد و شيبه به ترتيب پدر و برادر وعموى همسرش هند در اين جنگ كشته شده بودند و پسر ديگرش به نام عمر به اسارت مسلمانان


1- . در بحارالأنوار، ج 19، ص 326 اينگونه آمده است: «فقّهوا أخاكم في دينه وعلّموه القرآن و أطلقوا له أسيره».
2- . مشروح اين رخداد را در سيره ابن هشام، ج 2، ص 220؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 345؛ تاريخ ابن كثير، ج 3، ص 313؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 14، ص 154- 153 مطالعه فرماييد.

ص: 88

در آمده بود، در ميان اجتماع قرشيان، خطاب به آنان چنين گفت: اى گروه قرشيان، پس از اين جنگ، كه بزرگان و عزيزان ما و شما را از دست ما گرفت، نبايد از خود ضعف نشان دهيم، بلكه بايد صبر و صلابت خود را حفظ كنيم، بركشتگان خود نگرييم. هيچ زنِ نوحه گرى بر آنان نوحه نسرايد و هيچ شاعرى در عزايشان شعر نگويد؛ زيرا اين اعمال موجب تخفيف كينه و عداوت ما نسبت به محمّد و يارانش مى گردد و شعله آتش دشمنى و خونخواهى ما را فرو مى نشاند و قدمهاى ما را در انتقام گرفتن از آنان سست مى گرداند، گذشته از اينكه اگر ياران محمّد جزع و فزع و آه و ناله ما را بشنوند، زبان بر شماتت و استهزا خواهند گشود و اين درد و مصبت بالاتر از مصيبت از دست دادن عزيزانمان خواهد بود و من نيز از اين ساعت استفاده از عطر و زنان را بر خود حرام مى كنم تا روزى كه با محمّد بجنگيم. (1) 105 ابو سفيان و سران قريش نه تنها از گريه جلوگيرى كردند، بلكه حتّى از آزاد سازى اسراى خويش نيز امتناع مى ورزيدند و لذا وقتى به ابوسفيان پيشنهاد شد كه با فديه دادن، فرزندت عمرو را آزاد كن، چنين پاسخ داد: فرزندم حنظله كشته شد، شما مى گوييد براى فرزند ديگرم هم فديه بدهم و در مقابل دشمن بيشتر تحقير شوم؟! بگذاريد او را تا هر وقت كه


1- . سيره ابن هشام، ج 2، ص 2111؛ تاريخ ابن كثير، ج 3، ص 309؛ واقدى به نقل بحار، ج 19، ص 341

ص: 89

مى خواهند نگهدارند. (1) 106 همچنين درتحريك مشركين بر جنگ، تنها مردان قريش نبودند كه فعّاليت داشتند، بلكه زنان آنها نيز در اين راه سعى و تلاش مى كردند؛ از جمله آنها هند همسر ابوسفيان بود. او در پاسخ گروهى از زنان قريش كه، چرا در كشته شدن عزيزانت (پدر، برادر، عمو و پسرت) گريه نمى كنى؟ گفتار همسرش ابوسفيان را تكرار كرد و گفت:

من در مكّه بر عزيزانم گريه كنم محمّد و يارانش و زنان قبيله خزرج در مدينه شماتتم كنند؟! نه، به خدا سوگند تا انتقام عزيزانم را از محمّد نگيرم، خود را معطّر نخواهم كرد.

او اين جمله را هم افزود: به خدا سوگند اگر مى دانستم كه گريه مى تواند حزن و اندوهم را برطرف كند، مى گريستم ولى نه، تنها چيزى كه سوز دلم را برطرف مى كند و شعله هاى درونم را فرو مى نشاند، گرفتن انتقام اين كشته ها است. (2) 107 و بدينگونه قرشيان كه در تب و تاب انتقام و در انديشه حمله به مدينه به سر مى بردند و خود را براى جنگ ديگرى آماده مى كردند، پس از گذشت يك سال از جنگ بدر، به سوى مدينه روان شدند و جنگ احد به وقوع پيوست.


1- . سيره ابن هشام، ج 2، ص 213؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 389؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 14، ص 151
2- . سيره ابن هشام، ج 2، ص 213؛ شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 151؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 389

ص: 90

ص: 91

حضرت حمزه در جنگ احد

حضرت حمزه در جنگ احد

احد كجاست؟!

كوه احُد، كه جنگ مهمّ اسلام و شرك در دامنه آن رخ داد، يكى از كوه هاى بسيار مهمّ و مشهور مدينه است و در پنج كيلومترى شمال شرقى اين شهر قرار دارد.

نامگذارى اين كوه به «احد»؟!

در وجه تسميه و نامگذارى اين كوه به «احد»، نظريه هاى گوناگون نقل شده است، ولى مناسبترينش آن است كه اين كوه را، چون تنها و مستقل از كوه هاى ديگر است، احُد خوانده اند.

فضيلت احد

1. روشن است كه آنچه در فضيلت مدينه گفته اند، شامل احد نيز هست؛ از پيامبرخدا صلى الله عليه و آله احاديث فراوان درباره فضيلت مدينه نقل شده است؛ مانند: تفضيل و برترى اين شهر بر ديگر شهرها. دعا كردن آن حضرت براى مردم اين شهر.

استشفا با خرماى آن و حرم بودن مدينه و نهى از صيد حيوانات

ص: 92

و قطع درختانش.

چون احد در داخل محدوده مدينه است، مشمول همه اين فضايل نيز خواهد بود؛ زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مدينه از عير تا ثور حرم است.» (1) 108 و ثور كوهى است كه در پشت كوه احد قرار گرفته و اين حديث در واقع بيانگر حدّ شرقى و حدّ غربى مدينه مى باشد.

2. گذشته از فضايل عمومى، كه درباره كوه احد اشاره كرديم، درباره اين كوه، به طور خاصّ نيز فضايلى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل گرديده كه يكى از آنها چنين است:

«وَ هذا جَبَلٌ يُحِبُّنا وَ نُحِبُّهُ». (2) 109

«اين (احُد) كوهى است كه ما را دوست مى دارد و ما هم آن را دوست مى داريم.»

در مفهوم اين حديث توجيهات مختلفى ذكر شده و بهترين توجيه آن است كه اين جمله مجازى است و مضاف در آن حذف شده است؛ مانند

«واسأل القرية»

و مراد از احد اهل آن است؛ يعنى افرادى كه در كنار اين كوه به شهادت رسيده اند


1- . «المَدِينَةُ حَرَمٌ ما بَيْنَ عَيْر الى ثورٍ لا يُخْتلى خَلاها وَلا يُنْفَرُ صَيْدُها وَلايُسْقَطُ نُقَطَها الَّا مَنْ أَشادَ بِها ...» مشروح اين حديث را در مقاله اى با عنوان «صحيفه اميرمؤمنان عليه السلام قديمترين سند حديثى»، در شماره سوّم فصلنامه تخصصّى علوم حديث، از منابع شيعه و اهل سنّت آورده ايم.
2- . صحيح بخارى، حديث 1411، 2736 و 3187؛ صحيح مسلم، حديث 1392، باب «احد جبل يحبّنا ونحبّه»؛ ابن شبه تاريخ المدينه، ج 1، ص 81

ص: 93

و پيكر خونين آنها در دامنه اين كوه به خاك سپرده شده، ما را دوست مى دارند و ما هم آنها را دوست مى داريم و بر شهادت و از خودگذشتگى آنان ارج مى نهيم و مسلمانان نيز بايد به پيروى از پيامبرخدا صلى الله عليه و آله تا قيامت در حفظ اين ارزش معنوى بكوشند.

اين معنى، با توجّه به اينكه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله اين جمله را پس از جنگ احد و به هنگام مراجعت از سفر حج و در مراجعت از جنگ خيبر (1) 110 فرموده است/ مناسب به نظر مى رسد.

حركت مشركين به سوى مدينه

همانگونه كه پيش از اين آورديم، مشركان مكّه پس از جنگ بدر، به سرپرستى ابوسفيان، تصميم گرفتند تا همه قواى خود را متمركز كنند و خود را از قيد آنچه به نام محمّد و اسلام وجود دارد، رها سازند. در ضمن به دردهاى عميق خود كه از كشتگان و اسراى جنگ بدر در دل داشتند التيام بخشند و بر همان تصميم در سال سوّم هجرت و يكسال پس از جنگ بدر، پنج هزار نفر جنگجو به فرماندهى ابوسفيان به همراه پانزده نفر از زنان قريش به سرپرستى هند همسر ابوسفيان و با دويست اسب و سه هزار شتر و هفتصد نفر زره دار به سوى مدينه حركت كردند. آماده شدن قريش را عباس عموى پيامبر صلى الله عليه و آله به آن حضرت گزارش داده بود و لذا پيامبرخدا در انتظار چنين


1- . ابن شبه، تاريخ المدينه، ج 1، صص 80- 79

ص: 94

حمله اى به سر مى برد ولى تا جهت حمله قريش مشخّص نشده بود، آن حضرت از مدينه خارج نشد.

روز چهارشنبه، سيزده شوال، نيروى مشركان خود را به كنار احد رسانيد و در دامنه اين كوه، در ميان نخلستان، در محلّى هموار و مسطّح و در كنار درّه اى كه مى توانست در وضعيت سخت براى آنان مأمنى باشد فرود آمد و تا روز جمعه به استراحت و طرح نقشه جنگ پرداخت.

پيامبر صلى الله عليه و آله پس از اقامه نماز جمعه، همراه هزار نفر به سوى احد حركت كرد. عبداللَّه بن ابىّ سركرده منافقان، با سيصد نفر از همفكرانش از ميان راه برگشت و پيامبرخدا صلى الله عليه و آله با هفتصد نفر، كه صد نفر از آنان زره دار و پنجاه نفر كماندار و تيرانداز بودند و تنها دو اسب به همراه داشتند، وارد منطقه احد گرديد و چند نفر را به خاطر كمى سنّشان از حضور در جنگ مانع گرديد.

چون مجاهدان به احد رسيدند، پيامبر پنجاه نفر تيرانداز را به فرماندهى عبداللَّه بن جبير بر لب درّه گذاشت و دستور داد؛ ما چه در حال فتح باشيم و چه در حال شكست، شما در جاى خود استوار بمانيد، حتّى اگر ببينيد اجساد ما در روى زمين مانده و يا دشمن ما را به درون مدينه رانده و يا ما دشمن را تا مكّه عقب رانديم. در هر صورت شما از جاى خود حركت نكنيد (1) 111 آنگاه به لشكريان دستور داد: تا از طرف من فرمان نرسد شما جنگ را آغاز نكنيد.


1- . ابن اثير، كامل، ج 2، ص 105

ص: 95

جنگ احد در مرحله نخست:

جنگ احد كه روز شنبه 15 شوّال رخ داد، در دو مرحله مختلف انجام گرفت؛ در مرحله اوّل قريش شكست خوردند و در مرحله دوم شكست نصيب مسلمانان شد.

جنگ ابتدا تن به تن بود و نُه تن از پرچمداران قريش پشت سر هم وارد ميدان شدند كه يكى پس از ديگرى به هلاكت رسيدند و اين موضوع موجب تضعيف روحيه آنان گرديد. سرانجام ناگزير به حمله عمومى شدند و جنگ به اوج خود رسيد، به طورى كه هند و ديگر زنان قريش كه از زيبايى و آرايش برخوردار بودند، براى تشويق مشركين وارد معركه شدند و در ميان صفوف مى چرخيدند و دف زنان و گريه كنان جنگجويان خود را با اسم و رسم صدا كرده و كشتگان بدر را به ياد آنان مى آوردند.

كلماتِ ننگ، شرف، حميّت، غيرت و ... را با آهنگها و آوازهاى محرّك و حماسى مى خواندند و مشركان را بر حملات شديد و پايدارى در مقابل مسلمانان تشويق مى كردند.

طبرى مى گويد: در هنگامه جنگِ تهاجمى، عدّه اى از مسلمانان و در رأس آنها ابودجانه و حمزةبن عبدالمطّلب و على بن ابى طالب وارد صحنه شدند و دشمن را در هم شكستند و تا آخرين صفوف پيش رفتند، در نتيجه خداوند مسلمانان را پيروز گردانيد و شكست قطعى را بر مشركان وارد آورد؛

«وَقاتَلَ ابودجانة حتّى أمعَن في النّاس و حمزةُبن عبدالمطّلب

ص: 96

وَ عليّ بن ابي طالب في رجالٍ من المسلمين، فَأَنْزل اللَّهُ نَصرَهُ وصدّقهم وعده فحسُّوهم بالسيوف حتّى كشفوهم وكانت الهزيمة لا شكّ فيها». (1) 112

و لذا كار بر قريشيان سخت گرديد و در تهاجم عمومى هم نتوانستند كارى از پيش ببرند و هزيمت و فرارشان آغاز شد و از ترس جان خود، به درّه ها و كوه ها پناه بردند و مقرّ خويش را بدون مراقب رها ساختند.

مرحله دوّم جنگ و علل شكست مسلمانان!

پس از شكست سختى كه بر قريش وارد شد، صحنه جنگ دگرگون گرديد؛ زيراگروهى ازمسلمانان كه هزيمت دشمن را ديدند، به درون درّه اى، كه مقرّ آنها بود، حمله بردند و به جمع آورى غنيمت پرداختند. در اين هنگام گروه تيراندازان، كه به دستور پيامبرخدا صلى الله عليه و آله در دهانه درّه پاس مى دادند، على رغم مخالفت فرمانده شان، عبداللَّه بن جبير، بجز ده تن، به سوى مقرّ مشركان براى غارت غنائم پايين آمدند.

خالدبن وليد، فرمانده اسب سوارانِ قريش، از اين فرصت استفاده كرد و با همراهانش كوه را دور زد و عبداللَّه بن جبير را با ياران اندكش به سادگى از سرراه برداشت، آنگاه از دهانه درّه فرود آمد و مسلمانانى را كه از همه جا بى خبر بر سر غنايم گرد آمده بودند، به دم شمشير گرفت و از سوى ديگر زنان


1- . طبرى، ج 2، ص 376

ص: 97

قريش صحنه گردان غائله شدند و از كوه سرازير گشته، موها را پريشان و گريبان ها را چاك كردند و با پستان هاى برهنه و فريادهاى جنون آميز، فراريان خود را بازگرداندند و حمله مجدّد دشمن آغاز شد! اين نخستين عامل شكست مسلمانان بود.

دوّمين عاملى كه در شكست سپاه اسلام نقش داشت، خبر كشته شدنِ پيامبرخدا صلى الله عليه و آله بود. در گرماگرم جنگ و درگيرى، كه پيامبر مجروح شد و در گودالى افتاد، «سراقه» فرياد برآورد:

«محمّد كشته شد!» اين خبر در ميان سپاه شرك و در جبهه پريشان مسلمانان به سرعتِ برق پيچيد و موجب شكست روحيه مسلمانان و تقويت روحى مشركان گرديد.

اينجا بود كه گروهى از مسلمانان دست به عقب نشينى زدند و فرارشان آغاز شد و به گفته «ابن عقبه» در ميان اين گروه، آنچنان سردرگمى و از هم گسيختگى به وجود آمد كه به جاى دشمن، به خودى ها حمله مى كردند و برادر مسلمان خود را مجروح مى ساختند. (1) 113 مورّخان، از جمله طبرى، صحنه اين مرحله از جنگ را چنين توصيف مى كند:

«مسلمانان با پديد آمدن شكست و شايعه كشته شدن پيامبرخدا صلى الله عليه و آله، به سه گروه تقسيم شدند: تعدادى مجروح شده و از كار افتادند. بعضى استقامت ورزيدند تا به شهادت رسيدند


1- . سمهودى، وفاء الوفا، ج 1، ص 286

ص: 98

و گروه سوّمى فرار كردند و جان به سلامت بردند!

(وَكانَ الْمُسْلِمُون لَمّا أصابَهم ما أَصابَهم مِن الْبَلاءِ أثلاثاً؛ ثلث قتيل وثلث جريح وثلث منهزم)». (1) 114

و اين خلاصه اى بود از دورنماى جنگ احد. بديهى است اگر تمام مراحل و جزئيات آن نوشته شود، كتاب مبسوطى را به خود اختصاص مى دهد، ولى ما با توجّه به موضوع اين نوشتار و بر اساس گفتار مورّخان كه به هنگام هزيمت و شكست، مسلمانان به سه گروه تقسيم شدند، نكات حساس و برجسته اى از اين سه گروه را كه مى تواند مقدّمه بر هدف اصلى اين بحث؛ يعنى: «موقعيّت حضرت حمزه» و بيان كننده زواياى مختلف اين جنگ و روح شجاعت و شهامت و فداكارى گروهى از اصحاب پيامبرخدا باشد، در اختيار خوانندگان عزيز قرار مى دهيم:


1- . طبرى، تاريخ، ج 2، ص 377

ص: 99

مجروحان جنگ احد

مجروحان جنگ احد

1. پيامبرخدا صلى الله عليه و آله:

پيشتر اشاره كرديم كه در جنگ احد تعدادى از مسلمانان مجروح شدند و با تن مجروح و خون آلود به پيكار ادامه دادند و سرانجام از كار افتادند و به پشت جبهه انتقال يافتند و يا به مقام ارجمند شهادت نائل آمدند. امّا متأسّفانه مشخصات همه مجروحان، بجز تعدادى اندك، در منابع تاريخى منعكس نشده و اين آثار ارزشمند تاريخ و زيباترين جلوه هاى شجاعت و ايثار در راه ايمان و عقيده، به دست فراموشى سپرده شده است.

در رأس همه مجروحانِ جنگ احد، بايد از شخص پيامبرخدا صلى الله عليه و آله نام برد؛ زيرا آن بزرگوار در حالى كه فرماندهى عالى جنگ را به عهده داشت و پرچمداران و فرماندهان را هدايت و تعيين مى كرد، حملات دشمن و دفاع سپاهيان اسلام را زير نظر داشت و خود نيز در حمله و دفاع شركت مى نمود و با شجاعت و شهامت غير قابل وصفى، مى جنگيد. آنچنان جنگ كرد كه تيرهايش تمام شد و مورد تعرّض دشمن قرار

ص: 100

گرفت و به شدّت مجروح گرديد. (1) 115 ابن اسحاق در شهامت پيامبرخدا صلى الله عليه و آله مى نويسد: آن حضرت هنگامى كه در ميان عدّه اى از صحابه در اثر شدّت جراحات بى حال افتاده بود، گروهى از مشركان به سرپرستى خالدبن وليد از كوه بالا رفتند. پيامبرخدا صلى الله عليه و آله با مشاهده آنان گفت:

«أَللّهمَّ لا يَنْبَغي لَهُمْ أنْ يَعْلُونا»؛

«خدايا! سزاوار نيست كه مشركان در جايگاه بالاتر از ما مسلمانان قرار گيرند.» همين توجّه و گفتار پيامبرخدا موجب گرديد كه عدّه اى از مسلمانان به گروه مشركين حمله بردند و از كوه سرازير كردند و متفرقشان ساختند. (2) 116 به هر حال در اوج شدّت جنگ، يكى از مشركين به نام عبداللَّه بن قميه پيامبرخدا را با سنگ مورد اصابت قرار داد و در اثرِ آن، پيشانى و بينى آن حضرت به شدّت مجروح شد و دندانش شكست و لب مباركش شكافت.

ابن اسحاق مى گويد: در اين حال كه پيامبرخدا صلى الله عليه و آله خون از صورتش پاك مى كرد، چنين مى فرمود:

«كيف يفلح قومٌ قد خضبوا وجه نبيّهم وهو يدعوهم إلى رَبِّهِم». (3) 117


1- . ابن اثير مى نويسد: «وقاتل رسول اللَّه بأُحُد قتالًا شديداً فرمى بالنبل حتّى فني نبله و انكسرت سيّة قوسه»، كامل، ج 2، ص 109 و نيز بحارالأنوار، ج 20، ص 144
2- . ابن هشام، سيره، ج 3، ص 32
3- . همان، ج 3، ص 28؛ وفاء الوفا، ج 1، ص 290

ص: 101

«چگونه رستگار خواهند شد مردمى كه پيامبرشان به سوى خدا دعوت مى كند و آنان صورت او را به خونش رنگين مى سازند!»

و بنا به نقل ابن هشام، در اثر حمله عبداللَّه بن قميه علاوه بر شكستن دندان پيامبرخدا صلى الله عليه و آله دو حلقه از حلقه هاى زره آن حضرت به گونه مباركش فرو رفت، ابوعبيده جرّاح آنها را در آورد و موجب كنده شدن دو دندان ديگر آن حضرت شد. (1) 118 شدّت جراحات پيامبر را مى توان از دو مطلب زير به دست آورد:

الف:

وقتى جنگ پايان يافت، امير مؤمنان با سپر خويش از مهراس؛ گودى سنگ هاى كوه، آب مى آورد و به صورت پيامبرخدا صلى الله عليه و آله مى ريخت و فاطمه زهرا عليها السلام مى شست و چون با ريختن آب سيلان خون بيشتر شد، فاطمه عليها السلام قطعه حصيرى سوزاند و خاكسترش را روى جراحات گذاشت تا خون بند آمد. (2) 119

ب:

پس از آرام شدن صحنه جنگ، پيامبرخدا صلى الله عليه و آله خواست فريضه ظهر را بخواند ليكن در اثر ضعف و خونريزى، نماز را نشسته به جاى آورد و در حال ايستاده نماز خواندن براى آن حضرت امكان پذير نبود. (3) 120


1- . همان، ج 3، ص 29
2- . البداية والنهايه، ج 4، ص 29؛ ابن اثير، ج 2، ص 109؛ صحيح بخارى، ح 3874؛ صحيح مسلم، ح 1790؛ طبقات واقدى، ج 2، ص 34
3- . سمهودى، وفاء الوفا، ج 1، ص 294

ص: 102

2. على بن ابى طالب عليه السلام

اشاره

در جنگ احد، دوّمين كسى كه به شدّت مجروح شد و تا آخر استقامت كرد و از جان پيامبرخدا صلى الله عليه و آله حمايت و حراست نمود، امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام بود.

روشن است كه نقش آن حضرت در اين جنگ بيش از همه صحابه بود و ما اكنون به نقل بخشى از آنچه كه مورّخان و محدّثان در اين زمينه آورده اند، مى پردازيم و گفتنى است كه بيشترين استناد ما در اين زمينه، به منابع اهل سنّت مى باشد.

در جنگ احد پرچم به دست على عليه السلام است

در جنگ احد، پرچمِ لشكر در دست امير مؤمنان عليه السلام بود، ليكن در اثناى جنگ، چون پيامبرخدا صلى الله عليه و آله ديد كه پرچم كفر در دست شخصى از قبيله بنى عبدالدار است، فرمود:

«نَحْنُ اوْفى مِنْهُم»؛

«ما، در وفاى به عهد اولى از آنان هستيم.» ولذا پرچم را به مُصعب بن عمير، كه او هم از قبيله «بنى عبدالدار» بود، تحويل داد و چون او به شهادت رسيد، پرچم مجدداً در دست اميرمؤمنان عليه السلام قرار گرفت. (1) 121

امير مؤمنان و پرچمداران كفر


1- . ابن هشام، سيره، ج 3، ص 23؛ ابن كثير، تاريخ، ج 4، ص 20؛ ابن اثير، تاريخ، ج 2، ص 108

ص: 103

همانگونه كه پيشتر اشاره كرديم، در مرحله اوّل جنگ، كه ابتدا به صورت تن به تن بود، تعداد هشت يا نُه تن از پرچمداران جبهه شرك، يكى پس از ديگرى به هلاكت رسيدند و همين موضوع موجب ضعف روحيّه و شكست مشركان گرديد وطبق نظريه مورّخان و محدّثان، همه اين پرچمداران به وسيله امير مؤمنان عليه السلام كشته شدند.

ابن اثير مى گويد:

«وَكانَ الَّذِي قَتَل أصحاب اللّواء عَلِيّ»؛

«كسى كه در جنگ تن به تن، همه پرچمداران را به قتل رسانيد، على بود.»

او تعداد اين پرچمداران را مشخص نكرده، ولى در تفسير على بن ابراهيم تعداد آنها نُه تن آمده و هر يك به نام مشخّص گرديده و چگونگى كشته شدنشان به دست آن حضرت، به طور مشروح ذكر شده است. (1) 122 اوّلين و شجاعترين پرچمدار مشركان كه وارد صحنه شد، طلحةبن عثمان بود. او فرياد برآورد:

«اى اصحاب محمّد، به زعم شما، خدا ما را با شمشيرهاى شما وارد دوزخ و شما را با شمشيرهاى ما وارد بهشت مى كند، آيا در ميان شما كسى هست كه به شمشير من وارد بهشت شود يا مرا به دوزخ بفرستد؟»

در اين هنگام على عليه السلام از صف بيرون آمد و در پاسخ


1- . قمّى، تفسير، ج 1، ص 113

ص: 104

وى گفت:

«به خدا سوگند اين من هستم كه تو را به جهنّم خواهم فرستاد!»

آنگاه به طلحه حمله كرد و جنگ در ميان آنان درگرفت.

على عليه السلام شمشير طلحةبن عثمان را با سپر رد كرد و بلافاصله پاى او را قطع نمود. طلحه به روى خاك افتاد، او كه مرگ را با چشم خود مى ديد، عورتش را آشكار ساخت و با عجز و لابه، به على عليه السلام گفت: اى پسر عم، (1) 123 تو را به خدا سوگند دست از من بدار! على عليه السلام به سوى لشكر برگشت و پيامبرخدا بر اين پيروزى تكبير گفت، آنگاه فرمود: اى على، چرا دشمنت را نكشتى؟

عرض كرد: چون او عورتش را آشكار كرد و مرا سوگند داد، من هم شرم كردم به سوى او برگردم. (2) 124 ابن كثير دمشقى پس از نقل اين ماجرا مى گويد: در دوران زندگى امير مؤمنان عليه السلام اين عملكرد مكرّر اتّفاق مى افتاد؛ زيرا در جنگ صفين، آن حضرت وقتى به بسربن ارطاة حمله كرد، او هم عورتش را هويدا ساخت و على عليه السلام از كشتن وى منصرف گرديد و همچنين از كشتن عمروبن عاص هم آنگاه كه عورتش را آشكار كرد، خوددارى نمود. (3) 125


1- . تعبير پسر عمّ براى جلب ترحّم بوده است.
2- . ابن هشام، سيره، ج 3، ص 24؛ طبرى، تاريخ، ج 2، ص 374؛ ابن اثير، تاريخ، ج 2، ص 106
3- . ابن كثير، تاريخ، ج 4، ص 20

ص: 105

اى على، به پيش!

على در مقابل دشمن بود كه پيامبرخدا از كنار پرچم انصار بدو پيام فرستاد:

«أن قدّم الراية»

، به پيش بتاز. على عليه السلام در حالى كه اين شعار حماسى را مى داد، خود را به صفوف دشمن زد:

«أنا ابوالقُصّم مَن يُبارزني»

؛ «منم دشمن شكن، كيست كه به مبارزه من آيد؟» در اين هنگام ابوسعيد كه پرچم دشمن به دست او بود، فرياد زد: «اى دشمن شكن، اگر مبارز مى خواهى من!» مبارزه آن دو، در ميان دو صف آغاز شد و شمشيرها بالا رفت و سرانجام على عليه السلام او را از پاى درآورد. (1) 126

لا فَتى إلّاعَلِيّ

از حوادث مهمّ و نادر، كه محدّثان و مورّخان اهل سنّت و شيعه از جنگ احد نقل كرده اند، اين است كه در وضعيّت سخت و آنگاه كه عقب نشينى و فرار اصحاب پيامبر به وقوع پيوست، گروهى از مشركان به قصد جان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به آن حضرت يورش بردند. پيامبر به امير مؤمنان دستور داد

«احمل عليهم فَفَرِّقهم»

؛ «بر آنان يورش ببر و پراكنده شان كن». امير مؤمنان حمله كرد، تعدادى از آنها را كشت و برخى را مجروح كرد و بقيّه متوارى شدند. بلا فاصله گروهى ديگر حمله كردند.

باز پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«يا عَلِي احمل عَلَيهم فَفَرِّقهم»

. اين موضوع


1- . ابن هشام، سيره، ج 3، ص 24؛ ابن كثير، تاريخ، ج 4، ص 20

ص: 106

تكرار شد و امير مؤمنان عليه السلام در هر حمله گروهى را مى كشت يا مجروح مى ساخت. در اين ميان شمشير آن حضرت شكست و به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله برگشت و عرض كرد: يا رسول اللَّه انسان با شمشير مى جنگد و اكنون شمشير من شكست! پيامبرخدا شمشير خود «ذوالفقار» را به على عليه السلام داد و او با همين شمشير از پيامبر صلى الله عليه و آله دفاع مى كرد و دشمن را پراكنده مى ساخت، تا اينكه جراحات فراوانى بر پيكرش وارد شد، به حدّى كه قيافه اش شناخته نمى شد. جبرئيل نازل شد و به پيامبرخدا صلى الله عليه و آله عرض كرد: «هذه المواسات»؛ اين است عاليترين نمونه مواسات كه على انجام داد. پيامبرخدا فرمود:

«إنَّهُ مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ»

؛ «او از من است و من از او.» جبرئيل عرض كرد:

«وَ أَنَا مِنْكُما»

؛ «من هم از شمايم.»

در اينجا بود كه صداى منادى در فضا پيچيد:

«لا سَيفَ الّا ذُوالْفِقار وَ لا فَتى الّا عَلِيّ». (1) 127

طبرى اين حادثه را در مرحله اوّل جنگ احد دانسته است، ولى متن روايت كه صدوق از امام صادق عليه السلام نقل كرده صريح است كه اين حادثه در مرحله دوّم جنگ و پس از آنكه عدّه اى از صحابه گريختند، واقع شده است.

مرحوم صدوق پس از نقل اين روايت، مى گويد: گفتار جبرئيل

«وَأَنَا مِنْكُما»

تمنّى و آرزو است از سوى جبرئيل كه او هم با پيامبر و على عليهما السلام باشد واگر او در مقام و فضيلت بالاتر از


1- . ابن هشام، سيره، ج 3، ص 43؛ ابن اثير، تاريخ، ج 2، ص 107؛ طبرى، تاريخ، ج 2، ص 377

ص: 107

آن دو بزرگوار بود، چنين آرزويى نمى كرد و نمى خواست از مقام والا و ارجمندش تنزّل كند. (1) 128 ابن ابى الحديد پس از نقل اين حادثه تاريخى مى گويد:

اين خبر از اخبار و احاديث مشهور است كه عدّه زيادى از محدّثان «اهل سنّت» آن را نقل نموده اند و من از استاد خودم عبدالوهاب در باره صحّت و سقم آن پرسيدم. او پاسخ داد:

«هذا خَبَرٌ صَحِيحٌ»

؛ بدو گفتم اگر اين خبر صحيح است، چرا مؤلفان صحاح ششگانه نياورده اند؟! در پاسخ من گفت:

«كَمْ قَدْ أهمَلَ جامِعوا الصِّحاح مِنَ الأخبار الصَّحِيحة»

؛ «صاحبان صحاح ششگانه، خبرهاى صحيح بى شمارى را در كتابهاى خود نياورده اند، اين خبر هم يكى از آنها است.» (2) 129

على عليه السلام و بيش از هفتاد زخم

طبيعى است كسى كه مانند على بن ابى طالب وارد مبارزه شود و به مصاف پهلوانان و پرچمداران دشمن برود و امواج خروشانِ نيزه داران و تيراندازان و شمشير زنان را در هم بشكند، از آسيب دشمن در امان نخواهد بود، گرچه اشجع الناس، على باشد!

پيشتر اشاره شد كه به هنگام دفع حملات مكرّر دشمنان، آنگاه كه جان پيامبرخدا را هدف قرار داده بودند، چنان مجروح شد كه لخته هاى خون، چهره اش را گرفت؛ به طورى


1- . علل الشرايع، ص 7
2- . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 14، باب 9، ص 251

ص: 108

كه قيافه اش شناخته نمى شد.

و لذا خود آن بزرگوار در پاسخ يكى از سران يهود، كه از تحمّل حوادث و سختى هايش در دوران پيامبرخدا صلى الله عليه و آله سخن مى گفت، چنين فرمود:

«وَقَدْ جُرِحْتُ بَينَ يَدَي رَسُولِ اللَّه صلى الله عليه و آله نَيِّفاً وَسَبْعِينَ جُرْحَةً ...». (1) 130

در جنگ احد، آنگاه كه گروهى از مهاجرين و انصار با فرياد «محمّد كشته شد» به مدينه عقب نشينى كردند، من در كنار پيامبرخدا بودم و «بيش از هفتاد زخم بر پيكرم وارد شد.» در آن حال پيراهن خود را كنار زده، دست به جاى زخمها گذاشت و فرمود: اين از آن زخمها است، اين اثر زخم ديگر است ....

مأموريت پس از جنگ:

از ويژگى هاى امير مؤمنان عليه السلام، در كنار جانفشانى و مبارزه با دشمن، مراقبت شديد آن حضرت از جان پيامبرخدا و انجام وظايفى بود كه خود آن حضرت تشخيص مى داد و يا از ناحيه پيامبرخدا صلى الله عليه و آله به انجام آن مأمور مى گرديد.

اين موضوع را مى توان در موارد متعدّد؛ از جمله در جريان تلخى كه براى پيامبرخدا صلى الله عليه و آله پيش آمد، مشاهده كرد،


1- . صدوق، خصال، ج 2، ابواب السبعه؛ بحار، ج 38، ص 170، ح 1

ص: 109

آنگاه كه امير مؤمنان سرگرم جنگ با دشمن بود و متوجّه گرديد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با بدن مجروح به داخل گودالى كه دشمن تعبيه كرده بود افتاد. بى درنگ خود را به كنار آن حضرت رسانيد و دست و بازويش را گرفت و زبير هم به كمك او شتافت تا پيامبرخدا را به پشت جبهه منتقل كردند.

و آنگاه كه جنگ آرام شد با سپر خود از فاصله دور (مهراس) آب آورد تا پيامبر صلى الله عليه و آله پس از جنگِ سخت و خونريزى شديد، رفع تشنگى كند و چون پيامبر در آن آب احساس كهنه بودن كرد و از خوردن آن امتناع ورزيد، امير مؤمنان عليه السلام به كمك همسرش زهرا عليها السلام سر و صورت پيامبر را با آن شست وشو داد و لخته هاى خون را از چهره اش زدود (1) 131 و آنگاه كه دشمن قصد حركت كرد، پيامبرخدا به امير مؤمنان مأموريت داد تا آنها را تعقيب كند و حركتشان را زير نظر بگيرد و خطاب به وى فرمود: اى على، مراقب دشمن باش، اگر ديدى كه آنها به شترها سوار شده و اسبها را يدك مى كشند، معلوم است كه مى خواهند به مكّه برگردند و اگر ديدى كه سوار اسبها شده و شترها را به همراه مى برند، قصد حمله به مدينه را دارند و به خدا سوگند در اين صورت آنها را ريشه كن خواهم كرد!

امير مؤمنان در آن وضعيت حسّاس و با بدن مجروح و


1- . صحيح بخارى، كتاب المغازى، ح 3874؛ صحيح مسلم، كتاب الجهاد، باب غزوة احد، ح 1790

ص: 110

خسته، اين مأموريت را انجام داد و به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله برگشت و گفت: اى فرستاده خدا، دشمن سوار بر شترها در حركت است و معلوم شد كه مى خواهند به مكّه برگردند. (1) 132

3- طلحةبن عبيد اللَّه

در منابع تاريخى آمده است: طلحة بن عبيداللَّه از صحابه و ياران معروف پيامبر صلى الله عليه و آله نيز در جنگ احد جانفشانى كرد و مجروح گرديد.

از انس بن مالك نقل شده است كه به هنگام هزيمت و عقب نشينى گروهى از مسلمانان كه مشركين جرأت يافتند و حملات خود را شدّت بخشيدند و به پيكر پيامبرخدا صلى الله عليه و آله جراحات متعّددى وارد گرديد، دشمن مجدّداً شخص آن حضرت را هدف تير قرار داد. در اين هنگام در كنار پيامبرخدا صلى الله عليه و آله تنها دو نفر از صحابه بودند كه دفاع از وجود آن حضرت را به عهده گرفتند و آنها عبارت بودند از سهل بن حنيف و طلحه كه خود را سپر وجود پيامبرخدا قرار دادند و تيرها را به جان خريدند و مانع اصابت تير به پيكر پيامبر شدند. در اين حال تيرى به دست طلحه اصابت كرد و رگ او را بريد و تا آخر عمر از كار افتاد؛

«فَرُميَ بِسَهْمٍ فِي يَدِهِ فَيَبُتَ». (2) 133


1- . ابن هشام، سيره، ج 3، ص 38
2- . طبرى، تاريخ، ج 2، ص 381؛ ابن كثير، تاريخ، ج 4، ص 23؛ ابن اثير، تاريخ، ج 2، ص 110

ص: 111

4- عبدالرحمان بن عوف

ابن هشام مى گويد: يكى از تاريخ دانان نقل كرد كه در جنگ احد بيش از بيست زخم بر عبدالرحمان بن عوف وارد گرديد و در اثر تيرى كه بر دهانش اصابت نمود، دندانش شكست و همچنين در اثر زخمها و تيرهايى كه به پاهايش وارد گرديد، يكى از پاهايش فلج شد و از كار افتاد. (1) 134

فراريان

اشاره

إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لَاتَلْوُونَ عَلَى أَحَدٍ ...

همانگونه كه پيشتر اشاره كرديم، در مرحله دومِ جنگ احد و در اثر شكستى كه بر جبهه اسلام وارد گرديد و خبر كشته شدن پيامبرخدا در ميان هر دو جبهه پيچيد، مسلمانان به سه گروه تقسيم شدند:

الف:

مجروحان

ب:

فراريان

ج:

شهيدان.

در صفحات گذشته بر اساس نقل مورّخان، تعدادى از مجروحان را معرّفى كرديم.

و اما فراريان:

مسأله فرار تعدادى از مسلمانان، يكى از نقاط مهمّ و حساس و از عوامل شكست مسلمانان در جنگ احد به شمار


1- . ابن هشام، سيره، ج 3، ص 20

ص: 112

مى آيد؛ زيرا اگر آنان هم مانند مجروحان و شهيدان، مقاومت مى كردند و همانند تيراندازان، ميدان را در اختيار دشمن قرار نمى دادند، شكست مسلمانان جبران و سرنوشت جنگ عوض مى شد و پيروزى را به دست مى آوردند. و لذا مى توان گفت ضربه اى كه از ناحيه آنها بر سپاه اسلام وارد آمد، كمتر از ضربه تيراندازان نبود كه در اثر تخلّف از دستور پيامبرخدا صلى الله عليه و آله و سرپيچى از فرمان عبداللَّه بن جبير به مسلمانان وارد گرديد.

از اين جهت است كه قرآن مجيد اين موضوع را با عنايت خاصّى و با لحن نكوهش آميزى مطرح نموده است:

إِذْ تُصْعِدُونَ وَلَا تَلْوُونَ عَلَى أَحَدٍ وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْرَاكُمْ؛ (1) 135 «به خاطر بياوريد هنگامى را كه از كوه بالا مى رفتيد و در بيابان پراكنده مى شديد و از شدّت وحشت به عقب ماندگان نگاه نمى كرديد و پيامبر از پشت سر، شما را صدا مى زد ...»: «إِلَيَّ يا عِبادَ اللَّهِ، إِلَيَّ يا عِبادَ اللَّهِ».

گرچه خداوند در كنار اين نكوهش و ملامت، آنان را از رحمت خويش به كلّى مأيوس نساخته و مشمول فضل و عفو خويش قرار داده است؛ وَلَقَدْ عَفَا عَنْكُمْ وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ (2) 136 ولى به هر حال همانگونه كه قرآن اشاره مى كند، آنچنان ترس و وحشت و اضطراب و نگرانى بر فراريان حاكم بود كه به چپ و راست و پشت سرشان توجّهى نداشتند، و فقط


1- . آل عمران: 153
2- . آل عمران: 152

ص: 113

در فكر جايى بودند تا خود را از دسترس دشمن به دور نگهدارند و لذا بعضى از آنان به داخل مدينه و بعضى ديگر به تپه ها ودرّه هاى اطراف اين شهر گريختند. همانگونه كه عده اى به دره هاى كوه احُد و يا شيارها و زير سنگهاى آن پناه بردند.

و در ميان كسانى كه به زير سنگهاى كوه احد فرار كرده بودند

(اصحاب الصخره)

، كسانى بودند سست ايمان و ضعيف العقيده و اين حالت خود را آشكار نمودند و چنين گفتند:

«ليتَ لَنا رَسُولًا الى عَبداللَّه بنِ أُبَيّ فيأخُذَ لَنا أمَنَة مِن أبي سفيان»؛ (1) 137

«كاش كسى داشتيم و به نزد عبداللَّه بن ابىّ، سردسته منافقين، در مدينه مى فرستاديم تا از ابوسفيان براى ما امان بگيرد.»

و بعضى از آنها، همراهان مهاجر خود را اينچنين مورد خطاب قرار دادند:

«يا قَوم إِنَّ مُحمداً قَد قُتلَ فَارْجِعُوا إِلى قَومِكُم قَبلَ أن يَأتُوكُم فَيَقْتُلُوكُم»؛ (2) 138

«دوستان! اكنون كه محمّد كشته شد، شما هر چه زودتر به سوى قوم و قبيله خود، قريش، برگرديد! پيش از آنكه شما را از دم شمشير بگذرانند.»

طبق نظريه دانشمندان تفسير آيه شريفه وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ (3) 139 در همين زمينه و در نكوهش اين گروه نازل گرديد. (4) 140 اينجا بود كه انس بن نضر، با اينكه در كنار فراريان بود،


1- . طبرى، تاريخ، ج 2، ص 382؛ ابن كثير، تاريخ، ج 4، ص 23
2- . طبرى، تاريخ، ج 2، ص 382؛ ابن كثير، تاريخ، ج 4، ص 23
3- . آل عمران: 144
4- . طبرسى، مجمع البيان، ج 2، ص 512؛ سيوطى، درّ المنثور، ج 2، ص 80

ص: 114

هيجان زده مورد خطابشان قرار داد:

«يا قَومِ إن كانَ مُحمّد قَدْ قُتِل فَإنّ رَبّ مُحَمّد لَم يقتل»؛

«اگر محمّد كشته شد خداى او كه زنده است.» برخيزيد و در راه او با دشمنان بجنگيد! آنگاه گفت: خدايا! من از آنچه اينها مى گويند تبرّى مى جويم و در پيشگاهت اعتذار مى كنم.

«أللّهمَّ إنّي أَعْتذر مِمّا يَقُولُ هؤلاء وَأبْرَءُ إلَيكَ مِمّا جاء بِهِ هؤلاء».

تعداد فراريان جنگ احد

مورّخان درباره تعداد فراريان، نظريات مختلفى آورده اند:

1- ابن واضح يعقوبى مى نويسد: به هنگام فرار مسلمانان، در نزد پيامبرخدا، تنها سه نفر باقى ماند: على، طلحه و زبير. (1) 141 2- ابن كثير دمشقى مى نويسد: بعد از فرار مسلمانان، در كنار پيامبرخدا تنها دو نفر ماندند، ليكن با شنيدن صداى آن حضرت:

«الَيَّ عِبادَ اللَّه»

، سى نفر به سويش برگشتند. (2) 142 3- ابن ابى الحديد از واقدى نقل مى كند:

«وَالْعصابَة التي ثبتت مع رسول اللَّه أربعة عَشَر رَجُلًا ...»

چهارده نفر جزو فراريان نبودند، آنها استقامت ورزيدند و در كنار پيامبرخدا ماندند.

وى آنگاه توضيح مى دهد كه از اين چهارده نفر، هفت تن از مهاجران و هفت تن ديگر از انصار بودند؛ على، ابوبكر،


1- . يعقوبى، تاريخ، ج 2، ص 47
2- . ابن كثير، ج 4، ص 23

ص: 115

عبدالرحمان بن عوف، سعد بن ابى وقّاص، طلحه، زبير، وابوعبيده جرّاح از مهاجرين بودند و خباب، ابودجانه، عاصم، حارث، سهل بن حنيف، سعدبن معاذ و اسيدبن حضير در شمار انصار بودند. (1) 143 ابن ابى الحديد پس از نقل گفتار واقدى مى نويسد: با اينكه همه مورّخان درباره فرار عثمان اتفاق نظر دارند، امّا درباره عمر بن خطاب به اختلاف سخن گفته اند. واقدى نوشته است: او هم از فراريان است ولى ابن اسحاق وبلاذرى او را از كسانى شمرده اند كه ثابت ماندند، امّا درباره ابوبكر، همه راويانِ اهل سنّت متّفق القولند كه او جزو فراريان نبوده گرچه درباره او نه جنگى نقل شده و نه كشتن يك نفر از دشمنان ولى به هر حال، خود ثبات قدم و عدم فرار يك نوع جهاد است و به تنهايى كافى است؛

«وَإنْ لَم يَكُن نُقِلَ عَنه قتلٌ أو قتالٌ والثبوتُ جهادٌ و فيه وحده كفاية».

ابن ابى الحديد مى افزايد: وامّا راويان و مورّخان شيعه معتقدند كه از صحابه در نزد پيامبرخدا ثابت نمانده است مگر شش نفر: على، طلحه، زبير، ابودجانه، سهل بن حنيف و عاصم بن ثابت و بعضى از مورّخان شيعه هم نقل كرده اند كه از صحابه؛ اعمّ از مهاجر و انصار چهارده نفر ثابت ماندند و ابوبكر و عمر را از اين چهارده نفر به شمار نياورده اند.

او همچنين مى افزايد: اكثر اصحاب حديث نقل كرده اند


1- . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 20

ص: 116

كه عثمان سه روز بعد از جنگ؛ به حضور پيامبرخدا آمد، آن حضرت سؤال كرد: عثمان! تا كجا رسيديد؟ (تا كجا فرار كرديد) عرض كرد: تا أعْرَض، پيامبرخدا فرمود:

«لَقَدْ ذَهَبْتُم فِيها عُريضه»

؛ «خيلى گشاد رفتيد!». (1) 144

نقد كلام ابن ابى الحديد:

خلاصه كلام ابن ابى الحديد درباره فرار و ثبات خلفاى سه گانه چنين است: «فرار عثمان از مسلّمات تاريخ است و فرار عمر در ميان مورّخان اهل سنّت مورد اختلاف است و امّا ابوبكر از نظر شيعيان جزو فراريان است ولى از نظر اهل سنّت جزو كسانى است كه فرار نكرده و استقامت ورزيده است.»

گفتار ابن ابى الحديد در مورد هر سه خليفه نيازمند نقد و توضيح است و ما به همان ترتيبى كه او مطرح كرده، به بيان و توضيح مى پردازيم:

درباره عثمان بن عفان

او در باره عثمان مى نويسد: همه راويان تاريخ و حديث، بر اين نظريه هستند كه: عثمان در جنگ احد جزو فراريان بوده است؛

«مَعَ اتِّفاق الرّوات إنّ عُثمان لَم يثبت».

در تأييد گفتار وى، نظريه بعضى از محدّثان و مورّخان را مى آوريم:

1. امام المحدّثين، بخارى، در ضمن حديث مفصّلى


1- . ابن ابى الحديد، همان، صص 21- 20

ص: 117

مى نويسد: يك نفر مصرى در مسجدالحرام به عبداللَّه بن عمر گفت: من از شما سؤالى دارم و آن اينكه: آيا اين مطلب درست است كه عثمان در جنگ احد فرار كرد و در جنگ بدر غايب بود و در بيعت رضوان حضور نداشت؟!

عبداللَّه بن عمر نسبت به هر سه سؤال جواب مثبت داد و عدم حضور عثمان را اينگونه توجيه كرد:

«أمّا فراره يَومَ أُحد فَأَشْهَدُ أنَّ اللَّهَ عَفى عَنْهُ وَغَفَرَ ...»؛ (1) 145

«اما فرار او در جنگ احُد را شهادت مى دهم كه خدا آن گناه او را عفو كرد و او را بخشيد.»

جالب اين است كه: بخارى اين حديث را در باب «مناقب عثمان» و جزو فضائل او نقل كرده است.

2. امام المورّخين، طبرى نوشته است: عثمان بن عفّان به همراه دو نفر از انصار، به نام عقبه و سعد گريختند تا به «جعلب»- كه كوهى است در نزديكى مدينه- رسيدند و پس از سه روز كه در آنجا بودند، نزد پيامبرخدا آمدند؛

(وفرّ عثمان ابن عفّان و عقبة و سعد حتّى بلغوا الجعلب و أقاموا بها ثلاثاً ثمّ رجعوا». (2) 146

3 و 4. همين مطلب را ابن اثير (3) 147 و ابن كثير دمشقى (4) 148 نيز نقل كرده اند.


1- . بخارى، الصحيح، باب «مناقب عثمان»، ح 3495
2- . طبرى، تاريخ، ج 2، ص 383
3- . ابن اثير، كامل التواريخ، ج 2، ص 110
4- . ابن كثير، تاريخ، ص 28

ص: 118

درباره عمر بن خطاب:

ابن ابى الحديد مى نويسد:

«قد اختلف في عمربن الخطاب هل ثبت يومئذ أم لا؟! أمّا محمّدبن اسحاق والبلاذري فجعلاه مع من ثبت و لم يفرّ ...» (1) 149

يعنى تنها دو نفر از مورّخان، بلاذرى و ابن اسحاق، معتقدند كه عمربن خطاب در جنگ احد فرار نكرد و بقيه مورّخان او را جزو فراريان شمرده اند.

جاى تعجّب است كه ابن ابى الحديد با آن غور و دقّتى كه در حوادث تاريخى و اقوال گذشتگان دارد، چگونه در اين مورد غفلت كرده و اين مطلب را با اين وضوح ناديده گرفته است! زيرا بر اساس نقل ابن هشام، ابن اسحاق هم مانند ديگر مورّخان فرار عمر را به صراحت بيان كرده است.

ابن هشام از ابن اسحاق نقل مى كند كه: انس بن نضر، كه از كوه سرازير شد و قصد حمله به مشركين را داشت، ديد كه عمربن خطاب به همراه گروهى از مهاجران و انصار، سلاح را بر زمين گذاشته و در گوشه اى نشسته اند؛ يعنى از ميدان جنگ فرار كرده اند. انس از آنها پرسيد: چرا در اينجا نشسته ايد؟! گفتند: چه كنيم كه پيامبر كشته شده است! انس گفت: پس از پيامبر زندگى به چه درد مى خورد؟! برخيزيد شما هم در راه هدفى كه پيامبرخدا كشته شد، بميريد. اين بگفت و به دشمن


1- . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 20

ص: 119

حمله كرد تا به شهادت رسيد. (1) 150 اين متن را كه مورّخان معروف، ابن اثير (2) 151 و ابن كثير (3) 152 هم نقل كرده اند، گوياى اين واقعيت است كه بر خلاف آنچه ابن ابى الحديد گفته، ابن اسحاق فرار عمر را به صراحت بيان نموده است و به طورى كه در كلام واقدى پيشتر آمد، او تعداد كسانى را كه استقامت نموده اند؛ اعمّ از مهاجرين و انصار، چهارده نفر معرفى مى كند كه نام عمر در ميان آنها ديده نمى شود.

شواهد تاريخى ديگر نيز عدم پايدارى عمر در جنگ احد را تأييد مى كند؛ از جمله اين شواهد اين است كه در دوران خلافتِ وى زنى مراجعه كرد و از بردهاى بيت المال كه در نزد وى بود، درخواست نمود، همزمان، يكى از دختران عمر نيز بر وى مراجعه نمود و از بُردهاى بيت المال خواست. عمر به درخواست آن زن جواب مثبت داد ولى دختر خويش را رد كرد. اطرافيان عمر از عملكرد او تعجّب كرده، اعتراض نمودند كه دختر تو نيز در اين بيت المال داراى سهم بود، چرا او را مأيوس كردى؟!

عمر به اعتراض آنها چنين پاسخ داد:


1- . «قال ابن اسحاق انتهى انس بن النضر الى عمربن الخطاب في رجال من المهاجرين والأنصار وقد القو بأيديهم فقال ما يُجلبكم قالوا: قتل رسول اللَّه، قال: فماذا تصنعون بالحياة بعده ...» سيره ابن هشام، چاپ داراحياء التراث العربى، بيروت، ج 3، ص 88
2- ابن اثير، تاريخ، ج 1، ص 383
3- ابن كثير، تاريخ، ج 4، ص 28

ص: 120

«إنَّ أبا هذه ثبت يوم أُحد وأبا هذه فرّ يوم أُحد ولم يثبت». (1) 153

«آن زن بر دختر من ترجيح و امتياز دارد؛ زيرا پدر او در جنگ احد فرار نكرد و استقامت ورزيد ولى پدر دختر من گريخت و پايدار نماند.»

با اين توضيح روشن شد كه از مورّخان مورد اعتماد اهل سنّت تنها يك نفر (بلاذرى) آن هم بنا به نقل ابن ابى الحديد ثبات و پايدارى عمر را تأييد نموده است ولى مورخان ديگر او را جزو فراريان مى دانند اگر مورّخ ديگرى با بلاذرى هم عقيده بود، در منابع منعكس مى گرديد و خود ابن ابى الحديد از نقل آن امتناع نمى ورزيد.

درباره ابوبكر:

ابن ابى الحديد درباره او مى نويسد: در ميان راويان اهل سنّت، در پايدارى او اختلاف نيست، گرچه هيچ جنگى و يا قتل يكى از دشمنان به دست وى نيز نقل نشده است.

و مى افزايد: امّا راويان شيعه مى گويند: تنها شش نفر و يا تنها چهارده نفر بودند كه فرار نكردند. به هر حال آنان ابوبكر و عمر را جزو فراريان مى دانند.

گفتنى است در اثبات نظريه شيعه، كه ابوبكر را از فراريان مى دانند، گذشته از دلايل تاريخى، همان جمله اى كه خود


1- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 32.

ص: 121

ابن ابى الحديد نقل كرد و آن برگرفته از نظريه مورخان ومحقّقان اهل سنّت است، كفايت مى كند؛ زيرا اگر كسى در چنان وضعيت حساس و در اوج حمله دشمن، در ميدان جنگ و در دسترس و در مرئى و منظر دشمن باشد، عاقلانه نيست كه در معرض هيچ حمله و دفاعى قرار نگيرد، نه كسى را به قتل برساند و نه خودش به قتل برسد و نه بر كسى زخمى وارد كند و نه زخمى بر او وارد شود؟!

تلاش براى رفع اين اشكال:

به نظر مى رسد براى رفع همين اشكال بوده كه روايتى بدين مضمون جعل و نقل كرده اند:

«در جنگ احد عبدالرحمان بن ابوبكر كه در ميان مشركين بود، به ميدان آمد. ابوبكر آماده شد كه به مبارزه فرزندش برود ولى پيامبرخدا صلى الله عليه و آله مانع او شد و خطاب به وى چنين فرمود: «شَمِّ سَيْفَكَ وَامْتِعْنا بِكَ»؛ (1) 154 «شمشيرت را غلاف كن و ما را از وجودت بهره مند گردان!» و لذا او تا آخر جنگ و طبق دستور پيامبرخدا صلى الله عليه و آله سلاح را كنار گذاشت، نه تيرى به سوى دشمن رها كرد و نه شمشيرى به دست گرفت!»


1- ابن اثير، كامل، ج 2، ص 108؛ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 256.

ص: 122

سه اشكال در اين حديث:

اگر اين حديث صحيح باشد، به نظر ما با سه اشكال عقلى مواجه مى شود و اين اشكالات جعلى بودن آن را به اثبات مى رساند:

1. در آن هنگامه جنگ و شدّت حمله دشمن، كه جز برانداختن اسلام و ريشه كن ساختن درخت نوپاى توحيد هدفى نداشت و با وجود آنهمه شهيد و مجروح و با به خطر افتادن جان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، متصوّر نيست كه پيامبر اسلام به يكى از يارانش دستور دهد سلاح را كنار بگذارد و ساكت و آرام تماشاگر صحنه جنگ شود و هيچ واكنشى از خود نشان ندهد، در صورتى كه هر يك از صحابه ديگر را به نحوى تشجيع و بر حمله و دفاع ترغيب مى نمود.

2. در چنان وضعيتى كنار گذاشتن سلاح و دور ساختن وسيله دفاع، ناقض غرض و عامل تضعيف شخص و تشديد خطر و موجب تجرّى دشمن و منافى با حفظ جان وى خواهد شد.

3. به فرض كه ابوبكر طبق دستور پيامبرخدا صلى الله عليه و آله از هر حركتى امتناع ورزيد و به حكم

«شمّ سيفك»

قتل و قتالى از وى سر نزد، ولى اگر او در صحنه جنگ حضور داشت، دشمن خونخوار از چه كسى دستور گرفته بود كه

«شيموا سُيُوفَكُم»

؛ «چون به ابوبكر رسيديد شمشيرها را غلاف كنيد و بر وى آسيبى نرسانيد؟!»

ص: 123

خلاصه اينكه:

گذشته از دلايل حديثى- تاريخى، اين دلايل و شواهد عقلى موجب شده است كه شيعه بگويد:

ابوبكر هم مانند عثمان و عمر در جبهه جنگ حضور نداشت و از فراريان بود.

حسان بن ثابت در قلعه فارِعْ

يكى ديگر از فراريانِ معروف در جنگ احد، حسان بن ثابت شاعر مخصوص پيامبرخدا است كه مورّخان درباره او، افزون بر اصل فرارش، نكته ظريفى نقل كرده اند و آن اينكه:

او به هنگام فرار از جبهه، كه قصد مدينه را داشت، در ميانه راه به قلعه اى كه «فارع» ناميده مى شد رسيد و متوجّه شد كه گروهى از زنان مدينه نيز در اين قلعه گرد آمده اند و منتظر نتيجه جنگ هستند. حسان وارد اين قلعه شد. در اين هنگام مردى يهودى كه از آنجا مى گذشت و اجتماع زنان مسلمان مدينه را ديد، در كنار دروازه قلعه ايستاد و با صداى بلند فرياد زد:

«الْيَومَ بَطَلَ السِّحْر»

؛ «امروز سحر محمّد باطل شد.» اين بگفت و به داخل قلعه هجوم برد. صفيه عمّه پيامبر صلى الله عليه و آله خطاب به حسان گفت: جواب اين يهودى را بده و از ورود وى جلوگيرى كن. حسان گفت:

«رَحِمَكِ اللَّه يا بِنْتَ عَبْدِ الْمُطَّلِب»

، اگر از من مبارزه ساخته بود، در كنار پيامبر مى ماندم و مى جنگيدم و به درون اين قلعه پناه نمى آوردم.

صفيه با شنيدن اين سخن، خود شمشير برداشت و مرد يهودى را از پاى درآورد، آنگاه به حسان گفت: لباس و سلاح

ص: 124

او را برگير، حسان گفت من نه نيازى به لباس او دارم و نه به سلاح او!

و بنا به نقلى، پيامبرخدا در مقابل اين عمل صفيه، سهمى بر وى اختصاص داد. (1) 155 سمهودى اين جريان را از طبرانى نقل كرده، مى گويد:

طبرانى و ديگر مورّخان اين حادثه را دليل اين مى دانند كه حسّان بن ثابت آدم فوق العاده جبون و ترسو بوده است. (2) 156


1- يعقوبى، تاريخ، ج 2، ص 48
2- سمهودى، وفاء الوفا، ج 1، ص 302

ص: 125

شهداى جنگ احد و شهادت حضرت حمزه

شهداى جنگ احد و شهادت حضرت حمزه

تعداد شهداى احد

مشهور در ميان مورّخان اين است كه مجموع شهداى احد هفتاد نفر بوده است و اقوال غير مشهورى هم وجود دارد كه تعداد آنان را بيشتر و يا كمتر دانسته اند. به هر حال، چهار نفر از آنها؛ يعنى حضرت حمزه، عبداللَّه بن جحش، معصب بن عمير و شماس مخزومى از مهاجرين و بقيه از انصار بودند.

به حقيقت، شهداى احد و بازماندگانشان، صبر و استقامت و وفادارى و اخلاص را به حدّ اعلا رساندند و درس صداقت و شهامت را به همه مسلمانان در پهنه گيتى، آموختند.

اكنون به چند نمونه اشاره مى كنيم:

1. به هنگام فروكش كردن شعله جنگ، پيامبر صلى الله عليه و آله به كسانى كه در كنارش بودند، فرمود: آيا در ميان شما كسى هست كه ما را از سرنوشت سعدبن ربيع (1) 157 آگاه كند و بگويد كه او در


1- از انصار، قبيله بنى خزرج.

ص: 126

ميان زنده ها است يا در ميان كشته شدگان؟! (1) 158 ابىّ بن كعب عرض كرد: اى پيامبرخدا، من اين خبر را براى شما مى آورم. وى مى گويد: من خود را با سرعت تمام به ميدان و به كنار پيكرهاى شهدا رساندم، پيكر خون آلود سعد را، كه آخرين دقايق زندگى اش را سپرى مى كرد، در ميان آنها يافتم و او را صدا كردم، چشمانش را باز كرد. به او گفتم: سعد! مرا پيامبرخدا فرستاد تا خبر تو را به او برسانم، اكنون چگونه اى؟ به آرامى پاسخ داد: من ديگر از مردگانم، سلام مرا به پيامبرخدا صلى الله عليه و آله برسان و از قول من بگو:

«جَزاكَ اللَّه عَنَّا خَيرَ ماجَزى نَبِيّاً عَنْ امَّتِهِ»

؛ «خداوند تو را از بهترين پاداش هايى كه بر ديگرپيامبران، درراه هدايت امّتشان خواهد داد، برخوردار نمايد.» و نيز سلام مرا به قبيله ام برسان و به آنان بگو: مبادا پيمان شكنى كنيد، اگر يك نفر از شما زنده باشد و دشمن به پيامبرخدا راه پيدا كند، نزد خداوند هيچ عذرى نخواهيد داشت.

ابىّ مى گويد: اين خبر را به رسول خدا صلى الله عليه و آله آوردم، آن حضرت فرمود:

«رَحِمَ اللَّهُ سَعْداً نَصَرَنا حَيّاً و أَوصى بِنا مَيِّتاً»

؛ (2) 159


1- «هَلْ مَن رَجُلٌ يَنظُرُ لي ما فَعَلَ سَعْدُ بن الربيع، أ في الأحياء هو أمْ في الأموات؟»
2- سيره ابن هشام، ج 3، ص 39؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 112؛ طبرى، ج 2، ص 388؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 440؛ تاريخ ابن كثير، ج 3، ص 39؛ اسد الغابه، ج 2، ص 249.

ص: 127

«خدا رحمت كند سعد را، كه در زنده بودنش ما را يارى رسانيد و در مرگش هم يارى بر ما را توصيه نمود.»

2. يكى ديگر از شهداى جنگ احد، «انس بن نَضْر» است. او هنگامى كه فرار عده اى از صحابه را ديد، گفت:

«أَللّهُمَّ انِّي اعْتَذِرُ الَيْكَ مِمّا صَنَعَ هؤُلاءِ وَ ابرَأُ الَيْكَ مِمّا جاءَ بِهِ هؤُلاءِ»

. «خدايا! من از آنچه اينها (فراريان از صحابه) انجام دادند، در پيشگاهت اعتذار و از آنچه اينان (مشركين) آورده اند، تبرّى مى جويم.»

آنگاه وارد جنگ شد و به شهادت رسيد. نوشته اند كه در پيكرش بيش از هشتاد زخم بود و كسى نتوانست او را بشناسد، مگر خواهرش «ربيّع» آن هم از طريق انگشتانش كه از زيبايى خاصى برخوردار بود. (1) 160 3. به هنگام مراجعت پيامبرخدا و اصحابش از احد، زنان مدينه به استقبال آمدند، بانويى از قبيله «بنى دينار» پيش آمد و از كشته شدگان در جنگ پرسيد. به او گفتند همسر، پدر و برادرت، هر سه از كشته شدگانند. او به اين خبر توجهى نكرد و پرسيد: پيامبر چه شد؟! گفتند: به سلامت برگشته است. گفت او را به من نشان دهيد و چون پيامبرخدا را ديد گفت:


1- كامل ابن اثير، ج 2، ص 109؛ اسدالغابه، ج 1، ص 154

ص: 128

«كُلُّ مُصيبةٍ بَعْدَكَ جَلَلٌ»؛ (1) 161

«همه مصيبت ها با سلامتى تو كوچك است!» و بدين گونه در مصيبت و فراق سه تن از عزيزانش، صبر و بردبارى را پيش گرفت. (2) 162

حمزه سيد الشهدا

آرى، اينان تنها چند نمونه بود از شهداى احد و اصحاب و ياران فداكار پيامبرخدا صلى الله عليه و آله كه در راه ايمان و عقيده و در دفاع از توحيد و مبارزه با شرك و بت پرستى، جان خود را در طبق اخلاص گذاشتند و صداقت و وفادارى و شهامت را به اوج رساندند.

اما مى توان گفت كه اگر همه اين بزرگواران و همه اين شهداى عزيز و همه شهداى اوّلين و آخرين، در يك صف و حمزه سيد الشهدا به تنهايى در يك صف قرار گيرد، طبق گفته پيامبرخدا، او بر همه اين شهيدان، بجز انبيا و اوصيا، فضيلت و برترى خواهد داشت؛

«سَيّدُ شُهَداءِ اْلأَوَّلين وَ الآخِرين ما خَلا الأَنبياءِ وَ الأَوصياء». (3) 163

آرى، تنها او است كه با لقب «افضل الشهدا» و «اسداللَّه و اسد رسوله» و «سيد الشهدا» مفتخر و ملقّب گرديد.


1- جَلَل، هم در كثرت و هم در قلّت به كار مى رود كه در اينجا معناى دوم منظور است.
2- سيره ابن هشام، ج 2، ص 43؛ طبرى، ج 2، ص 392
3- كمال الدين، ج 1، ص 263

ص: 129

«عَلَى قَائِمَةِ الْعَرْشِ مَكْتُوبٌ حَمْزَةُ: أَسَدُ اللَّهِ وَ أَسَدُ رَسُولِهِ وَ سَيِّدُ الشُّهَدَاءِ». (1) 164

حضرت حمزه در آستانه جنگ

«وَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيكَ الكِتابَ لَنُجادِلَنَّهُمْ»

به هنگام عزيمت پيامبرخدا صلى الله عليه و آله به احد، هر يك از ياران آن حضرت در استقامت و پايدارى و حمايت خود از پيامبر مطلبى مى گفت و در وفادارى خويش و تشجيع ديگران جمله اى به كار مى برد، آنانكه در جنگ بدر حضور نداشتند، مى گفتند: اى پيامبرخدا، ما براى جبران جنگ بدر در انتظار چنين روزى به سر مى برديم.

بعضى ديگر مى گفتند: اگر ما امروز در مقابل مشركان مقاومت نكنيم پس كى اين مقاومت را نشان خواهيم داد و ...

و بدين گونه به سوى احد حركت كردند و به طورى كه پيشتر گفتيم، گروهى از آنها نتوانستند بر وعده خويش استوار بمانند و در لحظات سخت جنگ، جبهه را ترك كردند. اما در مقابل آنان، گروهى بر گفتارشان پايدار ماندند و بر وعده خويش عمل نمودند و در اين راه به شهادت رسيدند و يا با تن مجروح برگشتند. از جمله اين شهدا، حمزه سيد الشهدا است.

او به هنگام حركت عرض كرد:


1- . بصائر الدرجات، ص 34؛ بحار الأنوار، ج 27، ص 7

ص: 130

«يا رَسُول اللَّه، وَالَّذي انْزَلَ عَلَيكَ الكِتابَ لُنُجادِلَنَّهُمْ» (1) 165

«اى پيامبر خدا، سوگند به خدايى كه قرآن را بر تو فرستاد، در مقابل دشمن تا آخرين نفس مبارزه سختى خواهيم كرد.»

رؤياى پيامبرخدا صلى الله عليه و آله

پيامبر خدا به هنگام عزيمت به احد، خطاب به يارانش فرمود: «ديشب، در عالم خواب ديدم كه گاوى در نزد من ذبح گرديد و قبضه شمشيرم شكست و تعبير من از اين خواب اين است كه گروهى از يارانم كشته مى شوند و يك نفر از اهل بيت من هم به شهادت مى رسد»؛

«أَمّا الْبَقَرُ فَهِيَ ناسٌ مِن أَصحابي يُقَتَلُونَ وَ أَمّا الثّلمُ الَّذي رَأيتُهُ في ذُبابِ سَيفي فَهُوَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَيتي يُقْتَل» (2) 166

و در بعضى از روايات به جاى

«رَجُلٌ مِنٌ اهْلِ بَيْتي»، «رَجُلٌ مِنْ عِتْرَتي»

آمده است.

شهادت با دهان روزه

واقدى مى نويسد:

«وَ يُقالُ كانَ حَمْزةُ يَومَ الْجُمُعَةِ صائِماً وَ يَوم السَّبت صائماً فلاقاهُمْ وَ هُو صائِم». (3) 167

«مورخان نوشته اند:


1- تاريخ ابن كثير، ج 4، ص 12.
2- الروض الانُف، ج 3، ص 139؛ تاريخ ابن كثير، ج 3، ص 12؛ سيره ابن هشام، ج 3، ص 16.
3- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 243 و ج 14، ص 223؛ بحارالأنوار، ج 20، ص 125.

ص: 131

حمزه روز جمعه، (يك روز قبل از جنگ)، و روز شنبه كه جنگ واقع شد، روزه دار بود و با دهان روزه با دشمن مواجه گرديد و به شهادت رسيد.»

چگونگى شهادت حمزه عليه السلام

گرچه حضرت حمزه به دست غلامى شقى، به نام وحشىِ حبشى به شهادت رسيد، ليكن در انجام اين جنايت هولناك، او را دو نفر تشويق و ترغيب نمود و در واقع در اجراى اين عمل فجيع، دو عامل نقش اساسى را ايفا نموده است:

1. جُبيربن مُطعِم

ابن ابى الحديد در اين باره مى گويد:

«وَكانَ حَمْزَةُ بْن عَبدِالْمُطَّلِب مغامراً غَشَمْشَماً لا يَبْصُر أَمامَهُ»

؛ «حمزة بن عبدالمطلب بسيار نترس و جسور بود و در جنگ ها پيش پاى خود را نمى ديد.» سپس مى گويد: در جريان جنگ احد، جبربن مطعم به غلام خويش وحشى چنين گفت:

«وَيلَكَ انَّ عَلِياً قَتَلَ عَمِّي طُعَيمَة و ...»

؛ «واى بر تو! مى دانى كه على در جنگ بدر، عمويم طعيمه را كشت و ...» پس اگر در اين جنگ او را بكشى آزادت مى كنم و اگر محمد و يا حمزه را هم بكشى آزاد خواهى شد؛ زيرا بجز اين سه تن كسى با عموى من هم سنگ نيست.

وحشى پاسخ داد: اما محمّد، يارانش دور او را مى گيرند و راهى بر او نيست و اما على به هنگام جنگ آن چنان چابك و فرزانه است كه بر كسى اجازه تحرّك نمى دهد و اما حمزه چرا؛

ص: 132

زيرا او به هنگام جنگ آن چنان به خشم مى آيد كه زير پاى خود را نمى بيند! (1) 168 جبير بن مطعم به وعده اش وفا نمود و پس از مراجعت وحشى به مكه او را آزاد كرد.

2. و ديگر كسى كه وحشى را بر اين جنايت تشويق كرد و در به شهادت رسانيدن حمزه نقش اساسى داشت، هند همسر ابوسفيان بود.

او كه در چرب زبانى و زيبايى زبانزد مردم مكه بود (2) 169 و از فتاكى و بى باكى وحشى و از پيمانش با جبير آگاهى داشت، با وى ملاقات نمود و بر انجام مأموريتى كه برعهده گرفته بود تأكيد و ترغيب كرد و در مقابل قتل يكى از سه نفر كه جبير پيشنهاد داده بود، جايزه بزرگى را بر وى وعده داد. پاسخ وحشى به هند همان بود كه به جبير داده بود، ولى در قتل حمزه او را اميدوار ساخت و لذا در طول راه هر وقت وحشى و هند به همديگر مى رسيدند هند او را با اين جمله خطاب مى كرد و بر تصميمش تشويق مى نمود:

«وَيهاً يا أَبا دسمة اشْفِ وَاسْتشْفِ»؛ (3) 170

«به هوش باش اى ابا دسمه (كنيه وحشى است) تا دل ما را آرام و خودت را آزاد كنى.»


1- شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 243؛ تاريخ ابن كثير، ج 3، ص 11؛ الروض الأُنُف، ج 3، ص 138؛ بحار الأنوار، ج 2، ص 83
2- مجالس المؤمنين، ج 1، ص 178
3- طبرى، ج 2، ص 368؛ كامل، ج 2، ص 103؛ البداية و النهايه، ج 3، ص 11.

ص: 133

و امّا از وحشى بشنويم:

بر اساس نقل مورّخان، وحشى خود گفته است كه: در اثر اين تشويق ها، به همراه مشركان وارد منطقه احد گرديدم و مترصد بودم تا به آزادى خويش و به جوايز هند نايل گردم. او كه در «حربه» (1) 171 اندازى فن آور بود و در اصابت هدف كمتر خطا مى كرد، مى گويد: در اوج درگيرى جنگ، براى دست رسى به حمزه وارد ميدان شدم و در پى فرصت مناسب لحظه شمارى مى كردم و در پشت هر درخت و قطعه سنگى مخفى مى شدم تا بلكه حمزه در تير رس من قرار گيرد؛

«... اسْتَتِرُ مِنْهُ بِشَجَرة أَوْ بِحَجر لِيْدنُو مِنّي ...».

در اين هنگام حمزه در ميدان ظاهر گرديد كه با هر كس روبه رو مى شد يا او را فرارى مى داد و يا با ضربتى از كار مى انداخت. حمزه در ميدان با دو علامت شناخته مى شد؛ يكى آنكه با دو دست و با دو شمشير مى جنگيد و ديگر اينكه پَرِ شتر مرغى به كلاه خودش نصب مى كرد.

وحشى مى گويد: در اين ميان «سباع بن عبدالعزّى» از سران سپاه شرك به مصاف حمزه درآمد و حمزه فرياد مى زد:

«هَلُمَّ إِلىَّ، يا ابنَ مُقَطَّعَهِ البُظور»

، «اى پسر زن پست، به سوى من آى»، آنگاه به وى حمله نمود. در اين درگيرى و جنگ و گريز بود كه به كمين گاه من نزديك شد. او كه مانند شير ژيان به


1- حربه به فارسى زوبان و آن نيزه كوتاهى است كه با آن دشمن را از چندقدمى نشانه مى روند.

ص: 134

كسى مجال تحرك نمى داد، در موقعيت مناسبى در مقابل من قرار گرفت و من به «حربه» ام تكان سختى وارد كردم و حمزه را نشانه گرفتم حربه به زير شكم (1) 172 حمزه اصابت كرد و از پشتش سر درآورد! او هم به من هجوم آورد ولى توانش را از دست داده بود و در چند قدمى بر زمين افتاد. و اين در حالى بود كه در اثر درگيرى شديد، هيچ يك از مسلمانان متوجه اين جريان نبودند و لذا من در گوشه اى صبر كردم و مطمئن شدم كه حمزه ديگر زنده نيست. به سويش برگشتم و حربه را برگرفتم و مژده قتل او را كه هدفى جز آن نداشتم، بر لشكريان رسانيدم. (2) 173 در روايتى از امام صادق عليه السلام آمده است كه حربه وحشى به زير گلوى حمزه اصابت كرد و چون بر زمين افتاد، دشمن از هر طرف بدو حمله آورد و با ضربه هاى متعدّد و كارى و به صورت قتل صبر او را به شهادت رساندند. در اينجا بود كه وحشى سينه آن حضرت را شكافت و كبدش را براى گرفتن جايزه نزد هند برد، هند كبد را در دهان گذاشت و خواست آن را بجود و ببلعد ولى كبد در دهانش مانند قطعه استخوانى شد و آن را بيرون انداخت. (3) 174


1- در بعضى از متون «فَأَصابت لِيَّتهُ» و در بعضى ديگر «فَأَصابت ثنيّته» ضبط شده است كه اوّلى به معناى زير شكم و دوّمى به معناى زير گلو است.
2- تاريخ ابن كثير، ج 4، ص 19؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 108
3- ارشاد مفيد، ص 92

ص: 135

پيكر حمزه پس از شهادت

اشاره

پس از شهادت حضرت حمزه تا دفن آن حضرت، چند حادثه نسبت به پيكر پاكش رخ داد كه به نقل آنها مى پردازيم:

1. هند و پيكر حمزه عليه السلام

اوّلين حادثه پس از شهادت حضرت حمزه، مُثله شدن پيكر آن حضرت به وسيله هند بود.

طبرى در اين باره مى گويد: پس از شهادت حمزةبن عبد المطّلب و خاموش شدن شعله جنگ، زنان قريش، به سوى ميدان جنگ هجوم بردند و به مُثله كردن اعضاى ياران پيامبر پرداختند؛ يكى از آنها هند بود كه خود را به پيكر حمزه رسانيد و آن را قطعه قطعه كرد و گوش و بينى و ساير اعضايش را بريد و از آنها براى خود خلخال و گردن بند ساخت و زيور آلات خود را به وحشى بخشيد و هم او سينه حمزه را شكافت و كبدش را درآورد و خواست آن را ببلعد كه نتوانست. (1) 175 در تفسير قمى آمده است: «فَجاءَتْ إِلَيهِ هِند فَقَطَعَتْ مَذاكِيره! وَ قَطَعَتْ اذُنَيه ... وَ قَطَعَت يَدَيهِ وَ رِجْلَيهِ»؛ (2) 176 «هند آنگاه كه در كنار پيكر حمزه قرار گرفت، تمام اعضاى او ... و


1- طبرى، ج 2، ص 385؛ كامل، ج 2، ص 111؛ سيره ابن هشام، ج 3، ص 36.
2- تفسير قمى، ج 1، ص 17.

ص: 136

دست و پايش را قطع كرد.»

طبرى مى نويسد: هند پس از انجام اين جنايت، در بالاى سنگ بزرگى قرار گرفت و مسلمانان را مورد خطاب قرار داد و اشعار معروف خود را با صداى بلند خواند.

اشعار هند، كه بيشتر مورّخان آن را نقل كرده اند چنين است:

نَحنُ جَزَيناكُم بِيَوم بَدرٍوَالحَربُ بَعدَ الحَرب ذات سعْرٍ

ما كان عَن عُتْبَةَ لي مِن صَبرٍوَلا أخى وَ عَمِّهِ وَبَكْري

شَفَيتُ نَفْسي وَ قَضَيتُ نَذْري شَفيت وَحشي غَليل صَدري

فَشُكر وَحشيّ عَلَيَّ عُمري حتّى تَرم أَعْظمي في قبري (1) 177

«اين كشتار، پاداش ما بود بر شما از جنگ بدر؛ زيرا جنگ پس از جنگ است كه ارزش دارد.»

«در مصيبت عتبه و برادرم و عمويم و بكر صبرم به آخر رسيده بود.»

«و اكنون شفا يافتم و نذرم را ادا كردم؛ وحشى! تو بودى كه بر عهد خود با من وفا كردى و غم را از سينه ام زدودى.»

«بر من است كه تا زنده ام شكرگزار وحشى باشم بلكه تا پوسيدن استخوان هايم در درون قبرم سپاسگزارش گردم.»


1- الروض الأُنُف، ج 3، ص 169؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص 37.

ص: 137

ابن اسحاق مى گويد: از جمله اشعارى كه هند پس از مثله كردن پيكر حمزه مى خواند، اين بود:

شَفَيتُ مِنْ حَمْزَةَ نَفسي بأُحُدحَتّى بَقَرتُ بَطْنَهُ عَنْ الكَبِد

اذْهَبَ عَنّي ذاكَ ماكنتُ أَجِدُمِن لَذعة الْحُزْنِ الشَّدِيد الْمُعْتَمد

«من از كينه اى كه از حمزه در دل داشتم، در احد تشفّى يافتم، آنگاه كه شكم او را تا كبد شكافتم.»

«اين عمل ناراحتى مرا از ميان برد كه مدام به صورت اندوه شديد بر من فرود مى آمد.». (1) 178

2. ابوسفيان و پيكر حمزه عليه السلام

ابن اسحاق مى نويسد: پس از مثله شدن حمزه «حُلَيس بن زبّان»، از سران سپاه شرك، ديد كه ابوسفيان با نوك نيزه به شقيقه آن حضرت فشار مى دهد و مى گويد:

«ذُق يا عُقَق (2) 179»

؛ «بچش اى كسى كه بر بت ها عاق شدى!» حُليس گفت: ببين، عجب كار شرم آورى! كسى كه خود را رييس قومش مى داند، با پسر عمويش كه تكه گوشتى بيش نيست، با چه خشونت و تحقير برخورد مى كند!


1- الروض الأُنُف، ج 3، ص 107
2- عقق با ضم اول و فتح ثانى از عاق گرفته شده و صيغه مبالغه است مانندفُسَق.

ص: 138

ابوسفيان گفت:

«وَيحَك اكتمها عَنّي فَإِنَّها كانَتْ زلّةً»

؛ «لغزشى بود روى داد، فاش نكن!» (1) 180

3. پيامبرخدا و پيكر حمزه

اشاره

بنا به نقل بعضى از مورّخان، پيامبرخدا صلى الله عليه و آله با اينكه مجروح بود و حالى به شدت آزرده داشت، ولى شخصاً در جستجوى پيكر حضرت حمزه برآمد.

ابن اسحاق مى گويد:

«وَخَرَجَ رَسولُ اللَّه فيما بَلَغَني يَلْتَمِسُ حمزة بن عبدالمطّلب فَوَجَدَهُ ببطن الوادي قَدْ يقرّ بطنه». (2) 181

ولى در تفسير قمى آمده است: پس از فروكش كردن شعله جنگ، پيامبرخدا به يارانش فرمود: آيا در ميان شما كسى هست كه از عمويم حمزه خبرى بياورد؟! «حدث بن اميه» عرض كرد: من محلى را كه او افتاده است مى شناسم و خود را به كنار پيكر حمزه عليه السلام رسانيد اما چون او را با وضع فجيع و دلخراش ديد، نتوانست خبر را به پيامبرخدا برساند و چون دير كرد پيامبر صلى الله عليه و آله به امير مؤمنان عليه السلام فرمود:

«يا عَلِي اطْلُب عَمّك»

؛ «اى على، به سراغ عمويت برو» آن حضرت نيز چون وضع حمزه عليه السلام را ديد، به خود اجازه نداد كه پيامبرخدا را آگاه سازد و لذا خود پيامبر با چند تن از صحابه حركت كرد و چون پيكر پاره پاره و مثله شده عمويش را ديد، گريه كرد و فرمود:

«لَنْ أصابَ بِمِثْلِكَ أبداً»

؛ «براى من مصيبتى بالاتر از


1- سيره ابن هشام، ج 3، ص 37؛ الروض الأُنُف، ج 3، ص 170
2- البداية، ج 3، ص 39؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 388

ص: 139

مصيبت تو نيست.»

و نيز فرمود:

«وَ اللَّه ما وَقفتُ مَوقِفاً أغيَظ عَلَىَّ مِن هذا الْمَكان»؛ (1) 182

«به خدا سوگند تا كنون چنين مصيبت سختى بر من روى نداده بود.»

در آن حال بود كه فرمود: هم اكنون جبرئيل نازل شد و اين مژده را به من داد:

«إِنَّ حَمزةَ مَكْتُوبٌ في السَّماوات السَّبْعِ حَمْزَةَ بْنَ عَبْدالمُطَّلب أَسَد اللَّه وَ أَسَدُ رَسُولِه»؛ (2) 183

«در آسمان هاى هفتگانه نوشته شده است كه حمزه شير خدا و شير پيامبرخدا است.»

و در روايت ديگر از جابر بن عبداللَّه انصارى نقل شده است كه چون رسول خدا صلى الله عليه و آله جسد عمويش را ديد گريه كرد و چون ديد او را مثله كرده اند،

«شَهِق»

، با صداى بلند گريست. (3) 184 باز روايت شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله چون بدن مثله شده حمزه عليه السلام را ديد، فرمود:

«رَحِمَكَ اللَّه يا عَمّ فَقَد كُنتَ وَصُولًا لِلرَّحِم فَعُولًا بِالْخَيْرات»؛ (4) 185

«اى عمو، خداوند تو را رحمت كند كه در زندگى ات نسبت به ارحام خود ايفاى وظيفه كردى و آنچه نيكى بود انجام دادى.»

ظاهراً منظور آن حضرت از اين جمله، اين است كه تو در


1- . تفسير قمى، ج 1، ص 123؛ كامل بن اثير، ج 2، ص 112؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 331
2- . تاريخ ابن ابى كثير، ج 4، ص 40
3- . اسد الغابه، ج 2، ص 54
4- . همان.

ص: 140

دوران زندگى و تا آخرين نفس وظيفه خود را نسبت به رحم، كه من هستم انجام دادى؛

«وَصُولًا لِلرَّحِم»

؛ و آنچه خير و نيكى و فداكارى براى حفظ اسلام در مقابل كفر و الحاد بود، از خود نشان دادى؛

«فَعُولًا بِالْخَيرات».

آنگاه عباى خويش را به روى پيكر حمزه انداخت و چون عبا كوتاه بود و تمام پيكر را پوشش نمى داد، روى پاهاى او را با علف هاى بيابان پوشانيد.

دو مطلب قابل بحث:

در منابع حديثى و تاريخى از پيامبرخدا صلى الله عليه و آله به هنگام مشاهده پيكر عمويش حضرت حمزه، دو مطلب نقل شده است كه هر دو جاى بحث و بررسى و در نهايت جاى شك و ترديد است.

مطلب اول:

چون آن حضرت پيكر عمويش را با آن وضع فجيع و دلخراش ديد، گفت:

«الّلهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ وَ الَيكَ الْمُشْتَكى وَ أَنْتَ الْمُسْتَعان عَلى ما أَرى».

سپس فرمود:

«لَئِنْ ظَفَرتُ لأمثلنّ و لأمثلنّ» (1) 186

ظ) «اگر بر قريش دست يابم از آنان مثله ها خواهم كرد!»

در بعضى نقلها آمده است:

«لَئِنْ ظَفَرتُ بِقُرَيش لأمثلنّ مِنْهُم بِسَبْعِين رَجُلًا»؛ (2) 187

«اگر به قريش پيروز شوم، هفتصد نفر از آنان را مثله خواهم كرد.»


1- محمد صادق نجمى، حمزه سيدالشهداء عليه السلام، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 3، 1385.
2- . تاريخ الخميس، ج 1، ص 441؛ سيره ابن هشام، ج 3، ص 40

ص: 141

اينجا بود كه اين آيه شريف نازل گرديد: وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُمْ بِهِ وَلَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ؛ (1) 188 «اگر مجازات كرديد، به همان اندازه كه بر شما ضربه وارد شده است مجازات كنيد و اگر صبر كنيد براى صبر كنندگان بهتر است.»

بخش دوم اين نقل

«لَئِنْ ظَفَرتُ لأمثلنّ ...»

و نزول آيه وَإِنْ عَاقَبْتُمْ ... از جهاتى مورد سؤال و قابل بحث است؛ زيرا:

اولًا:

لازم مى آيد كه گفتار آن بزرگوار، با عملش منافات داشته باشد، بدين جهت كه در همان حال كه پيامبر در كنار پيكر عمويش قرار گرفته بود و مى فرمود

«لئن ظفرت ...»

تعداد بيست و هشت نفر از اجساد مشركين را مى ديد كه به روى خاك افتاده اند و اگر بنا بود از قريش كسى را مثله كند، دستور مى داد همان اجساد را مثله مى كردند.

ثانياً:

نزول آيه شريفه در جنگ احد و درباره شخص پيامبرخدا از نظر محقّقان پذيرفته نيست؛ مثلًا مرحوم قمى از قدماى مفسران مى گويد: اين آيه شريفه وَإِنْ عَاقَبْتُمْ ...، از آيات سوره نحل است و اين سوره مكّى است و اگر آيه به جنگ احد و به موضوع مثله مربوط مى شد، بايد در سوره آل عمران، كه بيشتر آيات مربوط به جنگ احد در اين سوره آمده است، قرار مى گرفت؛

«فَهذِهِ الآية في سُورة النّحْل وَ كانَ يَجِبُ


1- . نحل: 126

ص: 142

أنْ يَكُونَ فِي هذِهِ السّورَة». (1) 189

علّامه طباطبايى از آيه شريفه، يك مفهوم عام استفاده كرده و مخاطبان را همه مسلمانان دانسته است. اين مفسّر بزرگ آيه را به طور اجمال چنين معنى مى كند و مى گويد: سياق آيه شريفه، نشان گر آن است كه مخاطب آن، همه مسلمانان هستند و مفهوم آيه اين است كه شما مسلمانان اگر در مقابل آزار و اذيت مشركان خواستيد مجازاتشان كنيد، چون آزار آنها نسبت به شما، در جهت ايمان شما و در جهت مخالفت شما با خدايان آنها بود، پس مجازات شما هم بايد در همين جهت و فقط بر اساس شرك و الحاد آنها باشد و عمل شما خالص براى خدا انجام گيرد و هيچ شائبه ديگرى بر آن راه نيابد. (2) 190 به طورى كه ملاحظه مى كنيد از نظر مرحوم علّامه، آيه شريفه داراى جنبه عمومى است و به موضوع مُثله ارتباطى ندارد و اگر مربوط به مثله هم باشد، باز هم جنبه عمومى دارد و مخاطب آن، همه مسلمانان حاضر در جنگ هستند نه شخص پيامبرخدا و بعضى شواهد تاريخى هم آن را تأييد مى كند؛ از جمله در سيره حلبيه آمده است كه «ابو قتاده» يكى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله با مشاهده مثله شدن حضرت حمزه تصميم گرفت اجساد مشركان را مثله


1- . تفسير قمى، ج 1، ص 123
2- . الميزان، ج 12، ص 402

ص: 143

نمايد و رسول اللَّه صلى الله عليه و آله خود از اين عمل نهى كرد. (1) 191 و در بعضى منابع آمده است كه وقتى اصحاب پيامبرخدا حزن شديد آن حضرت را نسبت به عمويش حمزه ديدند، گفتند: «به خدا سوگند اگر روزى بر قريش پيروز شويم از آنان چنان مثله خواهيم كرد كه در تاريخ عرب سابقه نداشته باشد؛

«لَئِنْ اظْفَرَنا اللَّهُ بِهِم يَوماً مِنَ الدّهر نمثّلنّ بهم مُثلة لم يُمثّلها أحد مِنَ العرب» (2) 192

و اين نقل نيز مؤيد عمومى بودن آيه شريفه است كه آيه در واقع پاسخى است بر اين نوع افكار قومى و تعصب قبيله اى.

مطلب دوم:

نقل مى كنند پيامبرخدا صلى الله عليه و آله با مشاهده بدن مثله شده عمويش فرمود:

«لَولا أَنْ تَحْزَنَ صَفيّة وَ يَكُون سُنَّة مِن بَعدي لَتَرَكْتُهُ حَتّى يَكُونَ فِي بطون السباع و حواصل الطير»

و به نقل ديگر:

«لَتَرَكْتُهُ حَتّى يُحشَر مِن بطون الطير و السباع». (3) 193

«اگر نبود حزن و اندوه صفيه و اگر نبود اينكه در ميان مسلمانان سنت عملى باشد، پيكر حمزه را دفن نمى كردم تا در شكم وحوش و طيور قرار گيرد يا از شكم وحوش و طيور محشور شود.»

و اين گفتار پيامبرخدا نيز جاى ترديد است و بايد صحّت


1- . شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 17
2- . الاكتفا، به نقل از تاريخ الخميس، ج 1، ص 441؛ سنن ابى داود، ج 2، ص 174؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 389
3- . اسدالغابه، ج 2، ص 53؛ سنن ابى داود، ج 2، ص 174

ص: 144

آن مورد بحث قرار گيرد زيرا:

اولًا:

گذاشتن پيكر شهيدى در روى خاك هاى گرم و در مقابل آفتاب سوزان و قرار دادن آن در معرض هجوم طيور و درندگان، با تدبير و حكمت پيامبرخدا سازگار نيست؛ زيرا اين عمل نه تنها انتقام گرفتن از دشمن و اداى حق آن شهيد بزرگوار نيست، بلكه با توجه به اينكه طبق دستور اسلام و سنت پيامبرخدا، تجليل ميّت هر مسلمان و تكريم پيكر هر شهيد در دفن او است، اين عمل نسبت به حمزه عليه السلام نوعى وهن و تحقير هم تلقّى مى شود.

ثانياً:

اخلاق كريمه پيامبر در جنگ بدر، اجازه نداد اجساد مشركين در بيابان رها شود و لذا دستور داد همه آنها را در چاه بريزند و مستور نمايند، پس چگونه متصوّر است كه شهيد بزرگوارى مانند حمزه سيد الشهدا در مقابل وحوش و روى خاك هاى سوزان بيابان احد بماند؟!

ولى به هرحال، چون اين دو مطلب ازطريق غير شيعى نقل گرديده است، ما در نقد آنها به همين اندازه بسنده مى كنيم.

4. صفيه و پيكر حضرت حمزه عليه السلام

ابن اسحاق مى نويسد: صفيه، خواهر حمزه، خود را به احد رسانيد تا پيكر برادرش را ببيند، چون خبر به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد، به زبير دستور داد كه

«أَلْقِها فأرجعها، لا تَرى ما بِأَخيها»

؛ «برو و مادرت را برگردان تا برادرش را با اين وضع نبيند.» زبير به جانب مادر شتافت و گفت مادر! پيامبرخدا دستور مى دهد

ص: 145

كه برگردى، صفيه گفت: چرا برگردم؟ من شنيده ام كه برادرم را مثله كرده اند و مى خواهم با پيكر مثله شده اش ديدار كنم ولى بدان كه تحمل همه اين مصائب در راه خدا سهل است و به هر چه در اين راه پيش آيد راضى ام و از خدا صبر و پاداش مى طلبم.

زبير چون گفتار صفيه را به رسول اللَّه عرض كرد، حضرت فرمود:

«خَلِّ سَبيلَها»

؛ «پس او را آزاد بگذار!» چون چشم صفيه به بدن قطعه قطعه شده برادرش افتاد، گفت: انّا للَّهِ وَ انّا الَيهِ راجِعُون ...، آنگاه درباره او دعا و استغفار كرد. (1) 194 ابن ابى الحديد از واقدى نقل مى كند كه چون صفيه به احد آمد، انصار مانع شدند كه نزد پيامبرخدا بيايد ولى آن حضرت فرمود

«دَعُوها»

؛ «مانعش نشويد.» و صفيه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله نشست و شروع به گريه كرد. او كه گريه مى كرد، پيامبرخدا هم مى گريست و چون صدايش به گريه بلند مى شد پيامبرخدا هم بلند مى گريست؛

«فجعلت اذا بكت يبكي رسول اللَّه و اذا نشجت ينشج رسول اللَّه»

. فاطمه زهرا عليها السلام هم در كنار آنان بود و گريه مى كرد و پيامبرخدا هم به همراه او گريه مى كرد. آنگاه فرمود:

«لَنْ أَصاب بمثل حمزة أبداً»

، سپس خطاب به صفيه و فاطمه زهرا عليها السلام فرمود: بشارت مى دهم بر شما كه جبرئيل، نازل گرديد و به من خبر داد:


1- . الروض الأُنُف، ج 3، ص 172؛ سيره ابن هشام، ج 3، ص 41؛ اسدالغابه، ج 7، ص 172؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 112

ص: 146

«إِنَّ حمزةَ مكتوبٌ فى أَهْلِ السّماواتِ السَّبْع حَمزةبْن عبدالمطلّب اسَدُاللَّه وَ اسَدُ رَسُولِهِ». (1) 195

5. گريه شديد پيامبرخدا به هنگام نماز بر عمويش حمزه

در ذخائر العقبى آمده است كه پيامبر خدا چون در كنار پيكر حمزه براى اقامه نماز ايستاد، با صداى بلند گريست، سپس آه عميقى كشيد و خطاب به پيكر او گفت:

«يا حَمزَةَ، يا عَمّ رسول اللَّه و أَسَداللَّه وَ أَسَد رسوله، يا حَمزَة، يا فاعلَ الْخَيْرات، يا حَمْزَة يا كاشِفَ الكُرُبات، يا حَمْزَةَ يا ذابَّ عن وجه رَسُول اللَّه».

باز هم گريه طولانى كرد، آنگاه به نماز پرداخت. (2) 196

6. هفتاد نماز بر پيكر حمزه عليه السلام

بيشتر مورّخان و محدّثان، از عبداللَّه بن عباس نقل كرده اند كه پيامبرخدا صلى الله عليه و آله بر تمام شهيدان، مانند مسلمانان ديگر، يك نماز مى خواند، امّا بر پيكر عمويش حمزه هفتاد نماز يا هفتاد و دو نماز گزارد. بدين ترتيب كه: ابتدا پيكر عمويش را با يك قطعه لباس سفيد پوشاند، سپس با هفت تكبير بر او نماز خواند.

پس از آن هر يك از شهدا را آوردند كه بر وى نماز بخواند،


1- . شرح ابن ابى الحديد، 15، ص 17
2- . ذخائر العُقبى، ص 181

ص: 147

در كنار پيكر حمزه قرار داد و به هر دو نماز خواند و سرانجام بر پيكر عمويش هفتاد و دو نماز گزارد. (1) 197

7. دفن حضرت حمزه با كفن

آنچه مسلّم است، اين است كه بر پيكر شهدا كه در جبهه و ميدان جنگ به شهادت مى رسند، نه غسل مى كنند و نه كفن، بلكه با همان پيكر و لباس خون آلود به خاك مى سپارند. عمل پيامبرخدا درباره شهداى احد هم، چنين بوده است. در منابع حديثى، از جمله در سنن ابى داود آمده است كه در جنگ احد رسول خدا دستور داد سلاح را از پيكر شهدا برگيرند و با لباس خون آلودشان دفن كنند. (2) 198 كلينى رحمه الله از امام صادق عليه السلام نقل مى كند: «چون مشركان لباس از تن حمزه برگرفته بودند و پيكرش برهنه بود، پيامبرخدا دستور داد بر عمويش كفن بپوشانند و لذا او را درميان نمدى قرار دادند و دفن كردند؛

«إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله صَلَّى عَلَى حَمْزَةَ وَ كَفَّنَهُ لِأَنَّهُ كَانَ جُرِّدَ». (3) 199

دفن حضرت حمزه

به هنگام دفن شهدا، پيكر چند تن از آنان براى دفن شدن،


1- . سيره ابن هشام، ج 3، ص 30؛ الروض الأُنُف، ج 3، ص 17؛ سنن أبى داود، ج 2، ص 174
2- . سنن ابى داود، ج 3، ص 274
3- . فروع كافى، ج 1، ص 58

ص: 148

به مدينه منتقل گرديد، چون اين خبر به پيامبرخدا صلى الله عليه و آله رسيد، از اين عمل منع كرد و فرمود:

«ادفنُوهُم حَيثُ صُرِعُوا»؛

«در همانجا كه به شهادت رسيده اند، دفن كنيد.» و چون دستور پيامبر به مدينه رسيد و جنازه «شماس مخزومى) هنوز دفن نشده بود، او را به احُد برگرداندند و در همانجا به خاك سپردند. (1) 200 پيامبرخدا در بالاى سر هر يك از شهدا قرار مى گرفت، جمله اى در مقام ارجمند شهادت و رتبه و درجه والاى شهدا در قيامت بيان مى كرد؛ از جمله اينكه مى فرمود:

«أَنَا شَهيدٌ عَلى هؤُلاءِ أَنَّهُ ما مِن جَريحٍ يُجْرَحُ في اللَّه إِلّا وَ اللَّهُ يَبعَثُهُ يَومَ القِيامَة و جُرحه يَدمى اللَّونُ لَونُ دَمٍ وَ الرِّيحُ ريحُ مِسكٍ».

«من شهادت مى دهم كه كسى در راه خدا مجروح نمى شود مگر اينكه خداوند در روز قيامت او را در حالى محشور مى كند كه از جراحت او خون جارى است، رنگ آن رنگ خون و بويش بوى مشك است.»

آنگاه مى فرمود:

«انْظُرُوا أَكثر هؤُلاءِ جمعاً لِلقرآن، فَاجْعَلُوه أَمام اصحابه في الْقَبر». (2) 201


1- . سيره ابن هشام، ج 3، ص 42؛ سنن ابى داود، ج 2، ص 180
2- . فروع كافى، ج 1، ص 58

ص: 149

«هر يك از اين شهدا بيشتر قرآن بلد است، در داخل قبر، پيش روى همقبرش قرار دهيد.»

حمزه به تنهايى در يك قبر

در منابع حديثى آمده است: در جنگ احُد انصار نزد پيامبرخدا صلى الله عليه و آله آمدند و گفتند: يا رسول اللَّه، بدنها خسته و مجروح و قبر كندن بر تك تك شهدا طاقت فرسا است، فرمود:

«إِحفِرُوا وَ أَوسِعُوا وَ اجْعَلُوا الَّرجُلَين في القَبْرِ الواحد».

«قبر را وسيع تر حفر كنيد و هر دو نفر را در يك قبر به خاك بسپاريد.»

پرسيدند:

«أَيُّهُم يُقَدَّم»؛

«كدام را در سمت قبله قرار دهيم؟» فرمود:

«اكْثَرُهُم قرآناً»؛

«آنكه بيشتر قرآن بلد است.» و بدين گونه، دو نفر و گاهى سه نفر در يك قبر دفن مى شدند. (1) 202 ازجمله پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد خارجةبن زيد با سعدبن ربيع و نعمان بن مالك با عبده در يك قبر دفن شدند و همچنين عمرو بن جموح و عبداللَّه بن عمرو بن حزام كه با هم دوست صميمى بودند، در يك قبر دفن گرديدند. (2) 203 ولى حمزه به


1- . سنن ابى داوود ج 2، ص 174؛ ابن كثير ج 4، ص 42؛ ابن اثير ج 2، ص 113
2- . طبقات واقدى، ج 2، ص 31

ص: 150

تنهايى در يك قبر دفن گرديد و در دفن او چند نفر شركت داشتند؛ از جمله امير مؤمنان عليه السلام و ابوبكر و عمر و زبير داخل قبر شدند و اين در حالى بود كه پيامبرخدا صلى الله عليه و آله با حالت تأثر در كنار قبر نشسته بود و بر خاكسپارى او نظارت مى كرد. (1) 204


1- . كامل ابن اثير، ج 2، ص 113

ص: 151

تشكيل مجلس عزا

پيامبرخدا صلى الله عليه و آله پس از دفن شهدا، به همراه صحابه و با استقبال زنان بيوه و كودكان يتيم وارد مدينه شدند. پيشتر به بعضى از جريانات، كه به هنگام مراجعت آنان واقع شده است، اشاره كرديم ولى شايد جالب ترين اين حوادث و حساس ترين اين صحنه ها كه در مدينه به وقوع پيوست تشكيل مجلس عزا براى حمزه سيد الشهدا باشد.

ابن هشام از ابن اسحاق چنين نقل مى كند كه پيامبرخدا صلى الله عليه و آله از كنار خانه هاى قبيله «بنى عبد الأشهل» و بنى ظفر عبور مى كرد، صداى بانوان اين دو قبيله را، كه بر شهداى خود مى گريستند، شنيد و حالت رقّت به آن حضرت دست داد و گريست و فرمود:

«لكِنْ حَمْزَةَ لا بَواكِىَ لَهُ»؛

«ولى حمزه گريه كننده اى ندارد» چون اين سخن پيامبر را به سعدبن معاذ و اسَيد ابن حُضَير نقل كردند، به بانوان اين دو قبيله دستور دادند، لباس عزا به تن كنند و در كنار بيت پيامبرخدا بر عموى آن بزرگوار گريه و عزادارى نمايند؛

«أَمَرا نِسائَهُم أَنْ يَتَحزَّمن ثُمّ يذْهَبنّ

ص: 152

فيبكينّ عَلى عَمّ رَسُولِ اللَّه صلى الله عليه و آله». (1) 205

ابن اسحاق اضافه مى كند كه چون صداى گريه اين بانوان از كنار مسجد «و مجلس عزا» به گوش پيامبرخدا رسيد، از منزل خود حركت كرد و به ميان آنها رفت و چنين فرمود: خدا بر شما رحمت كند كه با وجود خويش مرا يارى و مواسات نموديد به خانه هاى خود برگرديد و

«ارجعْنَ يَرْحَمَكنَّ اللَّهَ فَقَدْ آسَيتُنَّ بِأَنْفُسِكُنَّ»

واقدى متوفاى 207 پس ازنقل مطلب بالا، مى نويسد: بر اساس همان مراسم، رسم زنان مدينه تا امروز چنين است كه اگر يكى از عزيزانشان از دنيا برود، اول بر حمزه گريه و عزادارى مى كنند سپس بر عزيز از دست رفته خود

«فَهُنَّ إِلَى الْيَومِ إِذا ماتَ الْمَيِّت مِنَ اْلأنْصار بَدَأ النّساء فَبَكَينَ عَلى حَمزة ثُمَّ بَكَينَ عَلى مَيِّتِهِنَّ». (2) 206


1- . سيره ابن هشام، ج 3، صص 42- 43؛ ابن كثير، ج 4، ص 47؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 444؛ طبرى، ج 3، ص 392
2- . طبقات واقدى، ج 2، ص 31

ص: 153

پيامبرخدا چرا اندوهگين بود؟!

پيامبرخدا چرا اندوهگين بود؟!

اشاره

از آنچه ملاحظه كرديد، معلوم شد كه پيامبرخدا در شهادت عمويش، به شدت متأثر و اندوهگين بود و لذا چون پيكر او را ديد با صداى بلند گريست و فرمود:

«لَنْ أَصاب بِمِثلك أَبَداً»

و به همراه عمّه اش صفيه و دخترش فاطمه نيز گريست. دوست داشت بانوان هم بر وى گريه كنند و از گريه كنندگان تقدير و آنها را دعا نمود و به هنگام اقامه نماز بر پيكر او، گريه ممتد و زمزمه و درد دل داشت.

پر واضح است كه اين حزن و اندوه شديد پيامبرخدا، نبود مگر به جهت فداكارى و ثبات قدم حمزه و اين گريه نبود مگر به جهت تلاش و جانفشانى عموى پيامبرخدا در اعلاى كلمه توحيد، همانگونه كه فرمود:

«كُنْتَ فَعُولًا بِالْخَيراتِ».

در واقع اندوه پيامبرخدا اندوه بر مصيبتى بود كه از فقدان يك مجاهد مخلص و مدافع شجاع بر اسلام وارد شده بود؛ زيرا پيامبرخدا نه در اثر عواطف شخصى و به انگيزه علاقه قومى بر كسى محزون مى گرديد و نه كسى را با اين انگيزه ها به گريه تشويق مى كرد بلكه علاقه و دوستى او براى خدا و دورى

ص: 154

و انزجارش هم براى خدا بود.

آرى، معيار اندوه پيامبرخدا بر حمزه، بر ارتباط حمزه با خدا بر مى گردد و حزن پيامبر بر وى به مقياس خسارت فقدان او نسبت به اسلام بود و گرنه همانگونه كه حمزه عموى پيامبر است، ابولهب نيز عموى پيامبر بود ولى هيچ عداوت و دشمنى مانند عداوت و دشمنى ابولهب نسبت به پيامبرخدا و هيچ آزار و اذيّتى مانند اذيت او نسبت به آن حضرت نبود و به همين نسبت انزجار پيامبرخدا از وى، و در مقابل اين دورى و انزجار متقابل، عنايت و علاقه پيامبرخدا صلى الله عليه و آله را مى بينيم نسبت به سلمان كه مى فرمود: نگوييد سلمان فارسى، بگوييد سلمان محمّدى! تا آنجا كه درباره او فرمود:

«سَلْمانُ مِنّا اهْل الْبَيت».

شاعر مى گويد:

كانت مودّة سلمان له رحماًولم يكن بين نوح وابنه رحم (1) 207

همانگونه كه عملكرد هند و ابوسفيان با پيكر آن شهيد عزيز و اهانت ابوسفيان بر قبر شريفش در دوران خلافت عثمان و تصميم معاويه بر محو اثر قبر او پس از گذشت بيش از چهل سال از جنگ احد (2) 208 همه اينها دليل روشن بر نقش مؤثر آن بزرگوار در اعلاى كلمه حق و در هم كوبيدن شرك و الحاد بود.


1- روضةالواعظين، ج 2، ص 287
2- در صفحات آينده توضيح اين دو موضوع را ملاحظه خواهيد كرد.

ص: 155

در رثاى حضرت حمزه

در رثاى حضرت حمزه شهيد الشهدا عليه السلام جملات و اشعار زيادى گفته شده كه نمونه آن را در رثاى شخص پيامبرخدا صلى الله عليه و آله ملاحظه كرديد. صحابه پيامبر و دوستان و ياران حضرت حمزه نيز در رثاى آن بزرگوار اشعارى سروده اند كه بخشى از آنها از طريق كتب تاريخ و تراجم به دست ما رسيده است و به عنوان نمونه و يادآورى چند بيت از اشعار سيزده گانه كعب بن مالك (1) 209 يكى از صحابه پيامبر را در اينجا مى آوريم:

بكت عيني و حُقَّ لها بكاهاو ما يغني البكاء ولا العويل

على أسدا الإله غداة قالوالحمزة ذاكم الرّجل القتيل

أصيب المسلمون به جميعاًهناك و قد اصيب به الرسول

ابا يعلى! لك الأركان هدّت وانت الماجد البرّ الوصول

عليك سلام ربك في جنان يخالطها نعيمٌ لا يزولُ

الا يا هاشم الأخيار صبراًفكلّ فعالكم حسنٌ جميل

1. چشم من گريست و سزاوار گريه است گرچه گريه و ناله سودى ندارد.

2. براى شير خدا آنگاه كه گفتند حمزه آن دلير مرد كشته شد.

3. همه مسلمانان در شهادت او مصيبت زده شدند، همانگونه كه شخص پيامبر به ماتم نشست.


1- بعضى از علماى تراجم اين اشعار را از عبداللَّه بن رواحه، صحابه ديگررسول خدا مى دانند. نك: اسدالغابه شرح حال حمزه.

ص: 156

4. اى ابا يعلى! با شهادت تو اركان دين به لرزه درآمد تويى كه بزرگ منش بودى.

5. درود خدا بر تو باد در بهشت برين به همراه نعمتهاى دائمى آن.

6. اى بنى هاشم، اى نيكان روزگار، در اين مصيبت بزرگ هم صبر پيشه كنيد كه همه كارهاى شما نيك و زيبا است.

اگر حمزه عليه السلام به شهادت نمى رسيد؟

با توجه به اهميت شخصيت حضرت حمزه در ميان اقوام و عشيره پيامبر صلى الله عليه و آله و موقعيت او در دفاع و حمايت از اسلام و قرآن در روايات و در گفتار متكلّمين اين سؤال مطرح شده است كه اگر حمزه به شهادت نمى رسيد و تا ارتحال پيامبرخدا صلى الله عليه و آله زنده و شاهد اختلاف مسلمانان در مسأله خلافت بود، او در اين وضعيت چه موضعى اتخاذ مى كرد؟ آيا جزو طرفداران و حاميان امير مؤمنان مى شد، يا حالت سكوت و بى طرفى اختيار مى كرد و يا وضع موجود را تأييد و در اختيار هيأت حاكمه قرار مى گرفت؟

در اين زمينه روايات متعددى داريم كه حاكى است اگر حمزه و جعفر هنگام رحلت پيامبر زنده بودند، از حاميان و طرفداران امامت و ولايت امير مؤمنان مى شدند و در اين راه تمام توان خويش را به كار مى بردند.

براى نمونه، مضمون روايتى را كه در كافى از سدير

ص: 157

صيرفى نقل شده است در اختيار خوانندگان ارجمند قرار مى دهيم:

او ميگويد ما روزى در محضر امام باقر عليه السلام بوديم در ضمن گفتگو سخن از حوادث بعد از پيامبرخدا صلى الله عليه و آله بميان آمد و اينكه مسلمانان چگونه و چرا دست از يارى امير مؤمنان عليه السلام برداشتند و او را در آن شرائط تنها گذاشتند يكى از حاضرين از امام عليه السلام سؤال كرد

«أَصْلَحَكَ اللَّهُ فَأَيْنَ كَانَ عِزُّ بَنِي هَاشِمٍ وَ مَا كَانُوا فِيهِ مِنَ الْعَدَدِ

»؛ (1) 210 «نيروى بنى هاشم وافراد كارآمد اين خاندان كجا رفتند؟»

امام باقر عليه السلام در پاسخ وى فرمود: مگر از بنى هاشم چند نفر مؤثر و كارآمد باقى مانده بود؟ جعفر و حمزه كه هر دو به شهادت رسيده بودند و نمانده بود با على عليه السلام مگر دو نفر ضعيف و كم مايه؛ عباس و عقيل. سپس فرمود: به خدا سوگند اگر حمزه و جعفر زنده بودند، از جان خود مى گذشتند و از رسيدن آن دو نفر به خلافت مانع مى شدند. (2) 211

حمزه از ديدگاه ابن ابى الحديد و استاد او:

ابن ابى الحديد معتزلى هم در اين زمينه بحث و سخن جالبى دارد (3) 212 و مسأله بيعت و عدم بيعت حمزه را در صورت زنده بودنش در موقع ارتحال پيامبرخدا صلى الله عليه و آله با استاد خويش


1- . الكافي، ج 8، ص 189
2- كافى، ج 8، ص 189؛ بحارالأنوار، ج 28، ص 25
3- شرح نهج البلاغه، ج 11، صص 116- 115

ص: 158

مطرح نموده است و ما خلاصه آن را در اينجا نقل مى كنيم:

او مى گويد: من از استاد خويش ابو جعفر يحيى بن محمد نقيب پرسيدم: به نظر شما اگر به هنگام وفات پيامبرخدا صلى الله عليه و آله حمزه و جعفر زنده بودند، آيا حاضر بودند با علىّ بن ابى طالب به عنوان خليفه و جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت كنند؟!

نقيب در پاسخ گفت: آرى، بيعت مى كردند و سريعتر از آنچه تصوّر كنى!

ابن ابى الحديد مى گويد: به استادم گفتم: اين پاسخ شما درباره جعفر درست است ولى درباره حمزه به دلايلى چند، تصوّر من به عكس آن است؛ زيرا:

1. حمزه مردى بود شجاع داراى روح قوى و محكم و قاطع و برخوردار از همّتى بلند كه بر شخصيت و برترى خويش ايمان داشت و خود را بالاتر از ديگران مى دانست.

2. او عموى على بن ابى طالب و از نظر سن چند سال از او بزرگتر بود كه اين هر دو مى تواند در فكر و انديشه هر انسانى مؤثر و نقش آفرين باشد.

3. شجاعت و پيروزى هاى او در جنگهاى مختلف، معروف و براى همه مسلّم است كه او چگونه فرماندهى اين جنگها را به عهده مى گرفت و پيروزى بر دشمن را براى اسلام و مسلمانان به ارمغان مى آورد و لذا من فكر مى كنم اگر او به هنگام رحلت پيامبرخدا صلى الله عليه و آله زنده بود به جاى بيعت با على و قبول خلافت او، خود را به اين مقام اولى و مستحق مى دانست.

نقيب گفت آنچه درباره سجايا و اوصاف حميده حمزه

ص: 159

گفتى صحيح است ولى در اين ميان از يك نكته غفلت نمودى و آن اينكه او ذاتاً نسبت به اسلام داراى عقيده راسخ و نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله داراى تصديق خالص و غير قابل تزلزل بود و اگر عمرش وفا مى كرد و توجّهات خاص پيامبرخدا را نسبت به على بن ابى طالب بيشتر از آنچه مى دانست مشاهده مى كرد، بيش از پيش موجب خضوع و تواضع او در مقابل على مى گرديد و طبعاً او خواست خدا و خوشنودى پيامبرش را بر آنچه تو گفتى مقدم مى داشت.

ابوجعفر نقيب اضافه نمود و اما آنچه گفتى كه حمزه عموى على و از نظر سنّ و سال از وى بزرگتر بود، آنهم درست است و پاسخ آن اين است كه همان حمزه و عباس هم عموى پيامبرخدا و هم بزرگتر از وى بودند ولى در عين حال ديدى كه چگونه از فرزند برادرشان پيروى نمودند و رياست او را با جان و دل پذيرفتند و دعوتش را اجابت كردند و باز ديدى كه ابوطالب با اينكه جدّ پيامبرخدا و رييس بنى هاشم و اولين شخصيت در ميان اقوام و عشيره اش بود و محمد صلى الله عليه و آله در حالى كه دست پرورده و بزرگ شده در دامن او و به منزله يكى از فرزندان او بود، چگونه در برابرش خاضع گرديد و نبوّتش را تصديق نمود و بر اوامرش مطيع شد و همانگونه كه افراد عادى شخصيتهاى بزرگ را مدح و ثنا مى گويند، درباره محمد مديحه سرايى نمود:

وأبيض يستسقى الغمام بوجهه ثمال اليتامى عصمة للأرامل

ص: 160

يطيف به الهلاك من آل هاشم فهم عنده في نعمة و فواضل (1) 213

«وا حمزتاه و لا حمزة لي اليوم». (2) 214

ابن ابى الحديد درمورد ديگر مى گويد: پس از حادثه سقيفه، امير مؤمنان عليه السلام متألم و متظلّم بود و آه مى كشيد و يارى مى طلبيد و آنگاه كه او را وادار به بيعت كردند، به قبر پيامبر اشاره كرد و خطاب به پيامبرخدا چنين گفت:

يا

... ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي ... (3) 215

و همچنين مى گفت:

«وا جعفراه و لا جعفر لي اليوم وا حمزتاه و لا حمزة لي اليوم»؛ (4) 216

«اى جعفر به دادم برس و امروز جعفر نيست، اى حمزه به دادم برس وامروز حمزه نيست.»

فرزندان حمزه:

حضرت حمزه داراى سه فرزند بود؛ دو فرزند ذكور و يك فرزند اناث. نام دو فرزند ذكور او يعلى و عماره بود و به همين جهت آن حضرت به ابويعلى و ابو عماره مكنّى شده بود


1- و محمد مرد نورانى كه بپاس وجهه اش از ابرها درخواست باران ميشود او كه پناهگاه يتيمان و حامى بيوه زنان است نيازمندان ازبنى هاشم بدور اومى گردند و دركنار اوازالطاف ونعم الهى برخوردارند. (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 116).
2- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 109
3- اعراف: 150.
4- شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 111.

ص: 161

ولى از هيچيك از آن دو، فرزندى باقى نماند، گرچه يعلى داراى پنج فرزند بود اما همه آنها در حال حيات او از دنيا رفتند، بى آنكه فرزندى از داشته باشند و با اينكه يعلى و عماره به هنگام ارتحال پيامبرخدا صلى الله عليه و آله در سنّ بالا بودند، ولى از هيچ يك از آنها حديثى نقل نشده است و دختر حمزه آمنه و امّ ابيها ناميده مى شد كه با عمران بن ابى سلمه مخزومى ازدواج كرده بود و بر اساس رواياتى كه نقل شده، قبل از ازدواج او با عمران به پيامبرخدا عرض كردند: چرا با دختر عمويت، آمنه ازدواج نمى كنى كه در ميان قريش به نيكى و شايستگى ضرب المثل است؟! پيامبرخدا فرمود: او دختر برادر رضاعى من است و خداوند همانگونه كه ازدواج كردن با يكعده از اقوام نسبى را حرام كرده، ازدواج با اقوام رضاعى را هم در آن محدوده تحريم نموده است

«أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى حَرَّمَ مِنَ الرَّضَاعَةِ مَا حَرَّمَ مِنَ النَّسَبِ». (1) 217


1- مستدرك الوسائل، ج 14، ص 365؛ الدرجات الرفيعه، ص 68؛ اعيان الشيعه، ج 6، ص 243

ص: 162

ص: 163

تلاش دشمنان براى مخدوش كردن شخصيت حمزه عليه السلام

تلاش دشمنان براى مخدوش كردن شخصيت حمزه عليه السلام

اشاره

كينه و خصومتِ عميقِ امويان نسبت به امير مؤمنان عليه السلام را در جنگ خونين صفّين و در قتل و شكنجه شيعيان و بالأخره در سبّ و لعن آن حضرت، به روشنى مى توان ديد كه به صورت يك فريضه ثابت و سنّت جارى، در طول ساليان متمادى و در ده ها هزار منبر و خطابه و در اجتماعات مسلمانان- از شام گرفته تا مصر و از رى تا كوفه و بصره و از عاصمه و پايگاه اسلام؛ مدينه تا مكه مكرّمه و حرم امن الهى و ...- انجام مى گرفت و اين عمل در ميان مسلمانان آنچنان نفوذ يافت كه وقتى عمربن عبدالعزيز تصميم گرفت به مقتضاى سياست روز، از سبّ آن حضرت جلوگيرى كند، او را به انجام دادن يك خلاف شرع بزرگ و ارتكاب يك گناه غير قابل عفو متهم كردند! در حالى كه ممانعت و پيشگيرى او از سبّ اميرمؤمنان، نه به صورت عام، بلكه تنها در خطبه هاى نماز جمعه بود.

و اما كينه و خصومت امويان نسبت به حضرت حمزه- با توجه به وضعيت و موقعيت خاص آن بزرگوار

شكل ديگرى

ص: 164

به خود گرفت؛ زيرا پس از شهادت آن حضرت در ميدان جنگ، نه امكان جنگ مجدد با وى بود و نه متهم ساختن او به كفر و الحاد؛ همان روشى كه درباره اميرمؤمنان به كار گرفتند. (1) 218 لذا در مرحله نخست تصميم گرفتند پيكر آن حضرت را به همراه ساير شهداى احد، به نقاط مختلف انتقال دهند و اثر قبر وى را كه نماد مظلوميت و دفاع جانانه او از اسلام و نيز نمادى از جنايات بنى اميه بود، از ميان ببرند و فكر مى كردند با اين حركت مى توانند شخصيت اورا به تدريج به فراموشى بسپارند و لكّه ننگ جنايت هولناك و مُثله كردن او را از پيشانى عاملان آن و مدّعيان خلافت و جانشينى امروز پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بزدايند و بر همين اصل، طبق دستور معاويه حفر قنات و اجراى آن از ميان قبور شهداى احد طرح ريزى و در مدينه اعلان عمومى كردند كه هريك از خانواده شهدا پيكر شهيد خود را به جهت در امان ماندن از جريان آب، به نقطه ديگر از شهر مدينه انتقال دهند. روشن است كه مقصد اصلى در اين طرح، انتقال پيكر حضرت حمزه و محو اثر قبر او بود، ولى به طورى كه در صفحات آينده ملاحظه خواهيد كرد، در اثر كرامت شهدا و سالم بودن اجساد پاكشان، اين سياست خيالى با شكست مواجه گرديد و معاويه در حذف فيزيكى اثر قبر


1- بحارالأنوار، ج 33، ص 214. معاويه در سبّ اميرمؤمنان عليه السلام، جمله زير را به كار مى برد و به كارگزارانش نيز فرمان داد از همان جمله استفاده كنند؛ «الّلهمّ إنّ أبا تراب ألْحَدَ في دينك و صدّ عن سبيلك فالعنه لعناً وبيلًا و عَذِّبْه عذاباً أليماً».

ص: 165

حضرت حمزه ناكام ماند. بدين جهت بود كه درباره آن بزرگوار، سياست ديگر و راه خطرناكتر و بزرگترى برگزيدند و براى اعمال خصومت و دشمنى خويش درباره او، از راه فرهنگى وارد شدند تا شخصيت او را مخدوش كنند و همه فضايل و تلاشها و پيروزيهاى سيد شهيدان و در نهايت جنايت وحشى حبشى را، كه با ترغيب و تشويق ابوسفيان و هند مرتكب شده بود، براى هميشه به فراموشى بسپارند و اين سياست را در سه بُعد مختلف به كار گرفتند:

الف:

كتمان فضايل حضرت حمزه.

ب:

نكوهش و تقبيح وى.

ج:

تبرئه قاتل او.

و ما اكنون، با توجه به اهميت موضوع، به توضيح اين ابعاد سه گانه مى پردازيم:

كتمان فضايل حضرت حمزه

دستگاه تبليغاتى بنى اميه وافرادى كه آن روز در جامعه به عنوان دانشمند و محدّث و ناقل اخبار و حوادث دوران حيات پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مطرح بودند و در بازگو كردن حوادث صدر اسلام و شخصيتهاى آن دوران، نقشى به عهده داشتند و در واقع از سوى حكّام به انجام اين وظيفه فرمان گرفته بودند و وظيفه داشتند درباره بعضى افراد فضيلت تراشى و مديحه سرايى كنند و به تقبيح و نكوهش اهل بيت عليهم السلام بپردازند كه در اين جهت وظيفه خود را دقيق و حساب شده انجام دادند

ص: 166

و لذا درباره حضرت حمزه، هيچ فضيلتى و نكته مثبتى ذكر نكردند و از نقش آن بزرگوار در پيشرفت اسلام و درهم كوبيدن كفر، مطلبى نگفتند و ننوشتند؛ زيرا بيان اين حوادث و فضايل، سرانجام به ضرر آنان و موجب نفرت و انزجار از پدران و اجدادشان مى شد كه پرچم شرك و بت پرستى را بدوش مى كشيدند.

بنابراين، نه تنها ابعاد شخصيت او را به فراموشى سپردند و از وى ذكرى به ميان نياوردند، بلكه او را از صف اقوام و عشيره پيامبر خدا و از رديف صحابه و ياران آن حضرت هم كنار گذاشتند كه گويا شخصيتى به نام حمزه وجود نداشته و اين ديد و حركت با مرور زمان گسترش يافت و به نسلهاى آينده منتقل گرديد؛ به طورى كه ما امروز و پس از گذشت قرنها شاهد آن هستيم.

اين پديده شوم را مى توان در منابع حديثىِ دست اول و مورد اعتمادِ اهل سنت به وضوح مشاهده كرد؛ زيرا در اين كتابها معمولًا بخش مستقلى بنام «كتاب الفضائل» عنوان و به هر يك از اقوام و عشيره پيامبر خدا و همچنين درباره هر يك از اصحاب و ياران مشهور آن حضرت باب مستقلى اختصاص يافته است.

براى نمونه، در باب فضايل اقوام پيامبر، فضايل عباس بن عبدالمطّلب، جعفربن ابى طالب، عبداللَّه بن جعفر و فضائل زبير پسر عمه پيامبر خدا و ... نقل شده است.

و دربخش فضايل اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله گذشته از خلفا، از

ص: 167

سعدبن ابى وقاص، عبداللَّه بن سلام، عبداللَّه بن عمر، ابوهريره ابوموسى اشعرى و بالاخره براى ذكر فضايل ابوسفيان (1) 219 و معاويه (2) 220 بابى مستقل اختصاص يافته و در اين ميان تنها كسى كه از وى ذكرى به ميان نيامده و حتى در رديف عباس بن عبدالمطّلب و عبداللَّه بن جعفر و يا در صف ابوهريره و معاويه و ابوسفيان قرار نگرفته است حمزةبن عبدالمطّلب، عموى پيامبر خدا و فاتح جنگ بدر و شهيد مثله شده جنگ احد مى باشد گويى پيامبر خدا نه عمو و برادر رضاعى به نام حمزه داشته، نه صحابه اى بنام ابوعماره!

خواننده عزيز مى تواند در اين حق كشى، به مهمترين منابع حديثى اهل سنت؛ يعنى صحيح بخارى و صحيح مسلم رجوع كند و ساير صحاح و سنن نيز از اين رويه پيروى كرده و در اين مسير گام نهاده اند و لذا كسانى كه اين كتابها را مى خوانند، تصوّر مى كنند كه حضرت حمزه اصلًا نه نسبتى با پيامبر اسلام داشته و نه جزو مهاجران و انصار و اصحاب و ياران آن حضرت به حساب مى آمده و نه در دوران زندگى اش قدمى به نفع اسلام برداشته و نه در جنگى شركت كرده است.

نكوهش حضرت حمزه

مخالفان حمزةبن عبدالمطّلب تنها به كتمان فضايل او بسنده نكردند بلكه در تلاشِ فرهنگىِ خود، در مخدوش


1- . صحيح مسلم، كتاب الفضائل.
2- . صحيح بخارى، كتاب الفضائل.

ص: 168

ساختن شخصيت آن حضرت، قدم فراتر نهاده و محور ديگرى را نيز برگزيدند و آن اينكه با ساختن داستانها و افسانه ها و نسبت دادن مطالب ضدّ اخلاق به آن سيد شهيدان، به تحقير و تقبيح و همچنين ايجاد نفرت و انزجار نسبت به مقام والا و ارجمندش پرداختند.

براى نمونه، در يكى از اين افسانه ها و داستانهاى ساختگى، كه باز در صحيح بخارى نقل شده، حضرت حمزه به شرب خمر و مست شدن و شكافتن كوهان و پهلوى شترهاى زنده على بن ابى طالب و بيرون آوردن جگر آنها متهم گرديده است و بالأخره جسارت و تهديد نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله را به مرحله اى رسانيده كه آن حضرت هنگام مواجه شدن با حمزه، از ترس جانش عقب عقب برگشته است!

با توجه به طولانى بودن متن عربىِ اين افسانه ساختگى، ترجمه بخشى از آن را در اينجا مى آوريم و خواننده ارجمند را به متن مشروح آن در صحيح بخارى ارجاع مى دهيم. (1) 221 بخارى از ابن شهاب زهرى نقل مى كند كه گفت: على بن الحسين، از پدرش حسين بن على و او از پدر خويش على بن ابى طالب برايم نقل كرد: من دو نفر شتر داشتم كه در كنار خانه همسايه مى خوابيدند، روزى ديدم كه كوهان آنها زنده زنده دريده و پهلويشان شكافته شده و جگرهايشان را در آورده اند.

با ديدن اين منظره، به شدت متأثر شدم و اشكم روان گرديد،


1- . صحيح بخارى، كتاب المغازى، حديث شماره 3781

ص: 169

پرسيدم: چه كسى اين كار قساوت بار را مرتكب شده است؟

گفتند: عمويت حمزةبن عبدالمطّلب و اكنون او با گروهى از دوستانش و با شركت كنيزك خواننده اى در حال خوردن شراب اند و آن كنيزك در ترانه اش اين جمله را مترنم است:

«الا يا حمزة للشرف النوّاء»

؛ «اى حمزه، شتران پرگوشت را درياب.»

و حمزه با شنيدن اين كلمات از زبان آن كنيزك تشويق شد و دست به شمشير برد و شترها را به اين روز سياه انداخت! زهرى مى افزايد: علىّ بن ابى طالب گفت: من به جهت شكايت از عمويم حمزه، نزد پيامبر خدا رفتم و جريان شترها و حضور حمزه در خانه همسايه در مجلس بزم و مى خوارى را به آن حضرت گزارش كردم. پيامبر خدا، در حالى كه من و زيدبن حارثه به دنبالش حركت مى كرديم، وارد آن خانه شد و حمزه را نكوهش و مذمّت كرد. حمزه كه به شدّت مست و چشمانش سرخ شده بود، نگاه تندى به سراپاى پيامبر خدا انداخت و گفت: مگر شماها بردگان و غلامان پدر من نيستيد كه بر من اعتراض مى كنيد؟! پيامبر خدا با شنيدن اين جمله از ترس جانش عقب عقب برگشت و خانه را ترك كرد!

سازنده اين افسانه، مى خواهد به مخاطبان خود چنين القا كند كه حمزةبن عبدالمطّلب اهل عيش و طرب و فردى قسىّ القلب و جسور بود؛ به طورى كه براى يك مجلس خوشگذرانىِ موقّت، با اشاره كنيزكى خواننده، به چنين عمل غير انسانى دست مى يازد و جگر شترها را براى لذّت جويى

ص: 170

بيشتر، براى عدّه اى عيّاش ارمغان مى برد و آنگاه كه رسول اعظم صلى الله عليه و آله او را منع و ملامت مى كند، با نگاه تند و كلماتى دور از ادب، آن حضرت را تهديد مى كند؛ به طورى كه پيامبر خدا از ترس جانش قهقرى و به عقب برمى گردد و حمزه را به حال خود مى گذارد!

سازندگان اين داستانِ سرا پا كذب و دروغ، سرانجام چنين نتيجه گرفته اند كه طبعاً پيامبر خدا پس از اين پيش آمد از عمويش حمزه منزجر و ناراضى بوده و چون اين ماجرا در آستانه جنگ احُد رخ داد، روشن نيست كه آيا در اين فاصله كوتاه، حمزه رضايت پيامبر را جلب و رنجش خاطر او را برطرف كرد يا شهادت او توأم با تكدّر خاطر و انزجار رسول اللَّه به وقوع پيوست!

سازنده اين داستان كيست؟

همانطور كه دانستيد، راوى اين داستان، كه آن را به امام سجاد عليه السلام نسبت داده و از زبان آن حضرت نقل كرده، زهرى است و ما اكنون در اينجا از بررسى متن اين افسانه كه با كمترين دقت مى توان جعلى و دروغ بودنِ آن را فهميد، صرف نظر مى كنيم و تنها به معرفى ناقل و سازنده آن، كه ده ها داستان ديگر در نكوهش اهل بيت و اميرمؤمنان عليه السلام پديد آورده است، مى پردازيم كه با شناخت وى، ارزش همه اين داستانها و عمق كينه و دشمنى او نسبت به اهل بيت عليهم السلام روشن خواهد شد.

يكى از كسانى كه به دستور خلفاى اموى در جعل و نشر

ص: 171

احاديث در فضيلت خلفا و در نكوهش و تحقير اهل بيت عصمت وطهارت نقش مهمّى ايفا نموده، ابن شهاب زهرى است و همان جعليات، به تدريج، به كتابها و منابع حديثى اهل سنت منتقل گرديده و امروزه جزو مسلّمات تاريخ و حديث به شمار آمده است كه يكى از آنها، حديث مورد بحث، درباره نكوهش حضرت حمزه مى باشد.

زهرى كيست؟

نام او محمد و نام پدرش مسلم است. به مناسبت انتسابش به قبيله بنى زهره، كه تيره اى است از قريش، به زهرى و به مناسبت كنيه يكى از اجدادش (ابن شهاب) به اين كنيه مشهور شده است.

گاهى لقب و كنيه او، باهم به كار مى رود و مى گويند «ابن شهاب زهرى».

تولد و وفات زهرى:

گرچه زهرى از قريش است و اجداد او اهل مكه بودند ولى خود او در سال 52 در شهر مدينه متولد شد و در اين شهر نشو و نما يافت و فوت او در سال 124، در شام به وقوع پيوست.

زهرى در مدينه:

زهرى تا سال 82 در مدينه به سر مى برد و در اين دوران، گرچه نقل حديث به طور رسمى و در تمام شهرها آزاد نشده

ص: 172

بود ولى در مدينه وجود محدّثانى از شيعه و اهل سنت؛ مانند امام سجاد و امام باقر و ابوسعيد خدرى و عبداللَّه بن عمر و عروةبن زبير موجب گرديد كه به طور غير رسمى به مذاكره و نقل حديث پرداخته شود و جلسات حديث پس از نمازهاى پنجگانه در مسجدالنبى تشكيل مى شد؛ از جمله كسانى كه در اين سالها اشتياق به فراگيرى حديث داشتند، ابن شهاب زهرى بود و او در اين برنامه با امام سجاد ارتباط داشت و از آن حضرت حديث فرا مى گرفت و چند حديث كه از زهرى در فضيلت اهل بيت نقل شده، به اين مرحله از دوران زندگى اش مربوط مى شود.

زهرى در شام:

از آنجاكه زهرى فردى پول دوست و شهرت خواه بود و در مدينه به جهت وجود علما و محدثانِ معروف، رسيدن به اين آرزو برايش غير ممكن مى نمود، در سال 82، در حالى كه سى و يك سال از عمر او مى گذشت، مدينه را به سوى شام و دربار خليفه اموى، عبدالملك مروان (86- 73) ترك كرد.

و شايد اين حركت، با اشاره و دعوت شخص خليفه بوده كه قبل از رسيدن به خلافت، در مدينه و گاهى در جلسات فراگيرى حديث، با ابن شهاب آشنايى داشت.

به هر حال، از اين تاريخ، با استقرار زهرى در دربار شام و دورى وى از اهل بيت، دشمنى اش با امير مؤمنان عليه السلام، براساس

ص: 173

سياست كلّى امويها پايه ريزى شد و به مدت چهل و پنج سال و تا آخر عمر او ادامه يافت.

او در اين مدت طولانى، جزو ياران و مبلّغان و حاميان خاندان اموى و در سفر و حضر، همنشين و مشاور آنان بود و طبق دلخواه آنان، همّت خويش را در جعل و نقل حديث در فضيلت خلفا و نكوهش اهل بيت عليهم السلام به كار بست.

خلفايى كه زهرى در خدمت آنان بود، عبارتند از:

1.

عبدالملك بن مروان (86- 73).

2.

وليد بن عبدالملك (96- 86).

3.

سليمان بن عبدالملك (99- 96).

4.

عمربن عبدالعزيز (101- 99).

5.

يزيدبن عبدالملك (105- 101).

6.

هشام بن عبدالملك (125- 105).

ابن شهاب، از نزديكترين مشاوران عبدالملك (1) 222 بود؛ به طورى كه حتى در سفرهاى حج او را همراهى مى كرد. بلكه سفر حجّى كه حَجّاج بن يوسف به نمايندگى از عبد الملك


1- . سيوطى در «تاريخ الخلفا» مى نويسد: اگر عبدالملك هيچ جنايتى مرتك نمى شد جز انتخاب حجاج بن يوسف و مسلّط كردن او بر مسلمانان و صحابه پيامبرخدا، در خباثت او كافى است. حجاج مسلمانان را مورد اهانت قرار داد. گروهى را به قتل رسانيد و تعدادى ديگر را به زندان افكند. گذشته از عموم مسلمانان، از صحابه و تابعين افراد بى شمارى را كشت و بر گردن آنها داغ گذاشت و اينها را براى اهانت و ذلّت و تحقير صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله انجام داد.

ص: 174

رفت، مشاورت و همراهى او را نيز در اين سفر به عهده گرفت.

ابن شهاب پس از عبدالملك همكارى خود را به مدت ده سال با وليدبن عبدالملك و پس از وى با يزيدبن عبدالملك، كه آلوده ترين خلفاى اموى است (1) 223 ادامه داد ومسؤوليت قاضى القضاتى يزيد را به عهده گرفت و طبعاً سرپوشى شد بر مفاسد و جنايات يزيدبن عبدالملك.

ابن شهاب پس از يزيد بن عبدالملك ملازم هشام بن عبدالملك شد كه خلافت او بيش از نوزده سال به طول انجاميد. ابن شهاب هم مشاور هشام و هم معلّم فرزندان او بود و در سال يكصد و شش، به همراه هشام، به سفر حج رفت و در سالهاى بعد، فرزندان هشام را در سفر حج همراهى كرد تا در سال 124 و يكسال قبل از هشام از دنيا رفت.


1- . ذهبى در سير اعلام (ج 5، ص 331) مى نويسد: چند نفر پير مرد را نزديزيدبن عبدالملك آوردند كه همه آنها شهادت دادند: براى خلفا در نزد خدا حساب و كتابى نيست! و او آنچه مى توانست در فساد و شهوت رانى پيش رفت. يك شب تا صبح با معشوقه اش حبابه به سر برد و از ترانه او بهره گرفت. خادم او خبر داد كه وقت نماز صبح است، به خادم گفت واى بر تو، به رييس شرطه بگو نماز را اقامه كند. يزيد بن عبدالملك روزى با معشوقه اش حبابه مشغول مزاح و شوخى بود و حبابه در حالى كه مى خنديد، يزيد حبّه انگورى را به دهان وى انداخت و انگور در گلوى او ماند و خفه اش كرد. يزيد به جهت شدّت علاقه اش به حبابه، چند روزى مانع از دفن وى گرديد تا اينكه جسد او گنديد و مجبور به دفن وى شدند. يزيد بن عبدالملك از قبر او جدا نمى شد و پس از پانزده روز در اثر مفارقت و دورى او، دق كرد و مرد.

ص: 175

نشر احاديث به نفع بنى اميه:

اينها چند نمونه كوچك بود از فعاليتها و خدمات ابن شهاب زهرى براى خلفاى اموى و در مسير حمايت از آنها.

چون بيان همه آن فعاليتها زمانى طولانى و كتابى مستقل مى طلبد، ناگزيريم به مناسبت موضوع بحث، تنها به يكى از مهمترين فعاليت هاى عمومى او در تحكيم و تقويت سياست بنى اميه اشاره كنيم كه تا به امروز كمتر بدان پرداخته اند؛ سياستى كه زير بناى خلافت و سلطنت آنها را تشكيل مى داد و همواره بر آن اساس حركت مى كردند و بر همين اساس از نقل و نشر احاديث و گفتار پيامبر جلوگيرى مى كردند. پس از گذشت نزديك به يك قرن، اين سياست خويش را در منع حديث تغيير دادند، چون متوجه شدند كه خواسته آنان در سطح كشور اسلامى تحقق يافته و تبليغات آنان در كنار گذاشتن اهل بيت از صحنه سياست مؤثر شده است؛ به طورى كه سبّ اهل بيت و تبرّى از آنان، جزو برنامه هاى مذهبى گرديد و لذا نشر حديث را پس از يك قرن تحريم، آزاد اعلام كردند ولى نه هر حديث، بلكه بايد حديثهايى نقل شود كه مطابق ميل و خواست بنى اميه و در مسير تحكيم خلافت آنان و تضعيف خط ولايت و دور كردن اهل بيت از صحنه سياست باشد.

و اجراى اين دستور و انجام اين مهم، به طور رسمى، به عهده ابن شهاب گذاشته شد و محدّثان ديگر موظف بودند گفته هاى او را در جامعه مطرح كنند؛ زيرا او مدّتى طولانى از سوى حكومتها به عنوان «عالم مدينه و شام» و «امام الحديث» و

ص: 176

«افقه اهل المدينه» و «اعلم اهل المدينه» معرفى شده و توجه و اعتماد علماى جامعه را به خود جلب كرده بود و از طرف ديگر وفادارى خويش را نسبت به اجراى منويات حكومتها به اثبات رسانده بود.

پس، نخستين كسى كه به نقل شفاهى و نوشتن حديث اقدام كرد، ابن شهاب زهرى بود كه به دستور هشام بن عبدالملك انجام گرفت و حديثهايى كه از زبان او شنيده مى شد و يا به دستور او در اوراق مى نوشتند، در جامعه رسميت مى يافت و به تدريج به مسانيد و منابع حديثى راه گشود، به طورى كه تقريباً يك ششم احاديث صحيح بخارى؛ مهمترين منبع حديثى اهل سنت را، حديثهاى ابن شهاب به خود اختصاص داده و در اين كتاب بيش از هزار حديث از وى نقل گرديده است.

تعداد احاديث زهرى

ابن حجر در «تهذيب التهذيب» آورده است: مجموع روايات ابن شهاب به دو هزار و دويست بالغ مى گردد. سپس مى نويسد: او نصف اين احاديث را از افراد غير موثّق نقل كرده است. منظور ابن حجر اين است كه ابن شهاب هزار و يكصد حديث خود را نه از اشخاص و ناقلان مورد اعتماد، كه از هر رهگذر و از هر انسان كوى و برزن و از زبان كسانى كه هيچ معيار و مبنايى در گفته هايشان نداشتند، نقل كرده است.

اين قضاوت در مورد احاديثِ ابن شهاب، از سوى كسى

ص: 177

است كه خوشبينى و مدّاحى اش نسبت به ناقلان حديث، فزون از حدّ و بيش از اندازه است و مانند اكثر علماى اهل سنت، در تذكيه و تطهير گذشتگان خود، هيچ حد و مرزى بر خود قائل نيست و لذا مى توان از گفتار ابن حجر به ارزش حديثهايى كه از ابن شهاب نقل شده پى برد و ميزان صحت و سقم آنها را به دست آورد.

مهمترين محور حديثهاى زهرى

دقت در احاديث زهرى بيانگر اين واقعيت است كه محور احاديث او، همانگونه كه پيشتر اشاره كرديم، جلب رضايت اموى ها و تحكيم و تقويت حكومت آنها و به فراموشى سپردن نقش اهل بيت عليهم السلام در رهبرى امّت و خارج نمودن آنان از صحنه مذهب و سياست بوده است و او اين هدف را در دو بُعد مشخص؛ يعنى «فضيلت تراشى براى خلفا» و «طعن و نكوهش و جعل نسبتهاى ناروا به اهل بيت عليهم السلام» تعقيب و اجرا كرده است. زهرى اين نوع احاديث را در لابلاى احاديث ديگر و در لفافه حديثهاى مختلف؛ از فقه و تاريخ قرار داده تا هر چه بيشتر مورد پذيرش مخاطبان قرار گيرد و احياناً در شنونده شك و ترديد و احساس تعصب و يك سو نگرى نسبت به ناقل آنها ايجاد نكند و دقيقاً به همين منظور، آنجا كه مى خواهد در طعن و نكوهش اهل بيت مطلبى نقل و يا جعل كند، آن را از طريق خودِ اهل بيت و از زبان يكى از افراد شناخته شده اين خاندان و بيشتر از زبان امام سجاد عليه السلام نقل مى كند تا مضمون آن هر چه بيشتر تحكيم و تثبيت شود.

ص: 178

چند نمونه از احاديث زهرى

اشاره

چون احاديث و جعليات زهرى در دو محور ياد شده طولانى است و كتاب مستقلى را مى طلبد، لذا ما تنها به عنوان نمونه، به نقل چند حديث او كه در صحيحين آمده است و كذب و جعلى بودن آنها براى هر خواننده منصف و با اطلاع روشن است، بسنده مى كنيم و در اين نقل متن صحيح مسلم را اصل قرار مى دهيم:

1. اختلاف اميرمؤمنان با ابن عباس عموى پيامبر صلى الله عليه و آله

زهرى در يك داستان ساختگى و دروغين و در يك صحنه سازى، اختلافِ عباس عموى پيامبر با امير مؤمنان عليه السلام، درباره ارث پيامبر صلى الله عليه و آله رامطرح مى كندومى گويد: آنها براى حلّ اختلاف، نزد عمربن خطاب حاضر شدند و از او خواستند كه قضاوت و حلّ اختلاف كند.

در اين داستان ساختگى آمده است: عباس، در حالى كه به على بن ابى طالب اشاره مى كرد، خطاب به خليفه گفت:

«يا أميرالمؤمنين اقض بيني و بين هذا الكاذب الآثم الغادر الخائن!»؛ (1) 224


1- . صحيح بخارى كتاب فرض الخمس حديث شماره 2927 وكتاب الاعتصام بالكتاب والسنة حديث شماره 6875، صحيح مسلم، كتاب الجهاد، باب حكم الفيى ء حديث شماره 3302

ص: 179

«ميان من و اين دروغگوى آلوده به گناه، حقه باز و خائن قضاوت كن.»

و عمر درپاسخ وى گفت

: «أ تعلمان أنّ رسول اللّه- صلّى اللّه عليه و آله- قال: لا نوّرث ما تركناه صدقة»؛

«شما هر دو مى دانيد كه پيامبر خدا فرموده است: ما پيامبران، از خود ارثى نمى گذاريم، آنچه از ما مى ماند، صدقه است.» (1) 225

در اين روايت ساختگى كه به وسيله زهرى نقل شده، هدف و خواست حكومت اموى، از هر دو جهت تأمين شده است؛ زيرا از طرفى شخصيت والاى امير مؤمنان تحقير و موهون گرديده؛ به طورى كه حاضر شده است در ارث و تركه پيامبر خداكه مى دانست حقى در آن ندارد، طمع ورزد و به مقام مطالبه درآيد و آنگاه با عمويش آنچنان منازعه و مشاجره كند كه از زبان او با آن اوصاف زشت معرفى شود! به طوريكه وجود تنها يكى از آن اوصاف دريك فرد، شخصيت او را به پست ترين مرحله پايين مى آورد و او را بكلّى از ارزش ساقط مى كند و حاشا وصىّ پيامبر صلى الله عليه و آله از اين تهمتها!

و از طرف ديگر، عملكرد ابوبكر در غصب فدك و استناد او به حديث ساختگى

«نَحْنُ مَعاشِرَ الأَنْبِياءِ لا نُورّث»

كه يك موضوع حساس و مورد اختلاف در ميان اهل بيت و


1- . صحيح بخارى كتاب فرض الخمس حديث شماره 2927 وكتاب الاعتصام بالكتاب والسنة حديث شماره 6875، صحيح مسلم، كتاب الجهاد، باب حكم انفيى ء حديث شماره 3302.

ص: 180

مخالفين شان بوده، مورد تأييد قرار گرفته و طبعاً خلاف گويى و محكوميت حضرت زهرا عليها السلام در ادعاى خويش از زبان خليفه دوم به اثبات رسيده است!

2. داستان خواستگارى امير مؤمنان عليه السلام از دختر ابوجهل!

و يكى ديگر از داستانهايى كه در نكوهش امير مؤمنان عليه السلام به وسيله ابن شهاب زهرى نقل و منتشر شده، جريان خواستگارى امير مؤمنان عليه السلام از دختر ابوجهل و اظهار انزجار پيامبر صلى الله عليه و آله و فاطمه عليها السلام از اقدام امير مؤمنان و توبيخ او به وسيله پيامبر در ميان نمازگزاران است!

ترجمه اين داستان دروغين، كه در صحيحين از ابن شهاب زهرى نقل شده، چنين است:

«علىّ بن ابى طالب از دختر ابوجهل خواستگارى كرد.

فاطمه زهرا چون از اين موضوع آگاهى يافت، نزد پيامبر رفت و عرض كرد: مردم خيال مى كنند كه شما از دخترانتان حمايت نمى كنيد و لذا على بن ابى طالب مى خواهد با دختر ابوجهل ازدواج كند، پيامبر خدا برخاست و پس از نماز، خطاب به نمازگزاران فرمود: مردم! من يكى از دخترانم را به عاص بن ربيع دادم و او با من قول و قرارى گذاشت و در گفتارش صداقت نشان داد و بر وعده اش وفا كرد. فاطمه پاره تن من و ناراحتى او ناراحتى من است و به خدا سوگند نبايد دختر پيامبر خدا و دختر دشمن خدا در

ص: 181

يك خانه با هم زندگى كنند و در اثر اين سخنان بود كه على بن ابى طالب از اين خواستگارى منصرف شد!» (1) 226

در متن اين حديث، مانند حديث قبل، شواهدى بر جعلى و دروغ بودن آن وجود دارد كه اكنون به بعضى از آنها اشاره مى كنيم:

1.

با توجه به مقام و جايگاه معنوى و نبوّت پيامبر صلى الله عليه و آله و روابط خانوادگى و نيز ارادت و محبّتى كه امير مؤمنان عليه السلام به آن حضرت داشت، تا آنجا كه عزيزترين و محبوب ترين فرد براى او بود، اينها همه، ايجاب مى كرد على عليه السلام كارى را كه زمينه ناراحتى و رنجش آن حضرت و دختر گرامى اش را فراهم مى نمود، اقدام نكند و يا دست كم، پيش از اقدام، با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مشورت و موافقت او را جلب كند.

2.

در صورت صحّتِ اصل قضيه، چگونه مى شود تصوّر كرد كه پيامبر صلى الله عليه و آله و فاطمه عليها السلام با آن مخالفت كنند و مانند افراد عادى و متعصّب، از آن برنجند و خاندان وحى، قانون الهى و دستور قرآن را در مورد ازدواج ناديده بگيرند!

3.

و باز در صورت صحّت قضيه، پيامبر صلى الله عليه و آله مى توانست ناراحتى اش را با خودِ على عليه السلام مطرح و به طور خصوصى اين مسأله ساده را حل و فصل كند و آن سخنرانى تند و علنى بر ضدّ


1- . صحيح بخارى، ج 3، فضائل اصهار النبى، حديث شماره 3523- صحيح مسلم كتاب الفضائل، باب فضائل فاطمه بنت النبى صلى الله عليه و آله.

ص: 182

اميرمؤمنان، دور از درايت و ناسازگار با خُلق عظيم پيامبر صلى الله عليه و آله است، حتى نسبت به مخالفان و دشمنانش، كجا رسد به وصىّ و جانشينش.

4.

دراين داستانِ دروغين، پيامبر صلى الله عليه و آله از عاص بن ربيع، به جهت وفادارى و صداقت وى، تقدير نموده كه اين، تعريضى آشكار و انتقادى صريح نسبت به امير مؤمنان عليه السلام است كه او در وعده اش وفادار و در گفتارش صادق نبوده و لذا بر اين خواستگارى اقدام كرده است!

اينهم دروغى است بزرگ به ساحت مقدس پيامبر صلى الله عليه و آله و طعن بر شؤون نبوّت، ولى هر چه باشد؛ به طورى كه پيشتر اشاره كرديم، مجموع اين داستان از اين جهت كه متضمّن نكوهش و تحقير صريح نسبت به امير مؤمنان و مدح و تعريف نسبت به فردى قرشىِ اموى است و مى تواند خوشنودى و رضاى خاطر سردمداران اموى را فراهم آورد، به عنوان حديث پيامبر از زبان ابن شهاب نقل يا به وسيله او جعل شده و در منابع حديثى مخالفان نقل و منتشر گرديده است.

زهرى از ديدگاه علماى شيعه و اهل سنت

با اينكه زهرى در دوران خويش و تسلّط امويها و در اثر حمايت آنان، با القابى مانند: «الفقيه المدنى» «امام الحديث» و «عالم الشام و المدينه» مشهور بود، ولى همكارى او با حاكمان جبّار اموى و تأييد و تقويت آنان و جعل و نقل احاديث دروغ به وسيله او، از ديد علما و رجال شناسان شيعه و اهل سنت به

ص: 183

دور نمانده و درباره او بر خلاف القابى كه با آنها مشهور بود، نظر داده اند و او را «منديل بنى اميه» و «خادم الأمويّين» خوانده اند.

و از همين رو است كه بيشتر علماى شيعه از وى با تعبيرهايى مانند: «عدّو» و دشمن اهل بيت و گاهى به تعبير «ناصبى» و حتى «كافر» ياد كرده اند. (1) 227 بيشتر علماى اهل سنت نيز با اينكه زهرى را به علم و دانش ستوده اند، اما بر خلاف رويه هميشگىِ خود، از ورع و تقوا و زهد و معنويت او سخن به ميان نياورده اند و با توجه به مضمون آيه شريفه: وَلا تَرْكَنُوا إِلى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ (2) 228 كه زهرى از مصاديق بارز اين آيه و تكيه گاهش ظالمان بوده است، مطلبى درباره خصوصيات اخلاقى او ذكر نكرده اند.

زهرى از ديدگاه ابن ابى الحديد

گروهى از علما و رجال شناسان اهل سنت نيز درباره زهرى و دشمنى هايش نسبت به اهل بيت و نقل حديث او در نكوهش امير مؤمنان، با صراحت سخن گفته و او را به دشمنى با اهل بيت معرفى كرده اند؛ از جمله آنها ابن ابى الحديد معتزلى است، آنجا كه مخالفان و دشمنان سرشناس على بن


1- . به روضات الجنات و تنقيح المقال مراجعه شود.
2- . هود: 113

ص: 184

ابى طالب عليه السلام را معرفى مى كند مى گويد:

«وَ كان الزُّهَري مِنَ الْمنحرفين عنه»؛

«زهرى يكى ديگر از مخالفان على بن ابى طالب بود.» آنگاه چند مورد از دشمنى ها و بدگويى هاى او نسبت به آن حضرت را نقل مى كند؛ از جمله آنها دو حديث دروغين ذيل است:

1.

زهرى از طريق عروه، از عايشه نقل مى كند كه گفت:

من در نزد پيامبر بودم، عباس و على بن ابى طالب پيدا شدند پيامبر به آنها اشاره كرده، فرمود: عايشه! اين هر دو كافر از دنيا مى روند؛

«إنَّ هذَينِ يَمُوتانِ عَلى غَيْر مِلَّتِي».

2.

باز زهرى از عايشه نقل مى كند كه نزد پيامبرخدا بودم، عباس و على بن ابى طالب را ديدم كه به سوى ما مى آيند، پيامبر وقتى آن دو را ديد، فرمود: عايشه! اگر مى خواهى به قيافه دو نفر از اهل آتش بنگرى به اين دو نفر نگاه كن!

«يا عائشة إن سرّك أن تنظري إلى رجلين من أهل النار، فانظري إلى هذين قد طلعا». (1) 229

نتيجه اين بحث

داستان شراب خوردن حضرت حمزه را شخصى مانند «زهرى» نقل كرده، كه ده ها داستان ديگر در نكوهش اهل بيت جعل و نقل نموده است و هريك از افرد خاندان عصمت را به نوعى موهون و تحقير نموده است كه چند مورد از آن را


1- . شرح نهج البلاغه، ج 4، صص 64- 102

ص: 185

ملاحظه كرديد.

آرى، كسى كه براى خوشنودى امويها در يك صحنه سازى، عباس و امير مؤمنان عليه السلام را به محاكمه مى كشد و كلمات زشت و قبيح را درباره آن حضرت از زبان عباس عموى پيامبر مطرح ساخته و مسأله غصب فدك را توجيه مى كند، براى او صحنه سازى مجلس شرب خمر و تصوير شكافتن كوهان و پهلوى شترهاى زنده در مورد حمزةبن عبدالمطّلب كار مشكلى نيست؛ و براى كسى كه اهل آتش و كافر بودن امير مؤمنان عليه السلام را از زبان عايشه نقل مى كند، ترسيم تهديد شدن پيامبر از سوى حمزه كار دشوارى نيست؛ زيرا به همان دلايلى كه دل اين گروه مالامال از دشمنى علىّ بن ابى طالب بود كينه و دشمنى با حمزه نيز در دل آنها موج مى زد و چاره اى به جز اين نداشتند كه با داستان سازى و جعل افسانه هاى دروغين، شخصيت آنها را موهون سازند و از مقام و منزلتشان در دلها بكاهند و تنفّر و بدبينى جامعه اسلامى را به پيشينيان خود و مخالفان اهل بيت تحت الشعاع قرار دهند.

تبرئه قاتل حمزه

سوّمين محور در تحت الشعاع قرار دادنِ شخصيت حضرت حمزه، تبرئه غلام وحشى، قاتل او و كم رنگ كردن جنايت وى نسبت به آن حضرت مى باشد.

و اين مطلب را از زبان خود وحشى نقل كرده و قتل مسيلمه را به او مستند نموده واين قتل را كفاره آن جنايت هولناك

ص: 186

نسبت به حضرت حمزه قرار داده اند.

و اين داستان نيز در صحيح بخارى به فاصله كمى، پس از نقل داستان شراب خوردن حمزه نقل شده است و ما اكنون ترجمه آن بخش از جريان را كه به بحث ما مربوط است، در اينجا مى آوريم:

آرى، بخارى از جعفربن عمر نقل مى كند كه به همراه عبيداللَّه بن عدى وارد شهر حمص شد و چون وحشى در آن شهر سكونت داشت خواستند با وى ملاقات كنند و چگونگى به شهادت رساندن حمزه را از زبان خود او بشنوند، وحشى هم اين جريان را، از آغاز تصميم گيرى بر قتل آن حضرت تا مرحله آخر، توضيح داد و افزود: پس از گذشت مدتى از اين ماجرا، به ملاقات پيامبر صلى الله عليه و آله رفتم، آن حضرت وقتى مرا شناخت، فرمود: از من دورشو تا قيافه وچهره ات رانبينم؛

«فَهَل تَسْتَطِيع أن تغيب عنّى وَجهك؟».

وحشى مى گويد: من هم تا پيامبر زنده بود با او مواجه نشدم و پس از رحلت آن حضرت، چون از خروج «مُسيلمه كذّاب» آگاهى يافتم، به خود گفتم: خوب است من هم در جنگ با او با مسلمانان شركت كنم و اگر بتوانم در اين جنگ او را بكشم، كفاره قتل حمزه خواهد شد؛ زيرا اگر مسلمانى را كشته ام، در مقابل آن كافرى را هم به هلاكت رسانيده ام. در صحنه جنگ مسيلمه را ديدم كه مانند شترى خشمگين به ديوار كهنه اى تكيه كرده بود، حربه ام را به سويش نشانه رفتم كه به سينه اش فرو رفت و از پشت سرش بيرون آمد و همزمان مردى از انصار فرا رسيد و شمشير بر فرقش زد و

ص: 187

بدينگونه، مسيلمه به دست ما، هلاك گرديد. (1) 230 و اين مضمون ماجراى تبرئه قاتل حضرت حمزه بود كه بخارى آن را نقل كرده است. البته همراه با تغيير و اصلاح و با حذف جملاتى كه بيانگر روحيه شقاوت پيشه وحشى است.

و متن كامل آن را ابن كثير از ابن اسحاق، پيشواى مورّخان چنين آورده است كه: جعفر بن عمر مى گويد در دوران معاويه، در مسير خود به دمشق، به همراه «عبيداللَّه بن عدى» وارد «حِمص» شديم و از شخصى سراغ وحشى را، كه در اين شهر سكونت داشت (2) 231 گرفتيم تا چگونگى به شهادت رسانيدن حمزه را از زبان خود او بشنويم. راهنماى ما در ضمن معرفى منزل وحشى گفت: چون او دائم الخمر و هميشه سرمست است، در صورتى مى تواند به پرسش شما پاسخ دهد كه در حال عادى باشد و گرنه او را به حال خود رها سازيد و از پرسش و پاسخ صرف نظر كنيد. (3) 232 و اكنون در اين ماجرا، اين پرسش مطرح مى شود كه آيا


1- . صحيح بخارى، كتاب المغازى، باب قتل حمزةبن عبدالمطّلب حديث شماره 3844
2- . حموى در معجم البلدان مى نويسد: «حِمص» بكسرحاء، شهرى مشهور، قديمى و بزرگ است كه در وسط راه دمشق به حلب واقع شده و ساكنان اين شهر، در اثر بدىِ آب و هوا، مردمانى كم عقل و در حماقت مثال زدنى هستند و آنان در جنگ صفين جدى ترين و دشمن ترين مردم نسبت به على بن ابى طالب بودند و ديگران را به جنگ با آن حضرت تشويق و ترغيب مى كردند.
3- . البداية والنهايه، ج 4، صص 20- 19

ص: 188

اصلًا مسأله قتل مسليمه كذّاب كه مورد ادعاى وحشى است و پس از ساليان متمادى و در منطقه دور از حجاز و در يك جلسه خصوصى مطرح شده است، تا چه حد مى تواند از صحّت و درستى برخوردار باشد و آيا اين مطلب از فردى دائم الخمر، خودستايى و كم رنگ كردن جنايت هولناكش در قتل حضرت حمزه نبوده؟ و اصلًا او به هنگام پاسخ گويى در حال عادى بوده يا در اثر مستى عقل و هوش را از دست داده بود؟

آرى، ادعايى است از جنايتكارِ دائم الخمر، آنهم به نفع خودش!

ابن كثير نيز از ابن هشام نقل مى كند كه وحشى دائم الخمر بوده و در تمام دوران زندگى اش در حجاز، بارها و بارها حدّ شرابخوارى بر وى جارى شده بود؛ تا آنجا كه سرانجام، نام او از ديوان بيت المال حذف گرديد و براى اينكه زندگى آزاد و بدون مانع خود را در زير سايه امويها و دشمنان اهل بيت ادامه دهد، حجاز را به سوى شام ترك كرد و در شهر «حِمص» اقامت گزيد و در همان شهر هم از دنيا رفت. (1) 233 همانطوركه ملاحظه كرديد، داستان كشته شدن مسيلمه كذاب به دست غلام وحشى، از خود وحشى نقل شده است كه در درستى تاريخ و نقل حوادث، داراى هيچ اعتبار و ارزش خبرى نيست و عقل سليم و فكر صائب، از پذيرفتن آن امتناع


1- . البداية والنهايه، ج 4، صص 20- 19

ص: 189

دارد؛ زيرا اين جريان را دروغ پردازى و خودستايى از يك جنايتكاربزرگ و دائم الخمر تلقّى مى كند كه مى خواهد با سرهم كردن آن دروغ، جنايتِ هولناك خود درباره حضرت حمزه و ضربه اى كه به اسلام و مسلمين وارد كرده را كم رنگ كند و به فراموشى بسپارد.

ولى به هرحال، همين داستان ساختگى و بى ارزش، از سوى دشمنان و مخالفان حضرت حمزه، به عنوان حلقه سوّم و مكمّل دو حلقه گذشته از سلسله دروغها در محكوميت و موهون ساختن آن حضرت به كار گرفته شده است و در منابع و كتابهاى حديثى، كه دستمايه و

ساخته شده حكومتهاى اموى است، به جاى مانده است زيرا:

الف:

خواننده اين كتابها، كه متأسفانه اكثريت مسلمانان را تشكيل مى دهد، در اين كتابها نه تنها درباره حضرت حمزه كوچكترين فضيلت و حركتى درحمايت ازاسلام نمى بيند، بلكه او را حتى به عنوان يكى از اقوام و عشيره پيامبر صلى الله عليه و آله و يا به عنوان يكى از صحابه و ياران آن حضرت هم نمى شناسد.

ب:

و در محور دوم، حضرت حمزه فردى مى خوار، خشن و جسور شناسانده شده، كه با تشويق كنيزكى خواننده، به سوى شتران امير مؤمنان عليه السلام هجوم مى برد و كوهان و پهلوى آنها را زنده زنده مى درد و جگر آنها را به هم پيالگى هايش ارمغان مى برد، آنگاه جسارت و تهديد را نسبت به پيامبرخدا صلى الله عليه و آله به جايى مى رساند كه آن حضرت به خاطر ترس

ص: 190

از جانش، از برابرِ او به عقب و قهقرى بر مى گردد!

ج:

و بالاخره در حلقه سوم از اين تلاش، قاتل حمزه در چهره اى ظاهر شده كه جنايت او نسبت به آن حضرت توجيه وعملكرد وى در كشتن ومُثله كردن دوّمين حامى توحيد، با كشتن مسيلمه كذاب جبران مى گردد و گناه و خطاى اول او با اقدام دوّمش بخشوده مى شود.

و بدينگونه، از حضرت حمزه، آن بزرگ شهيدِ اسلام و حامى توحيد و مُثله شده به دست سردمداران كفر و الحاد انتقام گرفته مى شود و او پس از مظلوميت درجنگ احُد بار ديگر در صف مظلومان تاريخ قرار مى گيرد و از طريق فرهنگى با شخصيت او مبارزه مى شود و اين مبارزه در پهنه تاريخ و تا هميشه ادامه مى يابد. (1) 234


1- . در شخصيت ابن شهاب زهرى از منافع زير استفاده شده است: صحيح بخارى، صحيح مسلم، تهذيب التهذيب، سير اعلام النبلاء، البداية والنهايه، تنقيح المقال، روضات الجنات، تاريخ الخلفاء، مروج الذهب، مجلّه تخصصى علوم الحديث شماره 5 مقاله فاضل ارجمند سديدالدين حسينى و مجله الفكر الاسلامى شماره 27 مقاله فاضل سخت كوش حسين غيب الهرساوى.

ص: 191

حرم حضرت حمزه در بستر تاريخ

حرم حضرت حمزه عليه السلام در بستر تاريخ

اشاره

قبر شريف و حرم مطهّر حضرت حمزه، آن بزرگ مجاهد اسلام و عموى دلسوز رسول اللَّه صلى الله عليه و آله از سال سوّم هجرت، كه آن حضرت به شهادت رسيد، تا سال 1344 كه گنبد و بارگاهش به وسيله وهابيان تخريب گرديد، مراحلى را طى كرده و حوادثى را به خود ديده است كه از نظر مذهبى داراى نكاتى آموزنده و از نظر تاريخى حاوى مطالب ارزنده و قابل توجّه است و ما در اين بخش، از كتاب، مطالبى را به تناسبِ تاريخِ وقوع آنها، در اختيار خوانندگان عزيز قرار مى دهيم:

پيامبرخدا صلى الله عليه و آله و قبر حمزه عليه السلام

محدّثان و مورّخان نقل كرده اند كه: «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هر سال به زيارت قبور شهدا مى رفت و خطاب به آنان مى گفت:

«السَّلامُ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّار»

در اين بخش از نقل ها اين مطلب نيز اضافه شده است كه: پس از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله ابوبكر، عمر و عثمان نيز قبر حمزه عليه السلام و شهداى احد را زيارت مى كردند و معاويه نيز در سفر حجّ خود شهداى احد را

ص: 192

زيارت نمود.

و اين جمله نيز آمده است كه وقتى پيامبرخدا صلى الله عليه و آله از فاصله دور، قبور را مشاهده مى كرد، با صداى بلند چنين مى گفت:

«السَّلامُ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ ...». (1) 235

سفارش امام صادق عليه السلام

حضرت صادق عليه السلام در ضمن توصيه به زيارت مساجد و مشاهد مدينه منوّره، به معاويةبن عمّار مى فرمايد:

«لا تَدَعْ اتيان المشاهد ... و قبور الشهداء و بلغنا أنّ النبي صلى الله عليه و آله كان إذا أتى قبور الشهداء قال: «السَلَامٌ عَلَيْكُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ» (2) 236

زيات مشاهد و قبور شهدا (ى احد) را ترك نكن (زيرا) به ما نقل شده است كه وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله به (زيارت) قبور شهدا مى رفت خطاب به آنان مى فرمود:

«السلام عليكم ...»

فاطمه زهرا عليها السلام و زيارت حضرت حمزه عليه السلام

مرحوم كلينى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند: «فاطمه عليها السلام پس از پيامبرخدا صلى الله عليه و آله هفتاد و پنج روز زنده بود و در اين مدّت


1- . ابن شبّه، تاريخ مدينه، ج 1، ص 132؛ سمهودى، وفاء الوفا، ج 3، ص 932؛ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 40؛ ابن كثير، تاريخ، ج 4، ص 45
2- . كلينى، كافى، ج 4، ص 561

ص: 193

بشّاش و متبسّم ديده نشد و هر هفته دو بار؛ روزهاى دوشنبه و پنج شنبه به زيارت قبور شهدا مى رفت و گاهى محلّ استقرار مشركان در احد و همچنين جايگاه پيامبرخدا را به همراهانش معرفى مى كرد»؛

«لَمْ تُرَ كَاشِرَةً وَ لا ضَاحِكَةً تَأْتِي قُبُورَ الشُّهَدَاءِ فِي كُلِّ جُمْعَةٍ مَرَّتَيْنِ الِإِثْنَيْنِ وَ الْخَمِيسَ فَتَقُولُ هَاهُنَا كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله وَ هَاهُنَا كَانَ الْمُشْرِكُونَ».

درباره زيارت و حضور حضرت زهرا در كنار قبر حمزه عليه السلام، در منابع شيعه واهل سنّت مطالب فراوانى نقل است؛ از جمله اينكه:

«أَنَّهَا (فاطمة) كَانَتْ تُصَلِّي هُنَاكَ وَ تَدْعُو حَتَّى مَاتَتْ عليه السلام». (1) 237

زيارت حضرت حمزه عليه السلام از مستحبات مؤكّده است

بر اساس سيره پيامبر صلى الله عليه و آله و معصومان عليهم السلام، يكى از اعمال مستحب وبلكه يكى از مستحبات مؤكّد براى مسلمانان، زيارت قبرحضرت حمزه و ديگر شهداى احد است و در اين موضوع، فقهاى شيعه و علماى اهل سنّت اتّفاق نظريه دارند و بهترين روز زيارتى آن حضرت را روز دو شنبه و پنج شنبه دانسته اند. (2) 238


1- . كلينى، كافى، ج 4، ص 561؛ شيخ حرّعاملى، وسائل الشيعه، ج 2، ص 879؛ واقدى به نقل ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 40؛ سمهودى وفاء الوفا، ج 3، ص 932؛ مجلسى، بحار الأنوار، ج 36، ص 353 وج 43، ص 90 وج 79، ص 169 وج 99، ص 30؛ شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 114
2- . علّامه امينى، الغدير، ج 5، ص 160

ص: 194

زيارت رجبيّه در كنار حرم حضرت حمزه

ابراهيم رفعت مى گويد: از قرن هاى گذشته در ميان مردم مدينه مراسم و برنامه هاى مختلفى رواج داشته كه يكى از اين مراسم، اجتماع مردم اين شهر در كنار حرم حضرت حمزه عليه السلام است و اين اجتماع همه ساله از اول تا نيمه ماه رجب با حضور زن و مرد تشكيل مى گردد. در اين مراسم افزون بر مردم مدينه گروهى از اهالى مكّه و طائف و جدّه و رابغ و باديه نشينان كه همه ساله براى زيارت رجبيه در مدينه حاضر مى شوند- شركت مى كنند و در اين اجتماع قربانى هاى زيادى ذبح و به حاضرين اطعام و احسان مى شود. (1) 239

ابوسفيان و قبر حمزه عليه السلام

ابن ابى الحديد مى نويسد: در دوران خلافت عثمان، ابوسفيان از كنار قبر حضرت حمزه مى گذشت، وقتى چشمش به آن قبر افتاد با پايش به قبر كوبيد و خطاب به حضرت حمزه چنين گفت:

«يا أَبا عمارَة، إنّ الأمر الذي اجتلدنا عَلَيهِ بِالسَّيف أَمْسى فِي يَدِ غِلْمانِنَا الْيَوْم يَتَلَعَّبُون بِهِ». (2) 240


1- مرآت الحرمين، ج 1، ص 443.
2- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 136

ص: 195

«اى ابا عماره، (سر از قبر بيرون آر و ببين) حكومتى كه ما بر سر آن با هم مى جنگيديم چگونه امروز ملعبه و بازيچه جوانان ما گرديده است!»

و بدينگونه بار ديگر ابوسفيان كفر و نفاق خويش را نسبت به اسلام و كينه و عداوتش را نسبت به سيّد شهيدان آشكار ساخت!

كرامت شهداى احد و شكست سياست معاويه

در سال چهل و نه هجرى و پس از گذشت چهل و شش سال از جنگ احد و در دوران رياست بلا منازع معاوية بن ابوسفيان، از طرف او دستور صادر شد كه در احد قناتى حفر و مجراى آن را در از كنار و يا داخل قبور شهدا قرار دهند و با آماده شدن قنات، منادى در مدينه اعلان كرد: افرادى كه در احد شهيد دارند براى در امان ماندن اجساد و قبور آنان از نفوذ و جريان آب، اين قبور را نبش و اجساد شهدا را به محلّ ديگر انتقال دهند و بر اساس اين دستور به نبش قبور شهدا اقدام گرديد.

از جمله قبر حمزه عليه السلام و عمرو بن جموح و عبداللَّه پدر جابر شكافته شد، عمّال معاويه با تعجّب مشاهده كردند كه اين اجساد تر و تازه مانده اند؛ به گونه اى كه گويى ديروز دفن شده اند. حتّى لباسها و قطيفه ها و علفهايى كه آن پيكرها را پوشش مى دادند با همان وضع باقى است و كوچكترين تغييرى در آنها رخ نداده است؛ به طورى كه وقتى بيل كارگران به پاى

ص: 196

حضرت حمزه خورد، خون جارى گرديد و يا آنگاه كه دست يكى از شهدا، كه در روى زخم پيشانيش قرار داشت، برداشته شد خون جارى شد و اين كرامت شهدا موجب شد كه عمّال معاويه از تصميم خود منصرف شده، قبور شهدا را به حال خود بگذارند.

اين خلاصه اى است از آنچه در منابع تاريخى و مدينه شناسى گاهى به طور مشروح و گاهى به طور اختصار آمده است. (1) 241 يكى از راويان اين حادثه تاريخى، جابر انصارى، صحابى معروف و فرزند عبداللَّه از شهداى احد است كه مى گويد:

«استُصرخنا عَلى قَتلانا يَومَ أُحد يَومَ حَفَر معاوية العين فوجدناهم رطاباً يتثنّون فأصاب المسحاة رجْلَ حمزة فطار منها الدّم».

و در بعضى از اين روايات آمده است:

«كأنّهم نُوَّم»

؛ «شهدا را ديديم تر و تازه گويا به خواب عميقى فرو رفته اند.»

درباره عبداللَّه يا عمرو بن جموح كه در يك قبر دفن شده بودند آمده است:

«فأميطت يده عَن جُرْحِهِ فانبعث الدم فردّت الى مكانها فسكن الدّم»

؛ «به هنگام شهادت، پيشانى او مجروح


1- . ابن شبه، تاريخ المدينه، ج 1، ص 133؛ طبرى، تاريخ، ج 2، ص 319؛ ابن كثير، تاريخ، ج 4، ص 43؛ دياربكرى، تاريخ الخميس، ج 1، ص 443؛ ابن نجار، اخبار مدينة الرسول، ص 57؛ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، صص 14، 264؛ سبكى، شفاء السقام، ص 162؛ ابن اثير، اسد الغابه، ج 2، ص 55؛ سمهودى، وفاء الوفا، ج 3، ص 938

ص: 197

و دستش روى جراحت گذاشته شده و با همان وضع دفن گرديده بود، هنگام نبش قبر دستش را از روى جراحت برداشتند، خون سيلان كرد تا مجدداً دست را به روى پيشانى مجروح گذاشتند و خون قطع شد.»

هدف معاويه چه بود؟!

هدف معاويه از حفر اين قنات و جارى ساختن آن از كنار يا از داخل قبور شهدا، كه به دستور مستقيم وى انجام مى گرفت، اين بود كه با انتقال اجساد شهدا به نقاط مختلف و محو آثار و قبور آنان، يك مشكل سياسى- اجتماعى را كه فكر او را دائماً به خود مشغول ساخته بود حل نمايد؛ زيرا على رغم تبليغات فراوانى كه به نفع او و بر ضدّ اهل بيت، به ويژه بر ضدّ امير مؤمنان، على عليه السلام در سراسر كشور اسلامى انجام مى گرفت، سالانه هزاران زائر كه از نقاط مختلف وارد مدينه مى شدند، با حضور در كنار قبر حمزه و شهداى احد، صحنه اين جنگ و جنايت هاى ابوسفيان و هند و شخص معاويه در به شهادت رسانيدن اين شهدا و مُثله كردن آنان و شكافتن سينه حمزه عليه السلام و جويدن جگر او و خلاصه برافراشتن پرچم جنگ بر ضدّ اسلام و قرآن به وسله خاندان معاويه در اذهان زنده مى شد و همه جنايات آنان را تداعى مى كرد و اين وضع براى معاويه قابل تحمّل نبود و لذا تصميم گرفت اجساد اين شهدا را كه به عقيده او پس از گذشت بيش از چهل سال بجز يك مشت استخوان پوسيده از آنان باقى نيست، به دست

ص: 198

بازماندگان خودِ اين شهدا به نقاط مختلف منتقل و پراكنده و اثر قبرها را محو كند تا احد و جنگ آن در اثر عدم حضور مسلمانان در اين نقطه، به فراموشى سپرده شود. آرى براى اجراى اين سياست بود كه معاويه دستور حفر قنات و عبور دادن آن، از محل دفن شهدا را صادر كرد و تا نبش قبر آنان، اين سياست به خوبى پيش رفت ولى با كرامت شهيدان و سالم بودن اجسادشان مواجه گرديد و براى جلوگيرى از تبليغات منفى بر ضدّ او و به طور اجبار اجساد شهدا مجدّداً در همان محل به خاك سپرده شدند.

فاطمه عليها السلام نخستين كسى كه قبر حمزه را ترميم كرد

به طورى كه ملاحظه خواهيد كرد، قبر شريف حمزه از قرن دوّم هجرى در زير سقف و داراى ساختمان بود ولى طبق نقل محدّثان و مورّخان، از امام باقر عليه السلام، اولين كسى كه اين قبر را پس از گذشت چند سال و ظهور آثار فرسودگى در آن، به تعمير و ترميم و سنگچينى و علامت گذارى پرداخت و از ساير قبور مشخص ساخت، حضرت زهرا عليها السلام بود و جالب اين است كه اين روايت در منابع اهل سنّت بيش از منابع شيعه منعكس گرديده است!

متن روايت چنين است:

«... عن سعد بن طريف، عن أبى جعفر عليهما السلام إنّ فاطمة بنت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله كانتْ تزور قبر حمزة عليه السلام ترُمُّهُ و

ص: 199

تُصْلحُهُ وقد تعلّمتْه بحجرٍ»؛ (1) 242

«سعد بن طريف از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه دختر پيامبرخدا، فاطمه زهرا قبر عمويش حمزه را زيارت و آن را ترميم و اصلاح مى كرد و اين قبر را با سنگ چينى، علامت گذارى و مشخّص ساخت.»

حرم حضرت حمزه در قرن دوّم

سمهودى از عبدالعزيز (قديمى ترين مدينه شناس) نقل مى كند:

«إنّه كان على قبر حمزة قديماً مسجد»؛ (2) 243

«از قديم الأيام قبر حمزه در زير مسجد (3) 244 قرار داشت.»

سمهودى سپس مى نويسد:

«وذلك فى المأة الثانية»

. گفتار عبدالعزيز به قرن دوّم مربوط است.

پس بنا به گفتار اين دو مدينه شناس، قبر حضرت حمزه در قرن دوّم داراى حرم بوده و در زير سقف قرار داشته است، گرچه تاريخ دقيق اين بنا و همچنين بانى آن براى ما روشن نيست.


1- . ابن شبه، تاريخ المدينه، ج 1، ص 131؛ ابن سعد، طبقات، ج 3، ص 11؛ سمهودى، وفاء الوفا، ج 3، ص 932
2- . سمهودى، وفاء الوفا، ج 3، ص 922
3- . در قرنهاى اوّل به بناهايى كه در روى قبور ساخته مى شد، مسجد اطلاق مى گرديد و اين اصطلاح از آيه شريفه «قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً» اتخاذ شده بود و اصطلاح حرم، مزار، و مشهد در قرن هاى بعد پديد آمده است.

ص: 200

در ادامه همين بحث، ملاحظه خواهيم كرد كه كتيبه موجود در كنار مدفن شهداى احد بيانگر اين بوده كه قبور آنان هم در سال 275 داراى بنا بوده است.

حرم حضرت حمزه در قرن ششم

ابن جبير جهانگرد معروف (متوفاى 614) كه در سال پانصد و هفتاد و نه به زيارت حرمين شريفين مشرّف شده، مى گويد:

«وعلى قبره رضى الله عنه مسجد مبنى والقبر بِرحبته جوفى المسجد». (1) 245

«مسجدى بر روى قبر حمزه رضى الله عنه ساخته شده است و قبر در فضاى داخلى مسجد قرار گرفته است.»

ايجاد بناى باشكوه در قبل از قرن هفتم

ابن نجار، مدينه شناس قرن هفتم (متوفّاى 643) كه تقريباً شصت و چهار سال پس از ديدار ابن جبير از حرم حضرت حمزه، كتاب خود را نگاشته است، مى نويسد:

در سال پانصد و نود و نه مادر خليفه عباسى، ناصر لدين اللَّه (2) 246 براى حمزه حرم بزرگى بنا نهاد وضريحى منقش از


1- . ابن جبير، رحله، ص 44
2- . الناصر لدين اللَّه عباسى، چهاردهمين خليفه عباسى است، تولد وى درسال 553 وفاتش در سال 622 و دوران خلافتش چهل و هفت سال بوده. گويند او به تشيع تمايل داشت. حرم حضرات ائمه بقيع و عباس عموى پيامبر را تعمير كرد. مادرش زمرّد نام داشته است. سيوطى، تاريخ الخلفا، قمى تتمّة المنتهى.

ص: 201

چوب ساج بر قبر او نصب كرد واطراف حرم را ديوار كشيد و براين حرم درى ازآهن گذاشت كه اين در، روزهاى پنج شنبه به روى زائران باز است. (1) 247

حرم حضرت حمزه در قرن دهم

سمهودى (متوفاى 911) حرم حضرت حمزه را به همان شكلى كه ابن نجار در سه قرن قبل از وى توصيف كرده است مشاهده نموده، مى گويد:

«وَعَلَيهِ قبّة عالية حسنة مُتْقَنَةٌ و بابُه مُصفّح كلّه بالحديد بَنَتْهُ امّ الْخليفة الناصر لدين اللَّه كما قاله ابن النجار و ذلك في سنة تسعين و خمسمائة، قال: و جعلت على القبر ملبناً من ساج وحوله حصباء وباب المشهد من حديد يُفتح كلّ يومِ خميسٍ ...» (2) 248

به طورى كه ملاحظه مى شود، اصل بناى ساختمان حرم حضرت حمزه در قرن دهم، همان بوده كه ابن نجار در اواسط قرن هفتم از كيفيت و اتقان و از درِ آهنى و از ديواركشى اطراف آن سخن گفته است. (3) 249 سمهودى بقيه كلام ابن نجار را در مورد ضريح حضرت


1- . ابن نجار، اخبار مدينة الرسول، ص 58
2- . سمهودى، وفاء الوفا، ج 3، ص 921
3- . در متن تاريخ ابن نجار آمده: «وجعل حوله حصاراً» ودر نسخه وفاء الوفا اينگونه مى خوانيم: «وجعل حوله حصباء»؛ يعنى «اطراف حرم را شن ريزى نمود» كه ظاهراً متن اوّل «دور حرم را ديواركشى نمود» صحيح است و اين تغيير و خطا از چاپ است.

ص: 202

حمزه نقل مى كند كه: داراى ضريحى از چوب ساج، مانند ضريح جناب ابراهيم و جناب عباس و حضرت حسن مجتبى عليه السلام مى باشد. سپس مى گويد: ولى امروز بر خلاف سه قبر ياد شده اخير در قبر حمزه، ضريح چوبى كه ابن نجار ازآن ياد نموده است وجود ندارد، بلكه ضريح و قبر او از گچ و آجر است و شايد اين ضريح با مرور زمان و با از بين رفتن آن ضريح چوبى ساخته شده است.

سمهودى در آخر گفتارش، انتساب اين بنا را به مادر خليفه عباسى مورد تأكيد قرار مى دهد و مى گويد: تاريخ اين بنا كه سال 590 مى باشد، در ديوار آن، در يك لوح با خط كوفى گچ كارى تا امروز باقى است. (1) 250

حرم حضرت حمزه در قرن سيزدهم و هشتاد و نه سال قبل از تخريب

مرحوم سيد اسماعيل مرندى كه در سال هزار و دويست و پنجاه و پنج و سه قرن و نيم پس از سمهودى به مدينه و به زيارت قبر حضرت حمزه مشرّف شده است، مى نويسد: «قبر حضرت حمزه، عموى پيامبر صلى الله عليه و آله در آنجا (احد) است. قبّه و صحن دارد. يك صندوق چوبى دارد. بالاى قبر مطهّر پرده انداخته اند ...» (2) 251


1- . سمهودى، وفاء الوفا، ج 4، صص 923- 921
2- . توصيف مدينه، به نقل از فصلنامه «ميقات حجّ»، ش 5، ص 119

ص: 203

از اين مطالب روشن مى شود كه در فاصله سه قرن و نيم، تغييرات نه چندان اساسى در حرم حضرت حمزه به وجود آمده كه از جمله آنها نصب مجدّد ضريح چوبى به جاى ضريح آجرى مى باشد.

حرم حضرت حمزه در سال 1325

از توصيف ابراهيم رفعت مصرى، (1) 252 كه در تاريخ پيشگفته و نوزده سال پيش از تخريب حرم حضرت حمزه را زيارت كرده است، معلوم مى شود كه اصل بنا و ساختمان حرم آن بزرگوار همان بوده است كه پيشينيان در قرن هاى گذشته آن را تعريف و توصيف نموده اند و همان ساختمان كه در قرن ششم بنا گرديده بود.

ولى در عين حال از سخن او به دست مى آيد كه در زمان وى بعضى توسعه ها در اطراف حرم و بعضى تزيينات در داخل آن وجود داشته است كه اين توسعه ها درگذشته وجود نداشته و يا مورّخان گذشته از آنها ياد نكرده اند. به هر حال، چون گفتار او داراى نكات قابل توجّه است، آن را از نظر خوانندگان مى گذرانيم. او درباره حرم و ضريح حضرت حمزه مى گويد:

اين مسجد (حرم) داراى بنايى محكم و در عين حال


1- . ابراهيم رفعت پاشا چهار سال و آخرين بار در سال 1325 به عنوان اميرالحاج از سوى پادشاه مصر در مراسم حج شركت نموده و از اين سفرها خاطرات و مشاهدات خود را جمع آورى و در دو جلد به نام «مرآت الحرمين» منتشر ساخته است.

ص: 204

ساده و خالى از تزيينات و داراى گنبدى است كه در بالاى ضريح حمزه قرار گرفته است و بر اين ضريح پرده اى مليله دوزى كشيده شده است، پارچه اين پرده از جنس پرده در كعبه است كه در مصر بافته مى شود و در يك طرف آن نوشته شده است:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ،

قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَى شَاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَى سَبِيلًا.

و در طرف ديگرش نوشته شده است:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ، هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَكَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً.

آنگاه عكسى را از داخل حرم ارائه مى دهد كه گوياى وجود شبكه فلزى نسبتاً بزرگ در روى قبر شريف است و چند نفر، از جمله خود او در كنار ضريح نشسته اند و در ضمن معرّفى آنان مى گويد از دست راست اوّلين شخص متولّى حرم مى باشد.

توسعه اطراف حرم

ابراهيم رفعت پاشا مى نويسد: گرچه حرم حضرت حمزه را مادرِ خليفه عباسى در سال 590 بنا كرده است ليكن اين حرم

ص: 205

در سال 893 توسعه يافت و به دستور ملك اشرف قايتباى (1) 253 و با سرپرستى شاهين الجمالى متولّى حرم شريف نبوى صلى الله عليه و آله در سمت غربى آن چاهى حفر شد و چاه ديگرى نيز با چند دستگاه دستشويى به فاصله دور از حرم، براى استفاده زائران احداث گرديد.

مَصْرع حضرت حمزه عليه السلام

ابراهيم رفعت با بيان اينكه در بيشتر منابع تاريخى آمده است: «مصرع» و محلّ شهادت حضرت حمزه در دامنه «جبل الرمات» بوده و پيامبرخدا صلى الله عليه و آله پيكر او را به اين محلّ مسطح و هموار منتقل كرده و در آنجا دفن نموده است، به معرفى مصرع پرداخته، مى گويد:

در داخل ساختمان «مصرع»، ضريحى ديده مى شود كه در اطراف آن پنج بيت شعر نوشته شده، با مطلع:

أعظم بمشهد ليث اللَّه حمزَة مَنْ بيوم احُد لخير الخلق قد نصراً

«چه با عظمت و با شكوه است محلّ شهادت شير خدا حمزه؛ كسى كه در جنگ احد به بهترين خلق يارى كرد.»

ابراهيم رفعت سپس قطعه شعر ديگرى رانقل مى كند كه در لوحى نوشته اند و در داخل ساختمان مصرع نصب كرده اند كه از جمله ابياتش اين است (2) 254:

مسجد حاز كلّ فخر وسؤددبدا نوره إلى العرش يصعُدُ

مسجد منه روحُ خير شهيدرجعت بالرضا يفوز مؤبَّد

«اين مسجدى است كه تمام افتخار و بزرگى را حايز گرديده و اكنون نور او بر عرش صعود مى كند.

اين مسجدى است كه روح بهترين شهيد، از آن براى نيل به سعادت ابدى به سوى خدا رجعت نمود.»

ابراهيم رفعت مى گويد لوح ديگرى در بالاى ضريح «مصرع» ديده مى شود كه در آن، اين دو بيت نگاشته شده است:

قِفْ على أبوابنا في كلّ ضيقٍ واطلب الحاجات وابْشر بالمنى

فحمانا ملجأ للطالبين وبنا تجلّى الكروب و العنا

«در هر پيش آمد ناگوار به آستانه ما ملتجى باش و


1- اين قطعه شعر داراى سيزده بيت و بيانگر تاريخ بناى موجود (265) به نام بانى آن «سليم بك» مى باشد.
2- اين قطعه شعر داراى سيزده بيت و بيانگر تاريخ بناى موجود (265) به نام بانى آن «سليم بك» مى باشد.

ص: 206

ص: 207

حاجات خود را بخواه و مژده باد بر تو برآورده شدن خواسته هايت.

آستانه ما پناهگاه نيازمندان است و به وساطت ما است كه غمها و رنجها برطرف مى شود.»

او سپس ضمن ارائه عكسى از اطراف حرم حضرت حمزه، به خانه اى كه در پشت درختان خرما ديده مى شود، اشاره نموده، مى گويد: اينجا منزل مسكونى خادمِ «مصرع» حمزه عليه السلام است.

دو باب آب انبار در محوّطه صحن

ابراهيم رفعت در همان عكس به مسجدى در پشت حرم حضرت حمزه اشاره مى كند و مى گويد: در كنار اين مسجد دو باب آب انبار وجود دارد كه داراى بناى محكم و درهاى آهنين هستند، و از آب باران و سيلاب رودخانه اى پر مى شوند كه با مدينه چهار ساعت فاصله دارد و به وسيله تنبوشه و لوله سفالين هدايت مى شود.

سپس مى گويد: بانىِ اين آب انبارها على بك، بزرگ حاجبِ سلطان عبدالحميد مى باشد. (1) 255

گنبد مصرع حمزه عليه السلام در نوشته بورتون

ريچارد بورتون، جهانگرد انگليسى كه در سال 1853


1- ابراهيم رفعت پاشا، مرآت الحرمين، ج 1، ص 392- 390

ص: 208

ميلادى تقريباً يكصد و پنجاه سال پيش، از احد ديدار كرده است، مى نويسد: اكنون در جايگاهى كه حمزه به شهادت رسيده، قبّه و گنبد محكمى بنا شده است. (1) 256

تبرّك جستن با خاك قبر حضرت حمزه عليه السلام

گفتار سمهودى، مدينه شناس معروف نشانگر آن است كه مسلمانان از گذشته هاى دور به عنوان تبرّك و استشفا، خاك اطراف قبرحضرت حمزه را به اوطان خويش حمل و به صورت هديه مدينه منوره، درميان اقوام ودوستان خودتوزيع مى كردند وبا اينكه درميان فقهاى اهل سنّت انتقال خاك حرم مدنى مورد اختلاف بوده و عدّه اى از آنان حمل خاك مدينه را هم مانند خاك حرم مكّى جايز نمى دانستند، ولى همين علما نيز حمل تربت حمزه عليه السلام را به دليل سيره عملى مسلمانان جايز مى شمردند.

سمهودى در اين مورد مى گويد: زركشى (2) 257 حمل تربت حمزه را از خاك ساير نقاط مدينه مستثنى دانسته و به دليل اينكه مسلمانان در طول قرن هاى متمادى اين تربت را براى استشفا و مداواى سردرد به شهر و ديار خود حمل مى كردند تجويز نموده است. (3) 258


1- . موسوعة العتبات المقدّسه، ج 3، ص 288
2- . بدرالدين ابوعبداللَّه زركشى مصرى منهاجى (متوفاى 794) صاحب كتاب سلاسل الذهب در علم اصول و زهرالعريش فى احكام الحشيش وكتاب هاى ديگر.
3- . سمهودى وفاء الوفا، ج 1، صص 117- 116

ص: 209

و همچنين او از احمدبن يكوت نقل مى كند درباره حمل خاك قبور شهدا از وى سؤال نمودند، و او چنين پاسخ داد:

اشكال ندارد؛ زيرا از گذشته هاى دور حمل خاك قبر حمزه در ميان مسلمانان مرسوم بوده است. (1) 259 و باز او از ابن فرحون نقل مى كند كه در دوران ما هم مانند گذشته رسم بر اين است كه مسلمانان از خاك موجود در نزديكى قبر حمزه به صورت تسبيح و گردن بند ساخته، به شهر و ديار خويش حمل مى كنند. (2) 260 سمهودى مى افزايد: چون حمل اين تربت براى استشفا و مداوا است، آن را از سيل گاهى كه در نزديكى حرم حمزه عليه السلام واقع است اخذ مى كنند ونه از خود قبر. (3) 261 به طورى كه ملاحظه كرديد، حمل تربت حمزه و استشفا با آن، از قرنهاى اوّل در ميان مسلمانان معمول بوده است؛ به طورى كه علماى قرن هاى ششم و هفتم عمل آنها را به عنوان سيره مسلمانان صدر اسلام ملاك و دليل فتواى خويش قرار داده اند.

در قرن هاى اخير

و اين بينش مسلمانان نسبت به خاك حمزه عليه السلام و تبرّك جستن به آن، تا تسلّط سعودى ها و روى كار آمدن وهابى ها

(4) 262


1- . سمهودى، وفاء الوفا، ج 1، صص 117- 116
2- . سمهودى، وفاء الوفا، ج 1، صص 117- 116
3- . سمهودى وفاء الوفا، ج 1، صص 117- 116
4- محمد صادق نجمى، حمزه سيدالشهداء عليه السلام، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 3، 1385.

ص: 210

ادامه داشته است؛ زيرا دونالدسون جهانگرد غربى كه چند سال قبل از تخريب آثار مدينه از اين شهر ديدار كرده، مشاهدات خود را در كتاب خود به نام «عقيده شيعه» آورده و ضمن گزارش از احد و حرم حضرت حمزه، مى نويسد: «در پيرامون قبور شهدا، خاك سرخ رنگى وجود دارد كه به حمزه عليه السلام نسبت داده مى شود و مردم با آن تبرّك مى جويند.» (1) 263

مردم مدينه و مراسم زيارت حضرت حمزه

بورخارت كه در سال 1915 ميلادى و در آستانه تسلّط سعودى ها بر حجاز در زىّ يك مسلمان در موسم حجّ شركت نموده و مطالب فراوانى از مشاهدات خود و گاهى تحليل هاى نادرستى را در سفرنامه اش منعكس ساخته است، به اين مراسم اشاه مى كند و مى نويسد: «رسم اهالى مدينه اين است كه هر سال يك بار از شهر خارج و سه روز متوالى در دامنه كوه احد اجتماع مى كنند و در اين مدّت به سياحت و شادمانى مى پردازند.» (2) 264 همانگونه كه پيشتر ملاحظه كرديد، هدف از اين اجتماع در ماه رجب، عبادت و زيارت بوده نه جشن و سياحت كه بورخارت اين جهانگرد غربى با برداشت از بينش خود مطرح نموده است.


1- . موسوعة العتبات المقدّسه، ج 3، ص 219
2- . موسوعة العتبات المقدّسه، ج 3، ص 255

ص: 211

چادرهايى كه در اين مراسم برافراشته مى شد

لبيب بتنونى مصرى نيز كه پيش از تخريب آثار مدينه به حجّ مشرّف شده، در سفرنامه اش عكسى را از حرم حضرت حمزه ارائه مى كند كه در اطراف آن چادرهاى زيادى برافراشته شده و در زير آن عكس، اين جمله را مى نويسد:

«مسجد سيّدنا حمزة وحوله زوّار المدينة»؛ (1) 265

«اين حرم حضرت حمزه است كه در اطراف آن چادرهاى زائران مدينه ديده مى شوند.»

عقيده و عملكرد وهّابيان

اين بود آنچه كه درباره ساختمان حرم حضرت حمزه عليه السلام از قرن اوّل تا قرن چهاردهم هجرى رخ داده است و اين بود گوشه اى از زيارت پيامبرخدا صلى الله عليه و آله و مراسم زيارت و اظهار ارادت مسلمانان نسبت به ساحت مقدس حمزه سيّد الشهدا كه بر اساس پيروى آنان از رسول گراميشان انجام مى گرفته است.

ولى با تسلّط وهابيان و با روى كار آمدن سعودى ها در حجاز، نه تنها حرم شريف حضرت حمزه و حرم ها و بقاع متعلّق به شخصيت هاى اسلامى منهدم گرديد، بلكه آنان از راه فرهنگى و ممنوع ساختن زيارت، به تضعيف عقيده و بينش مسلمانان و تقويت عقيده نو ظهور خويش پرداختند كه تعطيل نمودن زيارت رجبيه در كنار حرم حضرت حمزه از نمونه هاى


1- . رحلة بتنونى، ص 345

ص: 212

آن مى باشد.

و جاى تأسف است كه امروزه نويسندگان و مؤلفان در حجاز، اقدامات اين گروه تندرو را بزرگترين افتخار تلقّى مى كنند و دور شدن از راه و رسم پيامبرخدا را نسبت به نسل هاى آينده مسلمانان، بزرگترين امتياز مذهبى براى خود مى دانند و ساير مسلمانان را به شرك و بت پرستى متّهم مى سازند.

مثلًا نويسنده و مورخ معاصر «احمد سباعى» مكّى با اشاره به اين نوع مراسم و اجتماعات و ادعيه و زيارات، مى گويد:

«اين بدعتها! از دوران فاطمى ها و در اثر تمايل و تشيّع آنان نسبت به اهل بيت به وجود آمده بود و در طول تاريخ ادامه داشت تا اينكه سعودى ها در سال 1343 به مكّه وارد شدند و اين اعمال را ابطال و اين مراسم را لغو نمودند. (1) 266 آرى، آنان در عقيده خود آنچنان پافشارى و اصرار ورزيدند كه حتّى مسافرت به شهر مدينه را، اگر توأم با قصد زيارت قبر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله باشد، عملى حرام و گناهى بس بزرگ و نابخشودنى دانستند.


1- . احمد سباعى، تاريخ مكّه، چاپ ششم، ج 1، ص 216

ص: 213

منابع و مآخذ

منابع و مآخذ

بخشى از قرآن مجيد و نهج البلاغه.

1- احتجاج،

طبرسى.

2- اخبار مدينة الرسول،

ابن نجار.

3- ارشاد،

شيخ مفيد.

4- اسد الغابة،

عزالدين ابن اثير جزرى.

5- الاصابه،

ابن حجر عسقلانى.

6- اعيان الشيعه،

سيّد محسن أمين عاملى.

7- اكمال الدين،

شيخ صدوق.

8- امالى،

شيخ صدوق

9- امالى،

شيخ مفيد.

10- بحار الأنوار،

علّامه مجلسى.

11- البداية والنهايه،

ابن كثير دمشقى.

12- بصائر الدرجات،

صفّار قمّى.

13- تاريخ الاسلام،

ذهبى.

14- تاريخ الامم والملوك،

طبرى.

15- تاريخ الخلفاء،

سيوطى.

ص: 214

16- تاريخ الخميس،

ديار بكرى.

17- تاريخ المدينه،

ابن شبّه.

18- تاريخ مكّه،

سباعى.

19- تاريخ يعقوبى،

ابن واضح.

20- تفسير،

منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام.

21- تفسير،

على بن ابراهيم قمى.

22- تفسير الدرّ المنثور،

سيوطى.

23- تفسير الميزان،

علامه طباطبايى رحمه الله.

24- تفسير عياشى،

عياشى.

25- تفسير فرات،

فرات كوفى.

26- تفسير مجمع البيان،

طبرسى.

27- خصال،

شيخ صدوق.

28- الدرجات الرفيعه،

مدنى شيرازى.

29- ذخائر العقبى،

طبرى.

30- رحله،

بتنونى مصرى.

31- رحله،

ابن جبير.

32- روضات الجنات،

محمّد باقر خونسارى.

33- الروض الأُنُف،

سهيلى.

34- سنن،

ابى داود.

35- سير اعلام النبلاء،

ذهبى.

36- سيره حلبيه،

ابن هشام.

37- شرح نهج البلاغه،

ابن ابى الحديد.

38- صحيح بخارى،

محمّد بن اسماعيل بخارى.

ص: 215

39- صحيح مسلم،

مسلم بن حجاج نيشابورى.

40- الصحيح من سيرة النبى،

سيّدجعفر مرتضى عاملى.

41- الصواعق المحرقه،

ابن حجر هيثمى.

42- طبقات،

ابن سعد.

43- الغدير،

علامه امينى.

44- الفصول المختاره،

شيخ مفيد.

45- قرب الاسناد،

حميدى.

46- كافى،

حكمى.

47- كنز الفوائد،

كراجكى.

48- مجالس المؤمنين،

قاضى نور اللَّه ششترى.

49- مجلّه تخصصى علوم حديث.

50- مجلة الفكر الاسلامى.

51- مرآت الحرمين،

رفعت پاشا.

52- مروج الذهب،

مسعودى.

53- معجم البلدان،

ياقوت حموى.

54- من لا يحضره الفقيه،

شيخ صدوق.

55- موسوعة العتبات المقدّسه،

جعفر الخليلى.

56- نور الابصار،

شبلنجى.

57- وسائل الشيعه،

شيخ حرّ عاملى.

58- وفاء الوفا،

سمهودى. (1) 267

پي نوشت ها


1- محمد صادق نجمى، حمزه سيدالشهداء عليه السلام، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 3، 1385.

ص: 216

1 ( 1). عبدالمطّلب ملقّب به شيبة الحمد، مردى عظيم و رفيع، متصف به اوصاف و افعال پسنديده بود. قبيله قريش، او را به عنوان رييس برگزيدند و به وجود او مباهات مى كردند. كليددارى و پرده دارى كعبه- كه هر دو بزرگترين سمت در پيش و پس از اسلام به شمار مى رفتند- در اختيار او بود. پاسخ صريح عبدالمطّلب به فرمانده لشكر ابرهه، به هنگام هجوم به مكّه و نذر او در قربانى كردن يكى از فرزندانش؛ مانند حضرت ابراهيم و كشف چاه زمزم و ... بيانگر عظمت روح و ارتباط وى با عالم معنويات، در سطحى فوق العاده و خارج از متعارف است.

2 ( 1). زيدبن حارثه، ازنزديكترين وصميمى ترين اصحاب پيامبر است كه او را به پسرخواندگى خويش پذيرفت ودرجنگ مؤته فرماندهى لشكر را به او محوّل كرد و او در اين جنگ به شهادت رسيد.

3 ( 2). حشر: 8

4 ( 1). بر خلاف طبقات ابن سعد و كامل ابن اثير، طبرى فقط حمزه را به عنوان خواستگار معرفى مى كند، ولى با توجه به اينكه همه مورخان نوشته اند كه خطبه عقد به وسيله ابوطالب ايراد گرديده و متن خطبه نيز در منابع منعكس شده است، معلوم مى شود كه او نيز به همراه حمزه، در امر ازدواج پيامبر دخيل بوده است.

5 ( 1)« وآنان كه ايمان آوردند و هجرت نمودند و در راه خدا جهاد كردند وآنها كه پناه دادند و يارى نمودند، آنان مؤمنان حقيقى اند، براى آنها آموزش« رحمت خدا» و روزى شايسته اى است.» انفال: 74

6 ( 2)« كسانى كه قبل از پيروزى انفاق كردند و جنگيدند با كسانى كه بعد ازفتح انفاق نمودند و جهاد كردند، يكسان نيستند، آنها بلند مقام تر از كسانى هستند كه بعد از فتح انفاق نمودند و جهاد كردند.» حديد: 10

7 ( 1) حجّ: 19

8 ( 1) ج 4، تفسير سوره حج.

9 ( 2) به تفسيرهاى الدر المنثور و الميزان، سوره حج مراجعه شود.

10 ( 3) همان.

11 ( 4) همان.

12 ( 5) همان.

13 ( 6) عبيدةبن حارث بن عبدالمطّلب، پسر عموى رسول اللَّه است. او ازشجاعان عرب و از مدافعان اسلام بود كه در جنگ بدر به شهادت رسيد.

14 ( 7) تفسير فرات كوفى، ص 271

15 ( 1) احزاب: 23

ص: 217

16 ( 2) تفسير قمى، ج 2، ص 188

17 ( 1) الصواعق المحرقه، ص 80

18 ( 2)ص: 28

19 ( 3) تفسير فرات كوفى، ص 359، چاپ سال 1410 ه. تهران.

20 ( 4) توبه: 119

21 ( 1). مجمع البيان، ج 3، ص 81، چاپ صيدا.

22 ( 2). نساء: 69

23 ( 1). كنزالفوائد، به نقل بحارالأنوار، ج 24، ص 31

24 ( 2). عنكبوت: 5 و 6

25 ( 3). تفسير فرات كوفى.

26 ( 1).« قالت يا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله هو سيّد الشهداء الذين قُتِلوا معه؟ قال بل سيد شهداء الأوّلين و الآخرين، ما خلا الأنبياء و الأوصياء». مشروح و متن اين حديث را در اكمال الدين، ج 1، صص 264- 263، چاپ دارالكتب الاسلاميه ملاحظه كنيد.

27 ( 1).« نحن بنو عبدالمطلب سادة أهل الجنة، رسول اللَّه و حمزة سيدالشهداء ...». امالى صدوق، مجلس هفتاد و دوم.

28 ( 2). امالى صدوق، مجلس هشتاد و دوّم، عمده ابن عقده 281

29 ( 1). كافى كتاب العقيقة باب الأسما و الكنى.

30 ( 2). خصال باب الأربعة.

31 ( 1). الاصابه، ج 1، ص 354

32 ( 1). تفسير امام حسن عسكرى، ص 176، چاپ 1314

33 ( 2). كافى، ج 1، ص 224؛ بحارالأنوار، ج 27، ص 7؛ بصائرالدرجات، ص 34

34 ( 3). شرح نهج البلاغه، ج 19، ص 61

35 ( 1). انبياء: 49

ص: 218

36 ( 2). امالى شيخ، به نقل از بحارالأنوار، ج 22، ص 273

37 ( 1). وى از اصحاب امام حسن عسكرى است. و كتابش، قرب الاسناد، ازمنابع حديثى شيعه مى باشد.

38 ( 1). قرب الإسناد، چاپ كوشانفر، ص 39

39 ( 1). مشروح اين سخنرانى در احتجاج طبرسى، ج 1، صص 188- 210 آمده است.

40 ( 2). كافى، ج 1، ص 450

41 ( 1). نساء: 70- 69

42 ( 2). الكافي، ج 1، ص 450. عَنْ أَصْبَغَ بْنِ نُبَاتَةَ الْحَنْظَلِيِّ قَالَ: رَأَيْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَوْمَ افْتَتَحَ الْبَصْرَةَ وَ رَكِبَ بَغْلَةَ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله ثُمَّ قَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ أَ لا أُخْبِرُكُمْ بِخَيْرِ الْخَلْقِ يَوْمَ يَجْمَعُهُمُ اللَّهُ؟ فَقَامَ إِلَيْهِ أَبُو أَيُّوبَ الْأَنْصَارِيُّ فَقَالَ: بَلَى يَا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ حَدِّثْنَا، فَإِنَّكَ كُنْتَ تَشْهَدُ وَ نَغِيبُ، فَقَالَ: إِنَّ خَيْرَ الْخَلْقِ يَوْمَ يَجْمَعُهُمُ اللَّهُ سَبْعَةٌ مِنْ وُلْدِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ لا يُنْكِرُ فَضْلَهُمْ إِلَّا كَافِرٌ وَ لا يَجْحَدُ بِهِ إِلَّا جَاحِدٌ فَقَامَ عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ رَحِمَهُ اللَّهُ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، سَمِّهِمْ لَنَا لِنَعْرِفَهُمْ، فَقَالَ: إِنَّ خَيْرَ الْخَلْقِ يَوْمَ يَجْمَعُهُمُ اللَّهُ الرُّسُلُ وَ إِنَّ أَفْضَلَ الرُّسُلِ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله وَ إِنَّ أَفْضَلَ كُلِّ أُمَّةٍ بَعْدَ نَبِيِّهَا وَصِيُّ نَبِيِّهَا حَتَّى يُدْرِكَهُ نَبِيٌّ. أَلا وَ إِنَّ أَفْضَلَ الْأَوْصِيَاءِ وَصِيُّ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِ وَ آلِهِ السَّلامُ أَلا وَ إِنَّ أَفْضَلَ الْخَلْقِ بَعْدَ الْأَوْصِيَاءِ الشُّهَدَاءُ، أَلا وَ إِنَّ أَفْضَلَ الشُّهَدَاءِ حَمْزَةُ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ جَعْفَرُبْنُ أَبِي طَالِبٍ، لَهُ جَنَاحَانِ خَضِيبَانِ يَطِيرُ بِهِمَا فِي الْجَنَّةِ، لَمْ يُنْحَلْ أَحَدٌ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ جَنَاحَانِ غَيْرُهُ شَيْ ءٌ، كَرَّمَ اللَّهُ بِهِ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله وَ شَرَّفَهُ وَ السِّبْطَانِ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ الْمَهْدِيُّ عليه السلام يَجْعَلُهُ اللَّهُ مَنْ شَاءَ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ، ثُمَّ تَلا هَذِهِ اْلآيَةَ: وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً* ذلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ عَلِيماً.

43 ( 1). نهج البلاغه، نامه 28

44 ( 1). مشروح اين مناظره در احتجاج طبرسى، ج 1، صص 335- 318؛ بحار، ج 10 صص 17، 49، 51 و 298- 273 آمده است.

45 ( 1). مجالس طوسى به نقل بحارالأنوار، ج 22، ص 283

46 ( 2). اين سخنرانى با مختصر اختلاف در متن آن، در تاريخ طبرى، ج 7، ص 328؛ كامل ابن اثير ج 3، ص 287؛ ارشاد مفيد، ص 234؛ مقتل خوارزمى، ج 1، ص 253 و طبقات ابن سعد آمده است.

47 ( 1). امالى صدوق، ص 277؛ بحارالأنوار، ج 22، ص 274 و ج 44، ص 298

48 ( 2). كافى، ج 2، ص 308

49 ( 1). مقتل خوارزمى، ج 2، ص 69

50 ( 2). الكافي، ج 2، ص 547

51 ( 3). نحل: 125

52 ( 4). تفسير عياشى، ج 2، ص 274

ص: 219

53 ( 1). الخصال، ج 1، ص 320، في هذه الأمة ست خصال ...

54 ( 1). الفصول المختاره، ج 1، ص 84 و بحارالأنوار، ج 10، ص 442

55 ( 1). بحار الأنوار، ج 70، ص 285

56 ( 1). طبقات ابن سعد، ج 3، ص 4، با تفاوت مختصر در متن و كامل ابن اثير، ج 2، ص 56

57 ( 2). همان.

58 ( 1). ابن كثير دمشقى، در البداية والنهاية، 3/ 31 مى گويد: قول صحيح اين است عمر بن خطاب در سال ششم بعثت و پس از هجرت مسلمانان به حبشه اسلام را پذيرفته است.

59 ( 2). اسد الغابه، شرح حال عمربن خطاب.

60 ( 1). طبقات ابن سعد، ج 3، ترجمه عمر؛ تاريخ الاسلام، ذهبى، 1/ 175.

61 ( 1). وى شانزده نفر از افراد سرشناس قريش را به عنوان استزاء كنندگان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله شناسانده كه بدترين آنها ابولهب و عاص بن وائل پدر عمروبن عاص است.

62 ( 1). الكامل، ج 2، ص 47

63 ( 1). زيد بن حارثه مولى رسول اللَّه، از دوران كودكى در مكّه غلام رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بود كه آن حضرت او را آزاد كرد و روى علاقه اى كه زيد به پيامبر داشت، حاضر نشد از آن حضرت جدا شود و به همراه پدرش به قبيله اش بپيوندند. پيامبر او را به فرماندهى لشكرى كه عازم شام( مؤته) بود برگزيد و چنين فرمود: اگر زيد كشته شد جعفر بن ابى طالب فرماندهى را به عهده گيرد. او در اين جنگ( كه در سال هشتم هجرت رخ داد) به شهادت رسيد. مشروح ترجمه زيد، در اسد الغابه ملاحظه شود.

ص: 220

64 ( 2). طبقات، ج 3، ص 4؛ كامل ابن اثيرج 2، ص 40؛ اسدالغابه، ج 2، ص 28

65 ( 3). طبرى، ابن اثير، كاتب واقدى، سيره ابن هشام و البداية والنهايه، حوادث سال اوّل هجرت.

66 ( 1). انفال: 65

67 ( 2). با تصغير، محلّى است در نزديكى ينبع.

68 ( 1). كامل ابن اثير، سال دوّم هجرت.

69 ( 2). ابن اسحاق به نقل تاريخ الخميس، ج 1، ص 364

70 ( 1). كامل ابن اثير، البداية والنهايه ابن كثير، سيره ابن هشام، حوادث سال دوّم هجرت و طبقات، چاپ ليدن، ج 3، ص 4

71 ( 1). كامل ابن اثير، ج 2، ص 81؛ سيره ابن هشام، حوادث سال دوّم هجرت.

72 ( 1). كامل ابن اثير، ج 2، ص 81؛ سيره ابن هشام، حوادث سال دوّم هجرت.

73 ( 2). سيره ابن هشام، ج 2، ص 186

74 ( 3).« ناخشنودى بعضى از شما از چگونگى تقسيم غنايم بدر، مانند آن است كه خداوند تو را از خانه ات( به سوى بدر) بيرون فرستاد در حالى كه جمعى از مؤمنان كراهت داشتند. آنها با اينكه مى دانستند اين فرمان خدا است باز با تو مجادله مى كردند و آنچنان وحشت داشتند كه گويى به سوى مرگ رانده مى شوند.»، انفال: 5

75 ( 1). كامل ابن اثير، ج 2، ص 83؛ الروض الأُنُف، ج 3، ص 32؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 370

76 ( 1). سيره ابن هشام، ج 2، ص 195؛ اسد الغابه، ج 2، ص 483. مشابه اين جريان را شيخ صدوق رحمه الله در امالى، ص 376 از ابن عبّاس در آخرين سخنرانى پيامبر صلى الله عليه و آله نقل نموده است كه در آن نقل، به جاى نيزه، عصاى ممشوق و به هنگام مراجعت از جنگ طائف مطرح شده است. ضمناً در كتب تراجم اين شخص گاهى سواد بدون« تا» و گاهى با« تا» و گاهى ابن عمر و گاهى ابن غزيّه عنوان گرديده است.

77 ( 2). تفسير قمّى، ج 1، ص 262

78 ( 1). تفسير قمّى، ج 1، ص 263؛ الصحيح من سيرةالنبى، ج 3، ص 186.

79 ( 2). سيره ابن هشام، ج 2، ص 193؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 86؛ تفسير قمّى، ج 1، ص 263؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 377

80 ( 1). جمله اى زشت و قبيح و شَتْم است.

ص: 221

81 ( 1). الروض الأُنُف، ج 2، ص 38؛ تاريخ ابن كثير، ج 3، ص 272

82 ( 2). سيره ابن هشام، ج 2، ص 194؛ الروض الأُنُف، ج 2، ص 38؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 378

83 ( 1).« اى بنى هاشم، برخيزيد در مقابل عقيده باطل آنانكه مى خواهند با آن، نور خدا را خاموش كنند، از آيين حقّتان، كه خدا به وسيله پيامبرش فرستاده است، دفاع كنيد.» طبقات واقدى، چاپ ليدن، ج 2، ص 10

84 ( 2). عبيدةبن حارث بن عبدالمطّلب، پسر عموى پيامبر خدا است. وقتى بدن او در مقابل پيامبر صلى الله عليه و آله قرار گرفت، چشمش را باز كرد و گفت:« يا رسول اللَّه بأبي أنت و أمّي أَ لسَتُ شهيداً؟» پيامبر در حالى كه اشكش جارى بود، فرمود:« أنتَ أوّل شهيدِ منْ أَهْلِ بَيتِي!»

85 ( 1). سيره ابن هشام، ج 2، ص 195؛ تاريخ ابن كثير، ج 3، ص 273؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 378

86 ( 1). تفسيرالقمي، ج 1، ص 262

87 ( 2). تاريخ ابن كثير، ج 3، ص 270- 269

88 ( 1). شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 14، ص 205؛ طبقات واقدى، ج 2، ص 11

89 ( 2). انفال: 1

90 ( 1). انفال: 41

91 ( 1). انفال: 10

92 ( 1). انفال: 10

93 محمد صادق نجمى، حمزه سيدالشهداء عليه السلام، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 3، 1385.

94 ( 1). شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 14، ص 212

95 ( 1). ارشاد، ص 39

96 ( 2). به نقل از بحار الأنوار، ج 19، ص 291

97 ( 3). تفسير قمّى، ج 1، ص 271؛ بحار الأنوار، ج 19، ص 240

98 ( 4). نور الأبصار شبلنجى، ص 86

99 ( 1). انفال: 5

ص: 222

100 ( 2). شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 107

101 ( 1). شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 49؛ الروض الأُنُف، ج 2، ص 41؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 382

102 ( 2). الروض الأُنُف، ج 3، صص 103- 102

103 ( 1). در بحارالأنوار، ج 19، ص 326 اينگونه آمده است:« فقّهوا أخاكم في دينه وعلّموه القرآن و أطلقوا له أسيره».

104 ( 2). مشروح اين رخداد را در سيره ابن هشام، ج 2، ص 220؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 345؛ تاريخ ابن كثير، ج 3، ص 313؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 14، ص 154- 153 مطالعه فرماييد.

105 ( 1). سيره ابن هشام، ج 2، ص 2111؛ تاريخ ابن كثير، ج 3، ص 309؛ واقدى به نقل بحار، ج 19، ص 341

106 ( 1). سيره ابن هشام، ج 2، ص 213؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 389؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 14، ص 151

107 ( 2). سيره ابن هشام، ج 2، ص 213؛ شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 151؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 389

108 ( 1).« المَدِينَةُ حَرَمٌ ما بَيْنَ عَيْر الى ثورٍ لا يُخْتلى خَلاها وَلا يُنْفَرُ صَيْدُها وَلايُسْقَطُ نُقَطَها الَّا مَنْ أَشادَ بِها ...» مشروح اين حديث را در مقاله اى با عنوان« صحيفه اميرمؤمنان عليه السلام قديمترين سند حديثى»، در شماره سوّم فصلنامه تخصصّى علوم حديث، از منابع شيعه و اهل سنّت آورده ايم.

109 ( 2). صحيح بخارى، حديث 1411، 2736 و 3187؛ صحيح مسلم، حديث 1392، باب« احد جبل يحبّنا ونحبّه»؛ ابن شبه تاريخ المدينه، ج 1، ص 81

110 ( 1). ابن شبه، تاريخ المدينه، ج 1، صص 80- 79

111 ( 1). ابن اثير، كامل، ج 2، ص 105

112 ( 1). طبرى، ج 2، ص 376

113 ( 1). سمهودى، وفاء الوفا، ج 1، ص 286

114 ( 1). طبرى، تاريخ، ج 2، ص 377

115 ( 1). ابن اثير مى نويسد:« وقاتل رسول اللَّه بأُحُد قتالًا شديداً فرمى بالنبل حتّى فني نبله و انكسرت سيّة قوسه»، كامل، ج 2، ص 109 و نيز بحارالأنوار، ج 20، ص 144

ص: 223

116 ( 2). ابن هشام، سيره، ج 3، ص 32

117 ( 3). همان، ج 3، ص 28؛ وفاء الوفا، ج 1، ص 290

118 ( 1). همان، ج 3، ص 29

119 ( 2). البداية والنهايه، ج 4، ص 29؛ ابن اثير، ج 2، ص 109؛ صحيح بخارى، ح 3874؛ صحيح مسلم، ح 1790؛ طبقات واقدى، ج 2، ص 34

120 ( 3). سمهودى، وفاء الوفا، ج 1، ص 294

121 ( 1). ابن هشام، سيره، ج 3، ص 23؛ ابن كثير، تاريخ، ج 4، ص 20؛ ابن اثير، تاريخ، ج 2، ص 108

122 ( 1). قمّى، تفسير، ج 1، ص 113

123 ( 1). تعبير پسر عمّ براى جلب ترحّم بوده است.

124 ( 2). ابن هشام، سيره، ج 3، ص 24؛ طبرى، تاريخ، ج 2، ص 374؛ ابن اثير، تاريخ، ج 2، ص 106

125 ( 3). ابن كثير، تاريخ، ج 4، ص 20

126 ( 1). ابن هشام، سيره، ج 3، ص 24؛ ابن كثير، تاريخ، ج 4، ص 20

127 ( 1). ابن هشام، سيره، ج 3، ص 43؛ ابن اثير، تاريخ، ج 2، ص 107؛ طبرى، تاريخ، ج 2، ص 377

128 ( 1). علل الشرايع، ص 7

129 ( 2). ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 14، باب 9، ص 251

130 ( 1). صدوق، خصال، ج 2، ابواب السبعه؛ بحار، ج 38، ص 170، ح 1

131 ( 1). صحيح بخارى، كتاب المغازى، ح 3874؛ صحيح مسلم، كتاب الجهاد، باب غزوة احد، ح 1790

132 ( 1). ابن هشام، سيره، ج 3، ص 38

133 ( 2). طبرى، تاريخ، ج 2، ص 381؛ ابن كثير، تاريخ، ج 4، ص 23؛ ابن اثير، تاريخ، ج 2، ص 110

134 ( 1). ابن هشام، سيره، ج 3، ص 20

135 ( 1). آل عمران: 153

136 ( 2). آل عمران: 152

137 ( 1). طبرى، تاريخ، ج 2، ص 382؛ ابن كثير، تاريخ، ج 4، ص 23

138 ( 2). طبرى، تاريخ، ج 2، ص 382؛ ابن كثير، تاريخ، ج 4، ص 23

139 ( 3). آل عمران: 144

ص: 224

140 ( 4). طبرسى، مجمع البيان، ج 2، ص 512؛ سيوطى، درّ المنثور، ج 2، ص 80

141 ( 1). يعقوبى، تاريخ، ج 2، ص 47

142 ( 2). ابن كثير، ج 4، ص 23

143 ( 1). ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 20

144 ( 1). ابن ابى الحديد، همان، صص 21- 20

145 ( 1). بخارى، الصحيح، باب« مناقب عثمان»، ح 3495

146 ( 2). طبرى، تاريخ، ج 2، ص 383

147 ( 3). ابن اثير، كامل التواريخ، ج 2، ص 110

148 ( 4). ابن كثير، تاريخ، ص 28

149 ( 1). ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 20

150 ( 1).« قال ابن اسحاق انتهى انس بن النضر الى عمربن الخطاب في رجال من المهاجرين والأنصار وقد القو بأيديهم فقال ما يُجلبكم قالوا: قتل رسول اللَّه، قال: فماذا تصنعون بالحياة بعده ...»

سيره ابن هشام، چاپ داراحياء التراث العربى، بيروت، ج 3، ص 88

151 ( 2) ابن اثير، تاريخ، ج 1، ص 383

152 ( 3) ابن كثير، تاريخ، ج 4، ص 28

153 ( 1) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 32.

154 ( 1) ابن اثير، كامل، ج 2، ص 108؛ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 256.

155 ( 1) يعقوبى، تاريخ، ج 2، ص 48

156 ( 2) سمهودى، وفاء الوفا، ج 1، ص 302

157 ( 1) از انصار، قبيله بنى خزرج.

158 ( 1)« هَلْ مَن رَجُلٌ يَنظُرُ لي ما فَعَلَ سَعْدُ بن الربيع، أ في الأحياء هو أمْ في الأموات؟»

159 ( 2) سيره ابن هشام، ج 3، ص 39؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 112؛ طبرى، ج 2، ص 388؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 440؛ تاريخ ابن كثير، ج 3، ص 39؛ اسد الغابه، ج 2، ص 249.

ص: 225

160 ( 1) كامل ابن اثير، ج 2، ص 109؛ اسدالغابه، ج 1، ص 154

161 ( 1) جَلَل، هم در كثرت و هم در قلّت به كار مى رود كه در اينجا معناى دوم منظور است.

162 ( 2) سيره ابن هشام، ج 2، ص 43؛ طبرى، ج 2، ص 392

163 ( 3) كمال الدين، ج 1، ص 263

164 ( 1). بصائر الدرجات، ص 34؛ بحار الأنوار، ج 27، ص 7

165 ( 1) تاريخ ابن كثير، ج 4، ص 12.

166 ( 2) الروض الانُف، ج 3، ص 139؛ تاريخ ابن كثير، ج 3، ص 12؛ سيره ابن هشام، ج 3، ص 16.

167 ( 3) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 243 و ج 14، ص 223؛ بحارالأنوار، ج 20، ص 125.

168 ( 1) شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 243؛ تاريخ ابن كثير، ج 3، ص 11؛ الروض الأُنُف، ج 3، ص 138؛ بحار الأنوار، ج 2، ص 83

169 ( 2) مجالس المؤمنين، ج 1، ص 178

170 ( 3) طبرى، ج 2، ص 368؛ كامل، ج 2، ص 103؛ البداية و النهايه، ج 3، ص 11.

171 ( 1) حربه به فارسى زوبان و آن نيزه كوتاهى است كه با آن دشمن را از چندقدمى نشانه مى روند.

172 ( 1) در بعضى از متون« فَأَصابت لِيَّتهُ» و در بعضى ديگر« فَأَصابت ثنيّته» ضبط شده است كه اوّلى به معناى زير شكم و دوّمى به معناى زير گلو است.

173 ( 2) تاريخ ابن كثير، ج 4، ص 19؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 108

174 ( 3) ارشاد مفيد، ص 92

175 ( 1) طبرى، ج 2، ص 385؛ كامل، ج 2، ص 111؛ سيره ابن هشام، ج 3، ص 36.

176 ( 2) تفسير قمى، ج 1، ص 17.

177 ( 1) الروض الأُنُف، ج 3، ص 169؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص 37.

178 ( 1) الروض الأُنُف، ج 3، ص 107

179 ( 2) عقق با ضم اول و فتح ثانى از عاق گرفته شده و صيغه مبالغه است مانندفُسَق.

180 ( 1) سيره ابن هشام، ج 3، ص 37؛ الروض الأُنُف، ج 3، ص 170

181 ( 2) البداية، ج 3، ص 39؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 388

182 ( 1). تفسير قمى، ج 1، ص 123؛ كامل بن اثير، ج 2، ص 112؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 331

183 ( 2). تاريخ ابن ابى كثير، ج 4، ص 40

184 ( 3). اسد الغابه، ج 2، ص 54

185 ( 4). همان.

ص: 226

186 محمد صادق نجمى، حمزه سيدالشهداء عليه السلام، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 3، 1385.

187 ( 1). تاريخ الخميس، ج 1، ص 441؛ سيره ابن هشام، ج 3، ص 40

188 ( 1). نحل: 126

189 ( 1). تفسير قمى، ج 1، ص 123

190 ( 2). الميزان، ج 12، ص 402

191 ( 1). شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 17

192 ( 2). الاكتفا، به نقل از تاريخ الخميس، ج 1، ص 441؛ سنن ابى داود، ج 2، ص 174؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 389

193 ( 3). اسدالغابه، ج 2، ص 53؛ سنن ابى داود، ج 2، ص 174

194 ( 1). الروض الأُنُف، ج 3، ص 172؛ سيره ابن هشام، ج 3، ص 41؛ اسدالغابه، ج 7، ص 172؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 112

195 ( 1). شرح ابن ابى الحديد، 15، ص 17

196 ( 2). ذخائر العُقبى، ص 181

197 ( 1). سيره ابن هشام، ج 3، ص 30؛ الروض الأُنُف، ج 3، ص 17؛ سنن أبى داود، ج 2، ص 174

198 ( 2). سنن ابى داود، ج 3، ص 274

199 ( 3). فروع كافى، ج 1، ص 58

200 ( 1). سيره ابن هشام، ج 3، ص 42؛ سنن ابى داود، ج 2، ص 180

201 ( 2). فروع كافى، ج 1، ص 58

202 ( 1). سنن ابى داوود ج 2، ص 174؛ ابن كثير ج 4، ص 42؛ ابن اثير ج 2، ص 113

203 ( 2). طبقات واقدى، ج 2، ص 31

204 ( 1). كامل ابن اثير، ج 2، ص 113

205 ( 1). سيره ابن هشام، ج 3، صص 42- 43؛ ابن كثير، ج 4، ص 47؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 444؛ طبرى، ج 3، ص 392

206 ( 2). طبقات واقدى، ج 2، ص 31

207 ( 1) روضةالواعظين، ج 2، ص 287

ص: 227

208 ( 2) در صفحات آينده توضيح اين دو موضوع را ملاحظه خواهيد كرد.

209 ( 1) بعضى از علماى تراجم اين اشعار را از عبداللَّه بن رواحه، صحابه ديگررسول خدا مى دانند. نك: اسدالغابه شرح حال حمزه.

210 ( 1). الكافي، ج 8، ص 189

211 ( 2) كافى، ج 8، ص 189؛ بحارالأنوار، ج 28، ص 25

212 ( 3) شرح نهج البلاغه، ج 11، صص 116- 115

213 ( 1) و محمد مرد نورانى كه بپاس وجهه اش از ابرها درخواست باران ميشود او كه پناهگاه يتيمان و حامى بيوه زنان است نيازمندان ازبنى هاشم بدور اومى گردند و دركنار اوازالطاف ونعم الهى برخوردارند.( شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 116).

214 ( 2) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 109

215 ( 3) اعراف: 150.

216 ( 4) شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 111.

217 ( 1) مستدرك الوسائل، ج 14، ص 365؛ الدرجات الرفيعه، ص 68؛ اعيان الشيعه، ج 6، ص 243

218 ( 1) بحارالأنوار، ج 33، ص 214. معاويه در سبّ اميرمؤمنان عليه السلام، جمله زير را به كار مى برد و به كارگزارانش نيز فرمان داد از همان جمله استفاده كنند؛« الّلهمّ إنّ أبا تراب ألْحَدَ في دينك و صدّ عن سبيلك فالعنه لعناً وبيلًا و عَذِّبْه عذاباً أليماً».

219 ( 1). صحيح مسلم، كتاب الفضائل.

220 ( 2). صحيح بخارى، كتاب الفضائل.

221 ( 1). صحيح بخارى، كتاب المغازى، حديث شماره 3781

ص: 228

222 ( 1). سيوطى در« تاريخ الخلفا» مى نويسد: اگر عبدالملك هيچ جنايتى مرتك نمى شد جز انتخاب حجاج بن يوسف و مسلّط كردن او بر مسلمانان و صحابه پيامبرخدا، در خباثت او كافى است. حجاج مسلمانان را مورد اهانت قرار داد. گروهى را به قتل رسانيد و تعدادى ديگر را به زندان افكند. گذشته از عموم مسلمانان، از صحابه و تابعين افراد بى شمارى را كشت و بر گردن آنها داغ گذاشت و اينها را براى اهانت و ذلّت و تحقير صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله انجام داد.

223 ( 1). ذهبى در سير اعلام( ج 5، ص 331) مى نويسد: چند نفر پير مرد را نزديزيدبن عبدالملك آوردند كه همه آنها شهادت دادند: براى خلفا در نزد خدا حساب و كتابى نيست! و او آنچه مى توانست در فساد و شهوت رانى پيش رفت. يك شب تا صبح با معشوقه اش حبابه به سر برد و از ترانه او بهره گرفت. خادم او خبر داد كه وقت نماز صبح است، به خادم گفت واى بر تو، به رييس شرطه بگو نماز را اقامه كند.

يزيد بن عبدالملك روزى با معشوقه اش حبابه مشغول مزاح و شوخى بود و حبابه در حالى كه مى خنديد، يزيد حبّه انگورى را به دهان وى انداخت و انگور در گلوى او ماند و خفه اش كرد. يزيد به جهت شدّت علاقه اش به حبابه، چند روزى مانع از دفن وى گرديد تا اينكه جسد او گنديد و مجبور به دفن وى شدند. يزيد بن عبدالملك از قبر او جدا نمى شد و پس از پانزده روز در اثر مفارقت و دورى او، دق كرد و مرد.

224 ( 1). صحيح بخارى كتاب فرض الخمس حديث شماره 2927 وكتاب الاعتصام بالكتاب والسنة حديث شماره 6875، صحيح مسلم، كتاب الجهاد، باب حكم الفيى ء حديث شماره 3302

225 ( 1). صحيح بخارى كتاب فرض الخمس حديث شماره 2927 وكتاب الاعتصام بالكتاب والسنة حديث شماره 6875، صحيح مسلم، كتاب الجهاد، باب حكم انفيى ء حديث شماره 3302.

226 ( 1). صحيح بخارى، ج 3، فضائل اصهار النبى، حديث شماره 3523- صحيح مسلم كتاب الفضائل، باب فضائل فاطمه بنت النبى صلى الله عليه و آله.

227 ( 1). به روضات الجنات و تنقيح المقال مراجعه شود.

228 ( 2). هود: 113

229 ( 1). شرح نهج البلاغه، ج 4، صص 64- 102

ص: 229

230 ( 1). صحيح بخارى، كتاب المغازى، باب قتل حمزةبن عبدالمطّلب حديث شماره 3844

231 ( 2). حموى در معجم البلدان مى نويسد:« حِمص» بكسرحاء، شهرى مشهور، قديمى و بزرگ است كه در وسط راه دمشق به حلب واقع شده و ساكنان اين شهر، در اثر بدىِ آب و هوا، مردمانى كم عقل و در حماقت مثال زدنى هستند و آنان در جنگ صفين جدى ترين و دشمن ترين مردم نسبت به على بن ابى طالب بودند و ديگران را به جنگ با آن حضرت تشويق و ترغيب مى كردند.

232 ( 3). البداية والنهايه، ج 4، صص 20- 19

233 ( 1). البداية والنهايه، ج 4، صص 20- 19

234 ( 1). در شخصيت ابن شهاب زهرى از منافع زير استفاده شده است: صحيح بخارى، صحيح مسلم، تهذيب التهذيب، سير اعلام النبلاء، البداية والنهايه، تنقيح المقال، روضات الجنات، تاريخ الخلفاء، مروج الذهب، مجلّه تخصصى علوم الحديث شماره 5 مقاله فاضل ارجمند سديدالدين حسينى و مجله الفكر الاسلامى شماره 27 مقاله فاضل سخت كوش حسين غيب الهرساوى.

235 ( 1). ابن شبّه، تاريخ مدينه، ج 1، ص 132؛ سمهودى، وفاء الوفا، ج 3، ص 932؛ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 40؛ ابن كثير، تاريخ، ج 4، ص 45

236 ( 2). كلينى، كافى، ج 4، ص 561

237 ( 1). كلينى، كافى، ج 4، ص 561؛ شيخ حرّعاملى، وسائل الشيعه، ج 2، ص 879؛ واقدى به نقل ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 40؛ سمهودى وفاء الوفا، ج 3، ص 932؛ مجلسى، بحار الأنوار، ج 36، ص 353 وج 43، ص 90 وج 79، ص 169 وج 99، ص 30؛ شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 114

238 ( 2). علّامه امينى، الغدير، ج 5، ص 160

239 ( 1) مرآت الحرمين، ج 1، ص 443.

240 ( 2) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 136

ص: 230

241 ( 1). ابن شبه، تاريخ المدينه، ج 1، ص 133؛ طبرى، تاريخ، ج 2، ص 319؛ ابن كثير، تاريخ، ج 4، ص 43؛ دياربكرى، تاريخ الخميس، ج 1، ص 443؛ ابن نجار، اخبار مدينة الرسول، ص 57؛ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، صص 14، 264؛ سبكى، شفاء السقام، ص 162؛ ابن اثير، اسد الغابه، ج 2، ص 55؛ سمهودى، وفاء الوفا، ج 3، ص 938

242 ( 1). ابن شبه، تاريخ المدينه، ج 1، ص 131؛ ابن سعد، طبقات، ج 3، ص 11؛ سمهودى، وفاء الوفا، ج 3، ص 932

243 ( 2). سمهودى، وفاء الوفا، ج 3، ص 922

244 ( 3). در قرنهاى اوّل به بناهايى كه در روى قبور ساخته مى شد، مسجد اطلاق مى گرديد و اين اصطلاح از آيه شريفه« قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً» اتخاذ شده بود و اصطلاح حرم، مزار، و مشهد در قرن هاى بعد پديد آمده است.

245 ( 1). ابن جبير، رحله، ص 44

246 ( 2). الناصر لدين اللَّه عباسى، چهاردهمين خليفه عباسى است، تولد وى درسال 553 وفاتش در سال 622 و دوران خلافتش چهل و هفت سال بوده. گويند او به تشيع تمايل داشت. حرم حضرات ائمه بقيع و عباس عموى پيامبر را تعمير كرد. مادرش زمرّد نام داشته است. سيوطى، تاريخ الخلفا، قمى تتمّة المنتهى.

247 ( 1). ابن نجار، اخبار مدينة الرسول، ص 58

248 ( 2). سمهودى، وفاء الوفا، ج 3، ص 921

249 ( 3). در متن تاريخ ابن نجار آمده:« وجعل حوله حصاراً» ودر نسخه وفاء الوفا اينگونه مى خوانيم:« وجعل حوله حصباء»؛ يعنى« اطراف حرم را شن ريزى نمود» كه ظاهراً متن اوّل« دور حرم را ديواركشى نمود» صحيح است و اين تغيير و خطا از چاپ است.

250 ( 1). سمهودى، وفاء الوفا، ج 4، صص 923- 921

251 ( 2). توصيف مدينه، به نقل از فصلنامه« ميقات حجّ»، ش 5، ص 119

ص: 231

252 ( 1). ابراهيم رفعت پاشا چهار سال و آخرين بار در سال 1325 به عنوان اميرالحاج از سوى پادشاه مصر در مراسم حج شركت نموده و از اين سفرها خاطرات و مشاهدات خود را جمع آورى و در دو جلد به نام« مرآت الحرمين» منتشر ساخته است.

253 ( 1) اين قطعه شعر داراى سيزده بيت و بيانگر تاريخ بناى موجود( 265) به نام بانى آن« سليم بك» مى باشد.

254 ( 1) اين قطعه شعر داراى سيزده بيت و بيانگر تاريخ بناى موجود( 265) به نام بانى آن« سليم بك» مى باشد.

255 ( 1) ابراهيم رفعت پاشا، مرآت الحرمين، ج 1، ص 392- 390

256 ( 1). موسوعة العتبات المقدّسه، ج 3، ص 288

257 ( 2). بدرالدين ابوعبداللَّه زركشى مصرى منهاجى( متوفاى 794) صاحب كتاب سلاسل الذهب در علم اصول و زهرالعريش فى احكام الحشيش وكتاب هاى ديگر.

258 ( 3). سمهودى وفاء الوفا، ج 1، صص 117- 116

259 ( 1). سمهودى، وفاء الوفا، ج 1، صص 117- 116

260 ( 2). سمهودى، وفاء الوفا، ج 1، صص 117- 116

261 ( 3). سمهودى وفاء الوفا، ج 1، صص 117- 116

262 محمد صادق نجمى، حمزه سيدالشهداء عليه السلام، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 3، 1385.

263 ( 1). موسوعة العتبات المقدّسه، ج 3، ص 219

264 ( 2). موسوعة العتبات المقدّسه، ج 3، ص 255

265 ( 1). رحلة بتنونى، ص 345

266 ( 1). احمد سباعى، تاريخ مكّه، چاپ ششم، ج 1، ص 216

267 محمد صادق نجمى، حمزه سيدالشهداء عليه السلام، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 3، 1385.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109